امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
p³²
دوهی : این ممکن نیست چون همه میدونی سو آه اصلا نمره هاش خوب نیست
کانگ : بهتر بگم جون انگار خیلی کنجکاوی هستین کسی که توی دانشگاه بالاترین نمره رو برده و نفر اول شده ا،ت
با تعجب به استاد اش نگاه میکرد و هیچ واکنشی نشون نداد که دستی روی شونه اش قرار گرفت
دوهی : کجایی دختر نشنیدی استاد چی گفت نفر تول شدی
ا،ت با خوشحالی دوهی رو بغل کرد که استاد روبه ا،ت کرد
کانگ : بهت تبریک میگم واقعا متعجبم کردی باید از استاد خصوصيت تشکر کنی
استاد بعد از اين حرفش چشمکی بهش زد و ا،ت متوجه منظور استادش شد چون اون میدونست که تهیونگ توی درساش بهش کمک کرده
متوجه نگاهای عصبی سو آه شد ولی بدونی هیچ اهمیتی نگاهش رو دوباره به استاد دوخت
کانگ : همه ساکت باشید رئیس دانشگاه بخاطر روحی دانشجویان یه جشن گرفته پس همه برای فردا شب آماده باشین
بعد از توضیحات کافی در مورد جشن استاد از کلاس خارج شد
ا،ت همراه با دوهی از دانشگاه خارج شد
دوهی : الآن بازم میخواهی بری سر کار
ا،ت : آره چطور مگه
دوهی : یکم به فکر خودت باش شب رو داری کار میکنی
اگه به فکر خودت نیست به اون دوست پسر بیچارت فکر کن مطمئنم از وقتی سر کار میری حتا نمیتونه ترو ببینه
ا،ت : تو نگران اون نباش من هر روز ببینمش میدونی از وقتی که توی اون رستوران کار میکنم تهیونگ هر روز میاد پیشم به انوان یه مشتری میاد
دوهی : واقعا خوش بحالت خدا نصیب ما هم بکنه
ا،ت : هر کسی که لياقت دوست منو نداره
دوهی : ببین کی اينجاست
دوهی به طرف ماشین که تهیونگ بهش تکیه داده بود اشاره کرد
ا،ت نگاهش رو از دوهی گرفت و به تهیونگ داد و لبخند پر رنگی روی لبش نقش بسته
دوهی : فردا توی مهمونی ببینمت
ا،ت : میبینمت
با قدم های سری به سمته تهیونگ رفت و دستاش دوره گردن حلقه کرد و تهیونگ دستاش دوره کمرش حلقه کرد و از روی زمین بلندش کرد و دوره خودش چرخوند ا،ت با صدای بلندی خندید
پاهاش روی زمین گذاشت و از تهیونگ فاصله گرفت و دستاشو رو گرفت
و با چشمای که از خوشحالی برق میزدن توی چشمای تهیونگ خیره شد
ا،ت : تهیونگ باورت نمیشه اول شدم
تهیونگ لبخند دندون نمایی زد و دستش روی گونه اش گذاشت
تهیونگ : تبریک میگم میدونستم از پسش برمیایی
دستاش دوره کمر تهیونگ حلقه کرد و سرش روی سی*نه تهیونگ گذاشت
ا،ت : خیلی ازت ممنونم اگه بخاطر تو نبود نمیتونست از پسش بربیام
تهیونگ دستش رو نوازش وار روی موهاش می کشید و لباش رو نزديک گوشش برد و جوری که نفس هاش داغش به گوشش بخوره گفت
تهیونگ : فقد یه تشکر من فکردم چیزای بیشتری گیرم بیاد
کمی ازش فاصله گرفت و با نگاهی سوالی پرسید
ا،ت : اصلا فکرشم نکن دکتر کیم چون اصلا ممکن نیست باید برم سر کار......
p³²
دوهی : این ممکن نیست چون همه میدونی سو آه اصلا نمره هاش خوب نیست
کانگ : بهتر بگم جون انگار خیلی کنجکاوی هستین کسی که توی دانشگاه بالاترین نمره رو برده و نفر اول شده ا،ت
با تعجب به استاد اش نگاه میکرد و هیچ واکنشی نشون نداد که دستی روی شونه اش قرار گرفت
دوهی : کجایی دختر نشنیدی استاد چی گفت نفر تول شدی
ا،ت با خوشحالی دوهی رو بغل کرد که استاد روبه ا،ت کرد
کانگ : بهت تبریک میگم واقعا متعجبم کردی باید از استاد خصوصيت تشکر کنی
استاد بعد از اين حرفش چشمکی بهش زد و ا،ت متوجه منظور استادش شد چون اون میدونست که تهیونگ توی درساش بهش کمک کرده
متوجه نگاهای عصبی سو آه شد ولی بدونی هیچ اهمیتی نگاهش رو دوباره به استاد دوخت
کانگ : همه ساکت باشید رئیس دانشگاه بخاطر روحی دانشجویان یه جشن گرفته پس همه برای فردا شب آماده باشین
بعد از توضیحات کافی در مورد جشن استاد از کلاس خارج شد
ا،ت همراه با دوهی از دانشگاه خارج شد
دوهی : الآن بازم میخواهی بری سر کار
ا،ت : آره چطور مگه
دوهی : یکم به فکر خودت باش شب رو داری کار میکنی
اگه به فکر خودت نیست به اون دوست پسر بیچارت فکر کن مطمئنم از وقتی سر کار میری حتا نمیتونه ترو ببینه
ا،ت : تو نگران اون نباش من هر روز ببینمش میدونی از وقتی که توی اون رستوران کار میکنم تهیونگ هر روز میاد پیشم به انوان یه مشتری میاد
دوهی : واقعا خوش بحالت خدا نصیب ما هم بکنه
ا،ت : هر کسی که لياقت دوست منو نداره
دوهی : ببین کی اينجاست
دوهی به طرف ماشین که تهیونگ بهش تکیه داده بود اشاره کرد
ا،ت نگاهش رو از دوهی گرفت و به تهیونگ داد و لبخند پر رنگی روی لبش نقش بسته
دوهی : فردا توی مهمونی ببینمت
ا،ت : میبینمت
با قدم های سری به سمته تهیونگ رفت و دستاش دوره گردن حلقه کرد و تهیونگ دستاش دوره کمرش حلقه کرد و از روی زمین بلندش کرد و دوره خودش چرخوند ا،ت با صدای بلندی خندید
پاهاش روی زمین گذاشت و از تهیونگ فاصله گرفت و دستاشو رو گرفت
و با چشمای که از خوشحالی برق میزدن توی چشمای تهیونگ خیره شد
ا،ت : تهیونگ باورت نمیشه اول شدم
تهیونگ لبخند دندون نمایی زد و دستش روی گونه اش گذاشت
تهیونگ : تبریک میگم میدونستم از پسش برمیایی
دستاش دوره کمر تهیونگ حلقه کرد و سرش روی سی*نه تهیونگ گذاشت
ا،ت : خیلی ازت ممنونم اگه بخاطر تو نبود نمیتونست از پسش بربیام
تهیونگ دستش رو نوازش وار روی موهاش می کشید و لباش رو نزديک گوشش برد و جوری که نفس هاش داغش به گوشش بخوره گفت
تهیونگ : فقد یه تشکر من فکردم چیزای بیشتری گیرم بیاد
کمی ازش فاصله گرفت و با نگاهی سوالی پرسید
ا،ت : اصلا فکرشم نکن دکتر کیم چون اصلا ممکن نیست باید برم سر کار......
- ۱۳.۷k
- ۰۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط