تکپارتی
تکپارتی
(ات +و نامجون_)
سلام من ات م ۱۷ سالمه و درس میخونم دیگه من تو مدرسمون خیلی شرم همش دعوا اینا میکنم درسمم بدک نیست مدیر مدرسمون آقای کیم یه پسری داره به اسم کیم نامجون که بعضی وقتا میاد مدرسه دنبال آقای مدیر خب منم کراش سگی دارم روش رو میزم نشسته بودم معلم هم درس میداد ولی من همش فکرم درگیر نامجون بود که معلم صدام کرد
معلم: ات
+بله
معلم: بیا اینو حل کن
چی آخه الان من که هیچی بلد نیستم اخخ رفتم پایه تخته
ات: ببخشید بلد نیستم
معلم: برو دفتر
ات: آخه..
معلم: بیا برین
منو برد دفتر مدیر شتت کراشمم که هست الان ابرو میره
مدیر: چیشده
معلم: بازم مشکل همیشگی
مدیر: شما برین من حلش میکنم
معلم: چشم
مدیر: خب ات دخترم
+ بله
مدیر: چرا درس نمیخونی
+ خب من میخونم ولی چیزی نمیفهمم
_ چرا میای مدرسه
+بله
_گفتم چرا میای مدرسه وقت هم معلم هارو حدر میدی هم مدیر اصلا لیاقت این مدرسه رو داری
مدیر: نامجون بس کن
+ من که از خدامه نیام اگه خانوادم بزارن(قطر اشک از چشمم افتاد رفت بیرون)
+خاک تو سر من که رو اون کراشم چقدر سگ اخلاقه کسی گه دوستش دارم اینجوری آبرومو برد
ویو نامجون
وقتی که میام مدرسه که توش پدرم مدیره یه دختری است که از خوشم میاد اسمش فکر کنم ات من کیم نامجون هستم ۳۲ سالمه وقتی ات رفت بیرون خودمم خیلی ناراحت شدم چون فکر کنم عاشقش بودم دنبالش رفتم رفتم دستشو گرفتم
ویو ات
داشتم راه میرفتم که یکنفر دستام گرفت برگشتم اونه که
_ ات ناراحت شدی
+مگه برات مهمه
_ببخشید نمیخو..
+مهم نیست فردا از این مدرسه میرم
_چرا اخه
+تو جلوی مدیر منو مسخره کردی فکر کردی میتونم دیگه تو چشمش نگاه کنم
_متاسفم
+برای خودم متاسفم که تورو دوست دارم
_منم دوست دارم
+چ..چی شوخی میکنی دیگه
_ات از همون اول که دیدمت ازت خوشم اومد حالا اگه تو بری من چجوری ببینمت الان که فهمیدم توهم دوستم داری خیلی خوشحالم اگه میخوای باهام قر...
+ میخوام فراموشت کنم
_ تو غلط میکنی(ات رو چسبوند به دیوار و ب*وسش کرد)
ویو ات
تو بد شوکی رفتم نامجون منو الان بو*سید شتت
_نظرت چیه پرنسسم زندگیم میشی؟
+ معلومه(اشک شوق)
پایان
(ات +و نامجون_)
سلام من ات م ۱۷ سالمه و درس میخونم دیگه من تو مدرسمون خیلی شرم همش دعوا اینا میکنم درسمم بدک نیست مدیر مدرسمون آقای کیم یه پسری داره به اسم کیم نامجون که بعضی وقتا میاد مدرسه دنبال آقای مدیر خب منم کراش سگی دارم روش رو میزم نشسته بودم معلم هم درس میداد ولی من همش فکرم درگیر نامجون بود که معلم صدام کرد
معلم: ات
+بله
معلم: بیا اینو حل کن
چی آخه الان من که هیچی بلد نیستم اخخ رفتم پایه تخته
ات: ببخشید بلد نیستم
معلم: برو دفتر
ات: آخه..
معلم: بیا برین
منو برد دفتر مدیر شتت کراشمم که هست الان ابرو میره
مدیر: چیشده
معلم: بازم مشکل همیشگی
مدیر: شما برین من حلش میکنم
معلم: چشم
مدیر: خب ات دخترم
+ بله
مدیر: چرا درس نمیخونی
+ خب من میخونم ولی چیزی نمیفهمم
_ چرا میای مدرسه
+بله
_گفتم چرا میای مدرسه وقت هم معلم هارو حدر میدی هم مدیر اصلا لیاقت این مدرسه رو داری
مدیر: نامجون بس کن
+ من که از خدامه نیام اگه خانوادم بزارن(قطر اشک از چشمم افتاد رفت بیرون)
+خاک تو سر من که رو اون کراشم چقدر سگ اخلاقه کسی گه دوستش دارم اینجوری آبرومو برد
ویو نامجون
وقتی که میام مدرسه که توش پدرم مدیره یه دختری است که از خوشم میاد اسمش فکر کنم ات من کیم نامجون هستم ۳۲ سالمه وقتی ات رفت بیرون خودمم خیلی ناراحت شدم چون فکر کنم عاشقش بودم دنبالش رفتم رفتم دستشو گرفتم
ویو ات
داشتم راه میرفتم که یکنفر دستام گرفت برگشتم اونه که
_ ات ناراحت شدی
+مگه برات مهمه
_ببخشید نمیخو..
+مهم نیست فردا از این مدرسه میرم
_چرا اخه
+تو جلوی مدیر منو مسخره کردی فکر کردی میتونم دیگه تو چشمش نگاه کنم
_متاسفم
+برای خودم متاسفم که تورو دوست دارم
_منم دوست دارم
+چ..چی شوخی میکنی دیگه
_ات از همون اول که دیدمت ازت خوشم اومد حالا اگه تو بری من چجوری ببینمت الان که فهمیدم توهم دوستم داری خیلی خوشحالم اگه میخوای باهام قر...
+ میخوام فراموشت کنم
_ تو غلط میکنی(ات رو چسبوند به دیوار و ب*وسش کرد)
ویو ات
تو بد شوکی رفتم نامجون منو الان بو*سید شتت
_نظرت چیه پرنسسم زندگیم میشی؟
+ معلومه(اشک شوق)
پایان
۷.۱k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.