پارت۵۴
پارت۵۴
اریکا: بعد لینکه دکتر رفت من به پرستار گفتم که ببرتم پیش جیهیو
پرستار: بفرمایید از این طرف......لطفا اروم حرکت کنید
اریکا: باشه
پرستار: بفرمایید..
اریکا: نمیشه برم داخل؟؟؟
پرستار: نه اجازه ندارید
اریکا: خیلی ممنونم
اخخ دوست خوبم چرا یهو اینجوری شد توروخدا بهوش بیا از پیشم نرو لطفاا😭😭
جونگ کوک: چییییییی؟؟؟؟اریکا بهوش اومده؟؟؟؟؟/😨😨دا...رید..راست میگید؟؟؟
واییییی دارم از خوشحالی میمیرم.....خب جیهیو چی اونم بهوش اومده؟؟؟؟
منشی: نخیر ایشون هنوز داخل کما هستن
جونگ کوک: اها😥😥باشه خیلی ممنونم که خبر دادید
منشی: خواهش میکنم
جونگ کوک: گوشیمو گذاشتم رو میز و با سرعت زیاد رفتم پیش تهیونگ.....داشتم از خوشحالی بال درمیاوردم دوباره بعد هفت ماه میتونم ببینمش من میتونم عشقمو ببینممم
تهیونگ: تو خونه بودم و همسنجوری داشتم به عکسامون نگاه میکردم و گریه میکردم تقریبا مثل افسرده ها شده بودم چهار ماه بود درست حسابی غذا نخوردم و همش دلم میخواد بمیرم
یهو صدای زنگ در اومد که انگار داشتن سوراخش میکردن
چتهههههه دارم میامم
باز کزدم دیدم تهیونگه
جونگ کوک: تهیونگگگگگگگگ
تهیونگ: چیههه؟؟؟جیهیو بهوش اومده؟؟؟؟؟
کوک:😯😥نه ولی....
تهیونگ: ولی....😟
کوک: ولی اریکا بهوش اومدهه
تهیونگ: واقعا؟؟؟؟چقدر خوب
کوک: دیدم با ناراحتی رفت داخل.....تهیونگ ناراحت نباش اریکا بهوش اومد جیهیو هم حتما بهوش میاد
تهیونگ: امیدوارم
کوک: تهیونگ......تو این همه مشروب خوردی؟؟؟؟
تهیونگ: مگه خودت نمیخوردی
کوک: چرا ولی این همه بطری رو زمین
تهیونگ: شرمنده حوصله نداشتم بندازم اشغالی...هرچند اشغالیم پر شده
کوک: به نگاه به اشغالی انداختم.....یا پشممم از سرش دیگه اشغالا میریختن
تهیونگ: چیه؟؟تا حالا منو اینجوری ندیده بودی؟؟؟نیایدم میدی...اخه تو همیشه منو خوشحال و سر حال میدیدی اما الان بخاطر یه دختر دارم به مرز روانیت میرسم
جونگ کوک: هییی پسر خودت و جمع و جور کن همچی درست میشه
تهیونگ: چطوری؟؟؟یعنی درست میشه؟؟؟
کوک: چرا نشه حتما میشه...حالا بلند شو برو حموم وعلومه یه ماه نرفتی حموم
تهیونگ: حوصله ندارم
کوک: عهههه بلندشو ببینم تا اون موقع منم خونه رو تمیز میکنم
تهیونگ: اوففف چرا اومدی اخه من اینجوری راحت بودم
جونگ کوک: عجلهه کن میخوام برم بیمارستان دیدن اریکا پس دیگه حرف نباشه
تهیونگ: هوفففففففف
لایک و فالو کامنت فراموش نشهه💜💜💜
اریکا: بعد لینکه دکتر رفت من به پرستار گفتم که ببرتم پیش جیهیو
پرستار: بفرمایید از این طرف......لطفا اروم حرکت کنید
اریکا: باشه
پرستار: بفرمایید..
اریکا: نمیشه برم داخل؟؟؟
پرستار: نه اجازه ندارید
اریکا: خیلی ممنونم
اخخ دوست خوبم چرا یهو اینجوری شد توروخدا بهوش بیا از پیشم نرو لطفاا😭😭
جونگ کوک: چییییییی؟؟؟؟اریکا بهوش اومده؟؟؟؟؟/😨😨دا...رید..راست میگید؟؟؟
واییییی دارم از خوشحالی میمیرم.....خب جیهیو چی اونم بهوش اومده؟؟؟؟
منشی: نخیر ایشون هنوز داخل کما هستن
جونگ کوک: اها😥😥باشه خیلی ممنونم که خبر دادید
منشی: خواهش میکنم
جونگ کوک: گوشیمو گذاشتم رو میز و با سرعت زیاد رفتم پیش تهیونگ.....داشتم از خوشحالی بال درمیاوردم دوباره بعد هفت ماه میتونم ببینمش من میتونم عشقمو ببینممم
تهیونگ: تو خونه بودم و همسنجوری داشتم به عکسامون نگاه میکردم و گریه میکردم تقریبا مثل افسرده ها شده بودم چهار ماه بود درست حسابی غذا نخوردم و همش دلم میخواد بمیرم
یهو صدای زنگ در اومد که انگار داشتن سوراخش میکردن
چتهههههه دارم میامم
باز کزدم دیدم تهیونگه
جونگ کوک: تهیونگگگگگگگگ
تهیونگ: چیههه؟؟؟جیهیو بهوش اومده؟؟؟؟؟
کوک:😯😥نه ولی....
تهیونگ: ولی....😟
کوک: ولی اریکا بهوش اومدهه
تهیونگ: واقعا؟؟؟؟چقدر خوب
کوک: دیدم با ناراحتی رفت داخل.....تهیونگ ناراحت نباش اریکا بهوش اومد جیهیو هم حتما بهوش میاد
تهیونگ: امیدوارم
کوک: تهیونگ......تو این همه مشروب خوردی؟؟؟؟
تهیونگ: مگه خودت نمیخوردی
کوک: چرا ولی این همه بطری رو زمین
تهیونگ: شرمنده حوصله نداشتم بندازم اشغالی...هرچند اشغالیم پر شده
کوک: به نگاه به اشغالی انداختم.....یا پشممم از سرش دیگه اشغالا میریختن
تهیونگ: چیه؟؟تا حالا منو اینجوری ندیده بودی؟؟؟نیایدم میدی...اخه تو همیشه منو خوشحال و سر حال میدیدی اما الان بخاطر یه دختر دارم به مرز روانیت میرسم
جونگ کوک: هییی پسر خودت و جمع و جور کن همچی درست میشه
تهیونگ: چطوری؟؟؟یعنی درست میشه؟؟؟
کوک: چرا نشه حتما میشه...حالا بلند شو برو حموم وعلومه یه ماه نرفتی حموم
تهیونگ: حوصله ندارم
کوک: عهههه بلندشو ببینم تا اون موقع منم خونه رو تمیز میکنم
تهیونگ: اوففف چرا اومدی اخه من اینجوری راحت بودم
جونگ کوک: عجلهه کن میخوام برم بیمارستان دیدن اریکا پس دیگه حرف نباشه
تهیونگ: هوفففففففف
لایک و فالو کامنت فراموش نشهه💜💜💜
۶۵.۱k
۰۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.