امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
p³³
سوار ماشین شد و تهیونگ بدون هیچ حرفی دیگه سوار ماشین شد و حرکت کردن
بعد از چند مین به رستورانی که توش کار میکرد رسیدن
دستش رو دستگيره در ماشین گذاشت و میخواست از ماشین پیاده بشه که با حرف تهیونگ سرجاش نشست
تهیونگ : چیزی رو فراموش نکردی
ا،ت : نه فکر نمیکنم
دوباره به سمت در خم شد که تهیونگ دستش رو گرفت و به سمت خودش کشید و دستش دیگرش رو پشته گردنش برد و لباش روی لبای ا،ت گذاشت از حرکت یهویی تهیونگ تعجب کرد وقتی تهیونگ
مک*عمیقی به لب پایینش زد ا،ت دستاش دوره گردن حلقه کرد و یکی از دستاش توی موهاش برد و طولانی لبای هم رو مک*میزدن
بعد از چند مین با کم بود نفس از هم جدا شدن و ا،ت ازش فاصله گرفت
و با لبخند که روی لب داشت از ماشین پیاده شد
تهیونگ همینطور با لبخند دندون نمایی به رفتنش نگاه میکرد
وارد رستوران شد و بعد از پوشیدن لباسش گارسونی اش مشغول کارش شد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
تقریبا کارش تموم شده بود به سمته رختكن لباس که لباسش رو عوض کنه ولی با حرف رئیس اش ایستاد
رئیس : چند تا مشتری دیگه قرار بیان که میز رزرو کردن باید یکم دیگه بمونی
ا،ت : ولی خیلی وقته از ساعت کاری گذاشته
رئیس : اگه میخواهی اينجا کار کنی پس به حرفم گوش کن
نفس عمیقی از روی کلافگی کشید
ا،ت : باشه
به سمته مشتری ها رفت و سفارش رو گرفت و به آشپزخانه برد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
بعد از تموم شدن کارش خونه اش برگشت و با خستگی به سمته اتاق اش میرفت که با صدای مادرش ایستاد
م/ا،ت : دخترم بیا اینجا ببین کیا اومدن
به سمته سالن رفت و با دیدن دایی و زن دايي اش به سمته اونا رفت و احوالپرسی کوتاهی کردن که زن دایی اش گفت
خانم/سو : ا،ت دخترم چقدر بزرگ شدی فقد چند سال که ندیدمت ولی خیلی خوشگل شدی
ا،ت کنار مادرش نشست از اینکه افکاری که توی ذهنش درست باشه میترسید ولی با حفظ کردن چهره اش لبخند فیک زد و روبه زن دائی اش کرد
ا،ت : ممنون زن دایی شما مثل همیشه خوشگل و جوون هستین شما چطوری دایی
آقا/سو : خوبم دخترم راستی تو با یوچان توی به دانشگاه هستین درسته
ا،ت : آره
آقا/سو : پس چرا تو نتها اومدی یوچان کجاست مارو دعوت کرده اينجا خودش نیست
ا،ت : نمیدونم احتمال بازم با کی جون بیرونه من یکم خستم اگه اشکالی نداره میرم توی اتاقم..........
p³³
سوار ماشین شد و تهیونگ بدون هیچ حرفی دیگه سوار ماشین شد و حرکت کردن
بعد از چند مین به رستورانی که توش کار میکرد رسیدن
دستش رو دستگيره در ماشین گذاشت و میخواست از ماشین پیاده بشه که با حرف تهیونگ سرجاش نشست
تهیونگ : چیزی رو فراموش نکردی
ا،ت : نه فکر نمیکنم
دوباره به سمت در خم شد که تهیونگ دستش رو گرفت و به سمت خودش کشید و دستش دیگرش رو پشته گردنش برد و لباش روی لبای ا،ت گذاشت از حرکت یهویی تهیونگ تعجب کرد وقتی تهیونگ
مک*عمیقی به لب پایینش زد ا،ت دستاش دوره گردن حلقه کرد و یکی از دستاش توی موهاش برد و طولانی لبای هم رو مک*میزدن
بعد از چند مین با کم بود نفس از هم جدا شدن و ا،ت ازش فاصله گرفت
و با لبخند که روی لب داشت از ماشین پیاده شد
تهیونگ همینطور با لبخند دندون نمایی به رفتنش نگاه میکرد
وارد رستوران شد و بعد از پوشیدن لباسش گارسونی اش مشغول کارش شد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
تقریبا کارش تموم شده بود به سمته رختكن لباس که لباسش رو عوض کنه ولی با حرف رئیس اش ایستاد
رئیس : چند تا مشتری دیگه قرار بیان که میز رزرو کردن باید یکم دیگه بمونی
ا،ت : ولی خیلی وقته از ساعت کاری گذاشته
رئیس : اگه میخواهی اينجا کار کنی پس به حرفم گوش کن
نفس عمیقی از روی کلافگی کشید
ا،ت : باشه
به سمته مشتری ها رفت و سفارش رو گرفت و به آشپزخانه برد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
بعد از تموم شدن کارش خونه اش برگشت و با خستگی به سمته اتاق اش میرفت که با صدای مادرش ایستاد
م/ا،ت : دخترم بیا اینجا ببین کیا اومدن
به سمته سالن رفت و با دیدن دایی و زن دايي اش به سمته اونا رفت و احوالپرسی کوتاهی کردن که زن دایی اش گفت
خانم/سو : ا،ت دخترم چقدر بزرگ شدی فقد چند سال که ندیدمت ولی خیلی خوشگل شدی
ا،ت کنار مادرش نشست از اینکه افکاری که توی ذهنش درست باشه میترسید ولی با حفظ کردن چهره اش لبخند فیک زد و روبه زن دائی اش کرد
ا،ت : ممنون زن دایی شما مثل همیشه خوشگل و جوون هستین شما چطوری دایی
آقا/سو : خوبم دخترم راستی تو با یوچان توی به دانشگاه هستین درسته
ا،ت : آره
آقا/سو : پس چرا تو نتها اومدی یوچان کجاست مارو دعوت کرده اينجا خودش نیست
ا،ت : نمیدونم احتمال بازم با کی جون بیرونه من یکم خستم اگه اشکالی نداره میرم توی اتاقم..........
- ۹.۸k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط