رمان عشق مجازی
#رمان_عشق_مجازی
#پارت_11
راننده گفت اقا رسیدیم کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم ب خونه ای جلو روم نگاه کردم ی خونه شبیه خونه ویلایی بود ولی کوچیک زنگو فشار دادم صدای ی دختر اومد کیه سلام ببخشید اینجا خونه ای السا هست
بله بله بفرمایید درو باز کرد رفتم تو خونه ی نگاه ب حیاط کوچیکش انداختم قشنگ بود بایدم قشنگ باشه
جلو دره خونه ی دختره وایساده بود رفتم نزدیکش دستشو ب سمتم دراز کرد ی نگاه ب دستش انداختم و باهاش دست دادم سلام من درسا هستم دوست و همخونه ای السا از اشناییتون خوشبختم
سلام همچنین. دستشو گرفت سمت در بفرمایید رفتم تو خونه تا پامو گذاشتم داخل یچی پرید بغلم سرمو اوردم پایین با دیدن ابجیم بغضم گرفت السااااا ابجی خوووبی
محکم بغلش کردم دلم براش خیلی تنگ شده بود باورم نمیشد بعد سه سال خواهرمه ک بغلش کردم صداشو شنیدم داداشی خودتی باورم نمیشه بعد اینهمه سال تو بغلتم اشکاش پیراهنمو خیس کرد سرشو اوردم بالا اشکاشو پاک کردم نبینم گریه کنی ابجی
تو پذیرایی نشسته بودیم دوستش برامون شربت اورد ی لیوان برداشتم السا واسم اتفاقای این سه سالو تعریف کرد باورم نمیشد خواهرم اینهمه سختی کشیده باشه ولی خم ب ابروش نیاد. میدونستم السا قویه ولی تا اینحدشو دیگه ن ساعت 12شب بود بالاخره پاشدیم بریم بخوابیم خونشون سه خوابه بود اتاق سوم رو السا داد بهم گفت ک برم اونجا بخوابم.
السا
باورم نمیشد علی پیشم باشه خیلی ذوق کردم داداشم پیشمه بعد اینهمه وقت هرچقد سعی کردم خوابم نبرد تا صب پلک روهم نزاشتم ب محض طلوع افتاد از اتاق رفتم بیرون صبونه خورده نخورده رفتم سرکار دیروزم ک نرفته بودم ساعت 4عصر بود از سرکار داشتم برمیگشتم خونه یادم افتاد ماشین درسا رو باید برم تحویل بگیرم صبم ک پیاده اومده بودم پس الا باید برم تحویلش بگیرم هووف تاکسی گرفتم بهش گفتم بره کرج ادرس تعمیرکاره رو دادم بعد دوساعت رسیدم ساعت شده بود 6تا برگردم خونه میشه 8 خیلی ام خسته ام خمیازه ای کشیدم ماشینو تحویل گرفتم استارت زدم تا رسیدم ب خروجیه تعمیرگاه
#حالا_ادامه_شو_اگه_بگید
#مینویسم_🙄😶
#پارت_11
راننده گفت اقا رسیدیم کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم ب خونه ای جلو روم نگاه کردم ی خونه شبیه خونه ویلایی بود ولی کوچیک زنگو فشار دادم صدای ی دختر اومد کیه سلام ببخشید اینجا خونه ای السا هست
بله بله بفرمایید درو باز کرد رفتم تو خونه ی نگاه ب حیاط کوچیکش انداختم قشنگ بود بایدم قشنگ باشه
جلو دره خونه ی دختره وایساده بود رفتم نزدیکش دستشو ب سمتم دراز کرد ی نگاه ب دستش انداختم و باهاش دست دادم سلام من درسا هستم دوست و همخونه ای السا از اشناییتون خوشبختم
سلام همچنین. دستشو گرفت سمت در بفرمایید رفتم تو خونه تا پامو گذاشتم داخل یچی پرید بغلم سرمو اوردم پایین با دیدن ابجیم بغضم گرفت السااااا ابجی خوووبی
محکم بغلش کردم دلم براش خیلی تنگ شده بود باورم نمیشد بعد سه سال خواهرمه ک بغلش کردم صداشو شنیدم داداشی خودتی باورم نمیشه بعد اینهمه سال تو بغلتم اشکاش پیراهنمو خیس کرد سرشو اوردم بالا اشکاشو پاک کردم نبینم گریه کنی ابجی
تو پذیرایی نشسته بودیم دوستش برامون شربت اورد ی لیوان برداشتم السا واسم اتفاقای این سه سالو تعریف کرد باورم نمیشد خواهرم اینهمه سختی کشیده باشه ولی خم ب ابروش نیاد. میدونستم السا قویه ولی تا اینحدشو دیگه ن ساعت 12شب بود بالاخره پاشدیم بریم بخوابیم خونشون سه خوابه بود اتاق سوم رو السا داد بهم گفت ک برم اونجا بخوابم.
السا
باورم نمیشد علی پیشم باشه خیلی ذوق کردم داداشم پیشمه بعد اینهمه وقت هرچقد سعی کردم خوابم نبرد تا صب پلک روهم نزاشتم ب محض طلوع افتاد از اتاق رفتم بیرون صبونه خورده نخورده رفتم سرکار دیروزم ک نرفته بودم ساعت 4عصر بود از سرکار داشتم برمیگشتم خونه یادم افتاد ماشین درسا رو باید برم تحویل بگیرم صبم ک پیاده اومده بودم پس الا باید برم تحویلش بگیرم هووف تاکسی گرفتم بهش گفتم بره کرج ادرس تعمیرکاره رو دادم بعد دوساعت رسیدم ساعت شده بود 6تا برگردم خونه میشه 8 خیلی ام خسته ام خمیازه ای کشیدم ماشینو تحویل گرفتم استارت زدم تا رسیدم ب خروجیه تعمیرگاه
#حالا_ادامه_شو_اگه_بگید
#مینویسم_🙄😶
۱۳.۹k
۱۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.