امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
p³⁴
ا،ت : نمیدونم احتمال بازم با کی جون بیرونه من یکم خستم اگه اشکالی نداره میرم توی اتاقم
خانم/سو : البته دخترم راحت باش
ا،ت : مادر میشه بیایی اوتاق من کارتون دارم
همراه با مادرش به سمته اتاق اش رفت ا،ت روبه مادرش کرد
ا،ت : مادر پدر یوچان برای چی آومدن اينجا نکنه میخوان اينجا بمونن
مادرش اخم ریزی کرد
م/ا،ت : دخترم درست حرف بزن اون بخاطر دیدن ما اومدن اينجا
درضمن قرار نیست اينجا بمونن میرین هتل
ا،ت : اصلا امکان نداره زن دایی خسیس تر از این حرفاست که از دایچئو
پاش بیاد اینجا فقد بخاطر دیدن ما
م/ا،ت : بزرگش نکن شاید اومدن دیدن پسرشون شام میخوری ما خیلی منتظرت موندیم ولی دیر کردی
ا،ت : نه اشتها ندارم خستم میخوام بخوابم
م/ا،ت : باشه دخترم
مادرش از اتاق خارج شد به سمته تخت رفت و خودش روی تخت پرت کرد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ روز بعد ^^^
وارد بیمارستان شد و به سمته اتاق اش رفت
وارد اتاق شد و با دیدن دوست اش لبخندی زد و به سمتش رفت
کانگ : کجایی یه ساعت منتظرتم
تهیونگ : تقصیر خودته باید قبل از اومدن خبر میدادی
تهیونگ روی صندلی اش نشست
کانگ : همیشه برای جوابای سر بالا آماده ای کیه میخواهی این عادت رو بزاری کنار
تهیونگ با صندلی چرخدار اش به سمته دوستش برگشت و شونه لی بالا انداخت
تهیونگ : میدونی که عوض نمیشم
دوستش خنده بلندی کرد و گفت
کانگ : نه خیلی خوبم عوض شدی منی که چندین سال دوستت بودم نتونستم اخلاقت رو درست کنم ولی اون دختر خیلی خوب تونسته
تهیونگ دستاش توی هم گره زد و ابرو بالای انداخت
تهیونگ : منظورت چیه ؟
کانگ : یعنی راست میگن که عشق میتونه آدمارو عوض کنه تو قبلا به ندرت میخندید ولی الان همش لبخند میزنی
تهیونگ کمی در فکر فرو رفت و لبخند ریزی زد
کانگ : کجایی نرو توی عالم رویا همینجا بمون
تهیونگ با صدای دوستش از افکارش بيرون اومد و روبه دوستش کرد
تهیونگ : کی گفته که توی رویا بودم اصلا تو چرا اومدی اینجا؟
کانگ : یه کاری توی بیمارستان داشتم گفتم قبل رفتن ترو هم ببینیم
راستی برای مهمونی شب میایی
تهیونگ : نمیدونم هنوز تصمیم نگرفت
کانگ از روی مبل بلند شد و به سمته در رفت
کانگ : بهتری بیایی فکر نکنم بخواهی جایزه گرفتن دوست دخترت رو از دستش بدی میبینمت
تهیونگ : میبینمت
دوست اش از اتاق خارج شد تهیونگ به سمته میز اش چرخید و دستش توی موهاش کشید هتس میزد که با این نمره های که گرفته
به اينجا برسه و خیلی براش خوشحال بود.......
p³⁴
ا،ت : نمیدونم احتمال بازم با کی جون بیرونه من یکم خستم اگه اشکالی نداره میرم توی اتاقم
خانم/سو : البته دخترم راحت باش
ا،ت : مادر میشه بیایی اوتاق من کارتون دارم
همراه با مادرش به سمته اتاق اش رفت ا،ت روبه مادرش کرد
ا،ت : مادر پدر یوچان برای چی آومدن اينجا نکنه میخوان اينجا بمونن
مادرش اخم ریزی کرد
م/ا،ت : دخترم درست حرف بزن اون بخاطر دیدن ما اومدن اينجا
درضمن قرار نیست اينجا بمونن میرین هتل
ا،ت : اصلا امکان نداره زن دایی خسیس تر از این حرفاست که از دایچئو
پاش بیاد اینجا فقد بخاطر دیدن ما
م/ا،ت : بزرگش نکن شاید اومدن دیدن پسرشون شام میخوری ما خیلی منتظرت موندیم ولی دیر کردی
ا،ت : نه اشتها ندارم خستم میخوام بخوابم
م/ا،ت : باشه دخترم
مادرش از اتاق خارج شد به سمته تخت رفت و خودش روی تخت پرت کرد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ روز بعد ^^^
وارد بیمارستان شد و به سمته اتاق اش رفت
وارد اتاق شد و با دیدن دوست اش لبخندی زد و به سمتش رفت
کانگ : کجایی یه ساعت منتظرتم
تهیونگ : تقصیر خودته باید قبل از اومدن خبر میدادی
تهیونگ روی صندلی اش نشست
کانگ : همیشه برای جوابای سر بالا آماده ای کیه میخواهی این عادت رو بزاری کنار
تهیونگ با صندلی چرخدار اش به سمته دوستش برگشت و شونه لی بالا انداخت
تهیونگ : میدونی که عوض نمیشم
دوستش خنده بلندی کرد و گفت
کانگ : نه خیلی خوبم عوض شدی منی که چندین سال دوستت بودم نتونستم اخلاقت رو درست کنم ولی اون دختر خیلی خوب تونسته
تهیونگ دستاش توی هم گره زد و ابرو بالای انداخت
تهیونگ : منظورت چیه ؟
کانگ : یعنی راست میگن که عشق میتونه آدمارو عوض کنه تو قبلا به ندرت میخندید ولی الان همش لبخند میزنی
تهیونگ کمی در فکر فرو رفت و لبخند ریزی زد
کانگ : کجایی نرو توی عالم رویا همینجا بمون
تهیونگ با صدای دوستش از افکارش بيرون اومد و روبه دوستش کرد
تهیونگ : کی گفته که توی رویا بودم اصلا تو چرا اومدی اینجا؟
کانگ : یه کاری توی بیمارستان داشتم گفتم قبل رفتن ترو هم ببینیم
راستی برای مهمونی شب میایی
تهیونگ : نمیدونم هنوز تصمیم نگرفت
کانگ از روی مبل بلند شد و به سمته در رفت
کانگ : بهتری بیایی فکر نکنم بخواهی جایزه گرفتن دوست دخترت رو از دستش بدی میبینمت
تهیونگ : میبینمت
دوست اش از اتاق خارج شد تهیونگ به سمته میز اش چرخید و دستش توی موهاش کشید هتس میزد که با این نمره های که گرفته
به اينجا برسه و خیلی براش خوشحال بود.......
- ۱۰.۳k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط