𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁶²
(صبح)
+″بیدار شدم و مثل همیشه شاهزاده نبود سرم رو یکم چرخوندم که دیدم شاهزاده رو مبل دست به سینه و با نگاهی خونسرد و جدی داره نگام میکنه....دروغ نگم ترسیدم از نگاهش″
+اوه... صبح بخیر (لبخند مصنوعی) چیزه... من برم دستو رومو بشورم
-وایسا! نمیتونی فرار کنی....دلیل کار دیشبت چی بود؟
+اوه اون.... اولیویا به بورا گفت بچت نام*شروعه منم قاطی کردم همین..... الان میتونم برم؟
-به اولیویا گفتم راجبش به کسی نگه توهم مواظب باش از دهنت نپره(سرد)
بعد از اون رفت و درو باز گذاشت....ایششش نمیتونی درو ببندی؟ بلند شدم و و یه لباس پوشیدم و رفتم پایین و نشستم روی میز وای قیافه ی اولیویا خیلییی خنده دار بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم و خهده اومد روی لبم
مارگارت:وی شده اول صبحی خنده روی لباتون اومده ؟
+راستش من خیلی خوش خنده ام دوست دارم روزمو با خندیدن شروع کنم″نگاهی به بورا کردم که متوجه خندم به اولیویا شد و اونم خنده ی ریزی کرد که با نگرانی مصنوعی نگاهم رو به اولیویا دادم″
+وای!!! بانو اولیویا چی شده؟کی این بلا رو سرت اورده؟(نگران،درحال جر خوردن از خنده)″اولیویا با نگاهی پر از حرص داشت نگام میکرد سرمو چرخوندم که دیدم شاهزاده با نگاه جدی که انگار میگه خفه شووو داره نگام میکنه منم دیگه ادامه ندادم″
م.ک:راست میگه! اولیویا جان چرا صورتت چنگ چنگیه؟
اولیویا:راستش بیرون بودم داشتم برای خودم قدم میزدم که یهو یه گربه خیلی خیلی وحشی افتاد روی صورتم.....اونم بی دلیل!
خواستم جواب خوبی بهش بدم که بورا زود تر دست به کار شد
×راستش گربه ها خیلی ناز و ارومن مطمئنید خودتون سُکِش ندادید؟(نیشخند)
اولیویا:اره مطمئنم
دیگه کسی ادامه نداد بلند شدم و رفتم بیرون، شاه رو دیدم که داره با تهیونگ و ارباب جورج میاد رفتم جلو و تعظیمی کردم
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁶²
(صبح)
+″بیدار شدم و مثل همیشه شاهزاده نبود سرم رو یکم چرخوندم که دیدم شاهزاده رو مبل دست به سینه و با نگاهی خونسرد و جدی داره نگام میکنه....دروغ نگم ترسیدم از نگاهش″
+اوه... صبح بخیر (لبخند مصنوعی) چیزه... من برم دستو رومو بشورم
-وایسا! نمیتونی فرار کنی....دلیل کار دیشبت چی بود؟
+اوه اون.... اولیویا به بورا گفت بچت نام*شروعه منم قاطی کردم همین..... الان میتونم برم؟
-به اولیویا گفتم راجبش به کسی نگه توهم مواظب باش از دهنت نپره(سرد)
بعد از اون رفت و درو باز گذاشت....ایششش نمیتونی درو ببندی؟ بلند شدم و و یه لباس پوشیدم و رفتم پایین و نشستم روی میز وای قیافه ی اولیویا خیلییی خنده دار بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم و خهده اومد روی لبم
مارگارت:وی شده اول صبحی خنده روی لباتون اومده ؟
+راستش من خیلی خوش خنده ام دوست دارم روزمو با خندیدن شروع کنم″نگاهی به بورا کردم که متوجه خندم به اولیویا شد و اونم خنده ی ریزی کرد که با نگرانی مصنوعی نگاهم رو به اولیویا دادم″
+وای!!! بانو اولیویا چی شده؟کی این بلا رو سرت اورده؟(نگران،درحال جر خوردن از خنده)″اولیویا با نگاهی پر از حرص داشت نگام میکرد سرمو چرخوندم که دیدم شاهزاده با نگاه جدی که انگار میگه خفه شووو داره نگام میکنه منم دیگه ادامه ندادم″
م.ک:راست میگه! اولیویا جان چرا صورتت چنگ چنگیه؟
اولیویا:راستش بیرون بودم داشتم برای خودم قدم میزدم که یهو یه گربه خیلی خیلی وحشی افتاد روی صورتم.....اونم بی دلیل!
خواستم جواب خوبی بهش بدم که بورا زود تر دست به کار شد
×راستش گربه ها خیلی ناز و ارومن مطمئنید خودتون سُکِش ندادید؟(نیشخند)
اولیویا:اره مطمئنم
دیگه کسی ادامه نداد بلند شدم و رفتم بیرون، شاه رو دیدم که داره با تهیونگ و ارباب جورج میاد رفتم جلو و تعظیمی کردم
۱.۳k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.