جمعه بوی بغض های تو را میدهد
جمعه بوی بغض های تو را میدهد،
وقتی غریبگی می کنند با دردِ دل هایم و
در سکوتی کشدار،
نمکی میشوند بر زخمِ واژه هایی که
هیچ وقت دلتنگی های شعرم را ادا نمی کنند..
جمعه بوی بغض های مرا می دهد که
هیچ وقت به روی غـرورِ تو نـیاوردم شان..
بغضی که در تنهاییِ عمیقِ انفرادی ام
بر سرِ شکستنِ خود با
غروب های حُزن آلودِ اجاره ای به شرطِ تملیکِ جمعه ها که
هیچ کلاغی دلِ زدن به دلگیریِ آسمانش را ندارد، شرط می بندد..
جمعه بوی بغض های خــدا را می دهد،
وقتی با عصرِ جمعه روی هم می ریزد تا
من و تو در تخت خواب های دور از هم،
تنها به واسطۀ آسـمانی دلگیر،
در ژانرِ بی کسی، خواب های مشترک بینیم..
وقتی غریبگی می کنند با دردِ دل هایم و
در سکوتی کشدار،
نمکی میشوند بر زخمِ واژه هایی که
هیچ وقت دلتنگی های شعرم را ادا نمی کنند..
جمعه بوی بغض های مرا می دهد که
هیچ وقت به روی غـرورِ تو نـیاوردم شان..
بغضی که در تنهاییِ عمیقِ انفرادی ام
بر سرِ شکستنِ خود با
غروب های حُزن آلودِ اجاره ای به شرطِ تملیکِ جمعه ها که
هیچ کلاغی دلِ زدن به دلگیریِ آسمانش را ندارد، شرط می بندد..
جمعه بوی بغض های خــدا را می دهد،
وقتی با عصرِ جمعه روی هم می ریزد تا
من و تو در تخت خواب های دور از هم،
تنها به واسطۀ آسـمانی دلگیر،
در ژانرِ بی کسی، خواب های مشترک بینیم..
- ۷۵۷
- ۲۳ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط