ارباب مهربون من پارت ۱۸ فیک بی تی اس
ارباب مهربون من پارت ۱۸ #فیک_بی_تی_اس
_: چیشد ؟چطوره؟!
^: خطر رفع شد چیزی نیس من پانسمانش رو عوض کردم فقط باید استراحت کنه و دیگه نزارین به سرش ضربه بخوره
_: خیلی ممنونم
^: خواهش میکنم (رفت)
ا.ت رفت کنار ا.ت که خیلی بی حال افتاده رو تخت نشست
_: لیا خیلی رو اعصابه همش تقصیر اونه ... به حسابش میرسم نترس
جیمین رف پایین توی اتاق شکنجه که لیا رو بسته بودن به صندلی
_: پس جرعت کردی نامزدمو بزنی؟
(بچه ها با جزئیات نمینویسم گزارش میدن)
بعد از شکنجه کردن لیا اومد بیرون و لیا رو انداخت از عمارت بیرون و خودش رفت پیش ا.ت که دید یواش یواش داره بهوش میاد
_: عا سلام خوبی؟
+: اوهوم (بی حال)
_: الان حالت خوبه؟
+: آره
_: گشنته؟
+: نه
_: باشه پس استراحت کن
یک هفته بعد
ا.ت ویو
توی این یک هفته جیمین خیلی خوب بهم میرسید و من کاملا خوب شده بودم ... فردا عروسی من و جیمینه ... راستش ناراحت نیستم ... یجورایی انگار خوشحالم ... حس عجیبیه شاید به خاطر اینه که جیمین باهام خوب رفتار میکنه و باهام مهربونه ... روی تخت نشسته بودم که جیمین اومد تو
_: هنوز نخوابیدی؟ فردا روز بزرگیه بخواب(لبخند)
+: باشه شب بخیر(لبخند)
ا.ت دراز کشید و جیمین هم کنارش دراز کشید و خوابیدن ....
_: چیشد ؟چطوره؟!
^: خطر رفع شد چیزی نیس من پانسمانش رو عوض کردم فقط باید استراحت کنه و دیگه نزارین به سرش ضربه بخوره
_: خیلی ممنونم
^: خواهش میکنم (رفت)
ا.ت رفت کنار ا.ت که خیلی بی حال افتاده رو تخت نشست
_: لیا خیلی رو اعصابه همش تقصیر اونه ... به حسابش میرسم نترس
جیمین رف پایین توی اتاق شکنجه که لیا رو بسته بودن به صندلی
_: پس جرعت کردی نامزدمو بزنی؟
(بچه ها با جزئیات نمینویسم گزارش میدن)
بعد از شکنجه کردن لیا اومد بیرون و لیا رو انداخت از عمارت بیرون و خودش رفت پیش ا.ت که دید یواش یواش داره بهوش میاد
_: عا سلام خوبی؟
+: اوهوم (بی حال)
_: الان حالت خوبه؟
+: آره
_: گشنته؟
+: نه
_: باشه پس استراحت کن
یک هفته بعد
ا.ت ویو
توی این یک هفته جیمین خیلی خوب بهم میرسید و من کاملا خوب شده بودم ... فردا عروسی من و جیمینه ... راستش ناراحت نیستم ... یجورایی انگار خوشحالم ... حس عجیبیه شاید به خاطر اینه که جیمین باهام خوب رفتار میکنه و باهام مهربونه ... روی تخت نشسته بودم که جیمین اومد تو
_: هنوز نخوابیدی؟ فردا روز بزرگیه بخواب(لبخند)
+: باشه شب بخیر(لبخند)
ا.ت دراز کشید و جیمین هم کنارش دراز کشید و خوابیدن ....
۱۳.۶k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.