جمعه بوی بغض های تو را میدهد

جمعه بوی بغض های تو را میدهد،
وقتی غریبگی می کنند با دردِ دل هایم و
در سکوتی کشدار،
نمکی میشوند بر زخمِ واژه هایی که
هیچ وقت دلتنگی های شعرم را ادا نمی کنند..

جمعه بوی بغض های مرا می دهد که
هیچ وقت به روی غـرورِ تو نـیاوردم شان..
بغضی که در تنهاییِ عمیقِ انفرادی ام
بر سرِ شکستنِ خود با
غروب های حُزن آلودِ اجاره ای به شرطِ تملیکِ جمعه ها که
هیچ کلاغی دلِ زدن به دلگیریِ آسمانش را ندارد، شرط می بندد..

جمعه بوی بغض های خــدا را می دهد،
وقتی با عصرِ جمعه روی هم می ریزد تا
من و تو در تخت خواب های دور از هم،
تنها به واسطۀ آسـمانی دلگیر،
در ژانرِ بی کسی، خواب های مشترک بینیم..
دیدگاه ها (۶)

قانون های مکتوب سالهای من را تصویرهای شفاهی به سُخره گرفته ا...

گاه می اندیشمخبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟آن زمان که خبر ...

من عاشق سینه چاکت نیستموقتیآنقدر دوستت دارمکه ترا با تمام دن...

هرجای دنیایی دلم اونجاست...هرجای این دنیایی دلم باتوست...نفس...

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

"همزن " و "آبمیوه گیری" ام را از هم جدا کردم .زن و شوهرند و ...

اوایی از گذشته بخش اول:  خاطرات زندگی با یک دکتر روانی. 001 ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط