🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۳۸ (عرفان)
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۳۸ #(عرفان)
-خب توضیح بده؟؟؟
-چیووو؟؟!!
-اینکه چرا خودتو میثاق معرفی کردی...
-اون دختره بود ثریا اول دبیرستان بود؟
-خب آره یادمه..
-خب این دوست ثریاست..اگه میفهمید من همون پسریم که جلو چشمش زدم تو گوش دوستش به من که هیچ به تو هم نگاه نمیکرد...
-مگه تو زدی تو گوش اون دختره؟؟
-آره بابا دست از سرم برنمیداشت..خیلی هم نچسب بود ..همش گیر میدادبچه بودهنوز..وقتی زدم تو گوشش دیگه دوروبرم نمیپلکید...دختره دیروز بهم شک کرده بود بهم گفت تو عرفانی منم گفتم نمیشناسمش..
-خب خنگ خدا وقتی تو میگی ثریا دوستشه پس حتما شمالم همراهش میاد..
-نه بابانمیاد..یه سال بعد ازاون اتفاق دختره باخانواده اش رفتن خارج کشور..
-خب حالا چراگفتی؟؟به من نگاه نمیکرد چه ربطی به من داره ..خوب تودوست منی فکر میکرد مثل منی..دوروزه باهاشی بعد.میزنی تو گوششوباهاش قاط میکنی. زدم زیر خنده...خنده ای که اصلا از ته دل نبود داشتم میسوختم.
تمام حرصمو سر کیسه بکس خالی میکردم...
-چراخدا...چرا باید اینجوری بشه..عاشق شدنمونم مثل آدم نیست...امیر داداش منو ببخش...منو ببخش..باتمام قدرتم ضربه ای آخروهم به کیسه زدم روی زمین تاق بازخوابیدم ..قلبم عین بمب ساعتی میزد....اشک از گوشه ای چشمم روی زمین چکید...دعامیکردم خانم رضایی به امیر نگفته باشه که من قبلا ازرویا مراقبت میکردم..باید برم دیدنش..نمیخوام امیر بفهمه کسی که دوستش داشتم رویابوده..
از ماشین پیاده شدمو کش وقوسی به خودم دادم..
-آخیش خسته شدم..
-آره کل راه رو رانندگی کردی...منم خوابیدم..
-میدونم داداش تشکر نکنی که ناراحت میشم..امیر سمتم یورش آورد خندیدمو خواستم برگردم خوردم به یکی..تعادلمو حفظ کردموسریع دستمو انداختم دور کمر طرف که نخوره زمین... چشماش بااون صورت معصومش داشت دیونه ام میکرد..سریع رویا رو ول کردم گو باعجله سمت دریا که نزدیک به ویلا بود رفتم.
(رویا)
-خدایا چرا این بوی عطر برام آشناست..چرانسبت به این میثاقه یه حس گنگ دارم...چشماش..چشمایی که یک سال تمام همش جلوم رژه میرفت الان واقعیش جلوچشممه..خدایا کمکم کن....
-خودمو روی مبل انداختم..آخیش..چشمام بسته بود که حس کردم یکی روی پام نشست وکمرشو گذاشت تو صورتم..ترسیده به عقب هلش دادم.
-هوی یابو این همه جا تو باید بیای بشینی رو دل وروده ای من بیشعور..همه زدن زیر خنده عسل در حالیکه میخندیدروی مبل کناریم نشست وگفت:
-رودل وروده ای تو نشستن کیفش بیشتره...آروم جوری که خودش بشنوه گفتم:
-اگه انقدر دوست داری رو دل وروده ای آدما بشینی کیانوش گزینه ای خوبیه هااعسل قرمز شدوگفت:
-خفه شو بابا.اصلا شوخی به توعه مارمولک نیومده ..زدم زیر خنده..
به امیر که کنار پنجره وایستاده بود بیرونو نگاه میکرد نزدیک شدم ..
