ابنباتتلخ

#ابنبات_تلخ
PaRt:۱۳
. . ____ . .

از دید تهیونگ:
وقتی گفت الان دوست دختر منه نمیدونم چرا اعصابم ریخت بهم انگار قلبمو مچاله شد داشتم دیوانه میشدم انگار
تهیونگ:از کجا بفهمم راست میگی؟
کوک:بهش زنگ میزنم
کوک:سلام عزیزم
لینا:او سلام بانی تو خوبی عشقم
کوک:منم خوبم میخواستم قبل خوابم صداتو بشنوم
لینا:منم بانی کاری نداری
کوک؛ نه دیگه خدافظ
تهیونگ:که شد دوست دخترت
کوک:اهوم ارع

از دید هانی:
داشتم از کنار دفترم تهیونگ رد میشدم که دیدم کوک داره با تلفن میگه عزیزم و به تهیونگ گفت اون دوست دخترمه دنیا رو سرم خراب ش

از دید تهیونگ:
حالم بد شد قبلا اونجوری با من با عشوه حرف میزد الان با بهترین دوستم دلم میخواستش لعنتیو

از دید کوک:
تعجب کردم اینجوری با عشوه حرف میزد که تحریک کننده بود

از دید لینا:
تا فهمیدم پیش تهیونگه میدونستم حرصشو در میاد دیگه اونجوری با عشوه حرف بزنم و دلیل عشوه اومدم برای کوک بود دقیقا همین بود

*_1 سال بعد*_
الان یک ساله که لینا و کوک رلن ولی هیچ علاقه ای بهش نداره

پدر لینا:کلافه میاد خونه
مادر لینا:چیشده

ادامه دارد....
. . ____ . .
دیدگاه ها (۰)

#ابنبات_تلخ PaRt:۱۴. . ___ . . پدر لینا:هیچی نشده میخوام بخو...

#ابنبات_تلخ PaRt:۱۵. . ___ . .لینا:هانی من توضیح میدم باشهها...

#ابنبات_تلخ PaRt:۱۲. . ____ . . لینا:میتونم یه چیزی رو تغییر...

#ابنبات_تلخ PaRt:۱۱. . ___ . . لینا:راه دوم چی؟ کوک:راه دوم ...

the other side of the world

the other side of the world

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط