𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁶⁴
+خنده ی ریزی کردم که دیدم از قیافش بی تفاوتی میباره
+چرا اینقدر بی تفاوت!
-.........
+کوکییییی!
-دفعه اول و اخرته بهم میگی کوکی(سرد و جدی)
+راستش من با شما نبودم! با این خرگوش بودم!″داشتم میمردم از خنده″
-حالا هرچی.....(متعجب)
+″از قیافش معلوم بود ضایع شده....″
********
(۳هفته بعد)
+″توی این سه هفته هیچ اتفاقی نیوفتاد و همچی عادی بود راستش دیگه خیلی متعجب بودم که چرا جانگ شیک واکنش نشون نمیده اینو چند بار با شاهزاده صحبت کردم اونم مثل من شک داشت هم چی اروم بود .... امیدوارم اروم بمونه.... لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین..″
×ا.ت!پدرم اومد...گفت تا دو روز دیگه باز سازی تمام میشه و میتونیم بریم قصر خودمون
+اخیششش از دست این عجوزه ها هم راحت میشیم!
×دقیقا...
+″داشتیم با بورا میخندیدیم که یهو صدای جیغ خدمتکارا و صدا شمشیر کشیدن و دویدن سربازا اومد با نگارانی به سمت حیاط رفتم که دیدم....اوه نه لعنتی!
شاه با بدن خونی و بی جون افتاده زمین و شاهزاده اونو بغل گرفته با عجله رفتم سمتشون که دیدم بورا افتاده روی زمین نمیدونستم کدوم وری برم....پس رفتم سمت بورا و بلندش کردم همزمان بغض کرده بودم و داشتم میزدم زیر گریه....لعنتی کار جانگ شیکه مطمئنم″
+بورا؟ بورا جونم!!! چیزی نیست پاشو(بغض.گریه)
که ندیمه شاه داد زد:
.. : پادشاه ما رو ترک کردن
نمیدونستم چیکار کنم بورا رو به خدمتکارا سپردم و رفتم پیش شاهزاده که اشکی که توی چشماش حلقه میزد رو دیدم! اما نگاه پر نفرتی داشت....
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁶⁴
+خنده ی ریزی کردم که دیدم از قیافش بی تفاوتی میباره
+چرا اینقدر بی تفاوت!
-.........
+کوکییییی!
-دفعه اول و اخرته بهم میگی کوکی(سرد و جدی)
+راستش من با شما نبودم! با این خرگوش بودم!″داشتم میمردم از خنده″
-حالا هرچی.....(متعجب)
+″از قیافش معلوم بود ضایع شده....″
********
(۳هفته بعد)
+″توی این سه هفته هیچ اتفاقی نیوفتاد و همچی عادی بود راستش دیگه خیلی متعجب بودم که چرا جانگ شیک واکنش نشون نمیده اینو چند بار با شاهزاده صحبت کردم اونم مثل من شک داشت هم چی اروم بود .... امیدوارم اروم بمونه.... لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین..″
×ا.ت!پدرم اومد...گفت تا دو روز دیگه باز سازی تمام میشه و میتونیم بریم قصر خودمون
+اخیششش از دست این عجوزه ها هم راحت میشیم!
×دقیقا...
+″داشتیم با بورا میخندیدیم که یهو صدای جیغ خدمتکارا و صدا شمشیر کشیدن و دویدن سربازا اومد با نگارانی به سمت حیاط رفتم که دیدم....اوه نه لعنتی!
شاه با بدن خونی و بی جون افتاده زمین و شاهزاده اونو بغل گرفته با عجله رفتم سمتشون که دیدم بورا افتاده روی زمین نمیدونستم کدوم وری برم....پس رفتم سمت بورا و بلندش کردم همزمان بغض کرده بودم و داشتم میزدم زیر گریه....لعنتی کار جانگ شیکه مطمئنم″
+بورا؟ بورا جونم!!! چیزی نیست پاشو(بغض.گریه)
که ندیمه شاه داد زد:
.. : پادشاه ما رو ترک کردن
نمیدونستم چیکار کنم بورا رو به خدمتکارا سپردم و رفتم پیش شاهزاده که اشکی که توی چشماش حلقه میزد رو دیدم! اما نگاه پر نفرتی داشت....
۱.۳k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.