-پخخخخ
نویسنده:S
-خب توضیح بده؟؟؟
-چیووو؟؟!!
-اینکه چرا خودتو میثاق معرفی کردی...
-اون دختره بود ثریا اول دبیرستان بود؟
-خب آره یادمه..
-خب این دوست ثریاست..اگه میفهمید من همون پسریم که جلو چشمش زدم تو گوش دوستش به من که هیچ به تو هم نگاه نمیکرد...
-مگه تو زدی تو گوش اون دختره؟؟
-آره بابا دست از سرم برنمیداشت..خیلی هم نچسب بود ..همش گیر میدادبچه بودهنوز..وقتی زدم تو گوشش دیگه دوروبرم نمیپلکید...دختره دیروز بهم شک کرده بود بهم گفت تو عرفانی منم گفتم نمیشناسمش..
-خب خنگ خدا وقتی تو میگی ثریا دوستشه پس حتما شمالم همراهش میاد..
-نه بابانمیاد..یه سال بعد ازاون اتفاق دختره باخانواده اش رفتن خارج کشور..
-خب حالا چراگفتی؟؟به من نگاه نمیکرد چه ربطی به من داره ..خوب تودوست منی فکر میکرد مثل منی..دوروزه باهاشی بعد.میزنی تو گوششوباهاش قاط میکنی. زدم زیر خنده...خنده ای که اصلا از ته دل نبود داشتم میسوختم.
تمام حرصمو سر کیسه بکس خالی میکردم...
-چراخدا...چرا باید اینجوری بشه..عاشق شدنمونم مثل آدم نیست...امیر داداش منو ببخش...منو ببخش..باتمام قدرتم ضربه ای آخروهم به کیسه زدم روی زمین تاق بازخوابیدم ..قلبم عین بمب ساعتی میزد....اشک از گوشه ای چشمم روی زمین چکید...دعامیکردم خانم رضایی به امیر نگفته باشه که من قبلا ازرویا مراقبت میکردم..باید برم دیدنش..نمیخوام امیر بفهمه کسی که دوستش داشتم رویابوده..
از ماشین پیاده شدمو کش وقوسی به خودم دادم..
-آخیش خسته شدم..
-آره کل راه رو رانندگی کردی...منم خوابیدم..
-میدونم داداش تشکر نکنی که ناراحت میشم..امیر سمتم یورش آورد خندیدمو خواستم برگردم خوردم به یکی..تعادلمو حفظ کردموسریع دستمو انداختم دور کمر طرف که نخوره زمین... چشماش بااون صورت معصومش داشت دیونه ام میکرد..سریع رویا رو ول کردم گو باعجله سمت دریا که نزدیک به ویلا بود رفتم.
(رویا)
-خدایا چرا این بوی عطر برام آشناست..چرانسبت به این میثاقه یه حس گنگ دارم...چشماش..چشمایی که یک سال تمام همش جلوم رژه میرفت الان واقعیش جلوچشممه..خدایا کمکم کن....
-خودمو روی مبل انداختم..آخیش..چشمام بسته بود که حس کردم یکی روی پام نشست وکمرشو گذاشت تو صورتم..ترسیده به عقب هلش دادم.
-هوی یابو این همه جا تو باید بیای بشینی رو دل وروده ای من بیشعور..همه زدن زیر خنده عسل در حالیکه میخندیدروی مبل کناریم نشست وگفت:
-رودل وروده ای تو نشستن کیفش بیشتره...آروم جوری که خودش بشنوه گفتم:
-اگه انقدر دوست داری رو دل وروده ای آدما بشینی کیانوش گزینه ای خوبیه هااعسل قرمز شدوگفت:
-خفه شو بابا.اصلا شوخی به توعه مارمولک نیومده ..زدم زیر خنده..
به امیر که کنار پنجره وایستاده بود بیرونو نگاه میکرد نزدیک شدم ..
-پخخخخ
نویسنده:S
۱۶.۹k
۲۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.