• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part54
#paniz
دیانا: بی حیاا بازمم نیشگونت میگرماا
با حالت تذکر نق زدم
پانیذ:ای ای ابجی دستمو ببین
دیانا:باشه بابا اوفف پاشوو کمکم کن
کف دستام کوبیدم به پاهام
پانیذ:ایی باز شروع شددد
دیانا از گوشه ی لباسم گرف بلندم کرد
دیانا:پاشو نا نزدم دهنت پاشو
با مکافات پاشدم کمکش کردم جمع کردم اتاقشم
اخرم اتاق خودم رو تنهایی جمع کردم و
لباس تاپ و شلوارکی پوشیدم
پرده های پنجره رو از هم باز کردم که
شب زیبا رو به نمایش گذاشت
دراز کشیدم رو تخت و لذت بردم از این تصویر
چشمام گرم خواب میشدن که گوشیم زنگ خورد و اسم بی عضو نمایان شد
بی حوصله جواب دادم
پانیذ:هوم
رضا:سلامت رو خورد تو بچه
پانیذ:من بچه نیستم چیشده
رضا:نمیای کاباره
پانیذ:نه خابم میاد
رضا: ساعت 11 میان دنبالت
با جیغ لب زدم
پانیذ: مرتیکه خابم میادد
از پشت گوشی قهقهه ای زد
رضا:زیاد منتظرت نمیمونا زود میام میرم سر اصل مطلب
گوشی رو روش قطع کردم روش با چشای بسته لب زدم
پانیذ:همین یکو کم داشتم
از تخت بلند شدم 9 بود اوففف
بابا من خابم میاد
از اتاق رفتم بیرون که دیانا داشت میرف بیرون
پانیذ:کجاا بسلامتی
دستی به موهاش کشید
دیانا:ارسلان پاینه میخاییم بریم بیرون
یع تای ابروم بالا رفت
پانیذ:شما هم فقط تو کون همین
دیانا:بیشعورر....فعلاا
از خونه زد بیرون
دراز کشیدم رو کاناپه که کم کم خابم برد
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
انگار مغزم تو خاب سوت میکشید
سرم درد میکرد و داشت منفجر میشد انگار مث پتک میزدن رو سرم
ناخواسته بلند شدم حتما دیانا اومده بود
دروباز کردم
پانیذ:دیاناا کلید مگه نداری
ناباور به رضا نگا کردم که با اخم نگام میکرد
رضا:کجاییی تو یه ساعته منتظرتم
پوفی کشیدم
پانید:بابا من که گفتم نمیام
رضا:باشع میریم خونه ی من
پانیذ:اصن حوصله ندارم ول کن خب
نو چی کرد و دوره ورش رو نگاه کرد و طی یه حرکت غافلگیرکننده منو رو انداخت رو کولش درم بست
رضا:گفتم که میریم خونه ی من
با جیغ لب زدم
پانید:منو بزار پایین با توامااا بی عضوو
رضا:منم لج کردن بلدم رز وحشی
پانیذ: رضا بزار من رو پایین من با لخت از خونه اوردی بیرون
من رو نشوند تو ماشین
رضا:لخت نیستی تاپ و شلوارک داری
بعد درم بست خودشم نشست و حرکت کرد بعد 5 مین دهن باز کرد
رضا: خب چخبر
پانیذ: رضاا اذیت نکن دیگه من بزار تو خونه
رضا:نه نمیشع
پانیذ:خب چراا
رضا:به احتمال زیاد فک کنم مامانم صبح سرزده میاد خونمون
بهت زده نگاش کردم
پانیذ: یعنی چیی
لبخند مرموزی زد
رضا:که مطمئن بشه اون عکس واقعی بود یا دروغ
منقبض شدن خون تو صورتم میشد حس کرد
که قهقهه ی رضا تو ماشین پیچید که اخمی کردم ....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part54
#paniz
دیانا: بی حیاا بازمم نیشگونت میگرماا
با حالت تذکر نق زدم
پانیذ:ای ای ابجی دستمو ببین
دیانا:باشه بابا اوفف پاشوو کمکم کن
کف دستام کوبیدم به پاهام
پانیذ:ایی باز شروع شددد
دیانا از گوشه ی لباسم گرف بلندم کرد
دیانا:پاشو نا نزدم دهنت پاشو
با مکافات پاشدم کمکش کردم جمع کردم اتاقشم
اخرم اتاق خودم رو تنهایی جمع کردم و
لباس تاپ و شلوارکی پوشیدم
پرده های پنجره رو از هم باز کردم که
شب زیبا رو به نمایش گذاشت
دراز کشیدم رو تخت و لذت بردم از این تصویر
چشمام گرم خواب میشدن که گوشیم زنگ خورد و اسم بی عضو نمایان شد
بی حوصله جواب دادم
پانیذ:هوم
رضا:سلامت رو خورد تو بچه
پانیذ:من بچه نیستم چیشده
رضا:نمیای کاباره
پانیذ:نه خابم میاد
رضا: ساعت 11 میان دنبالت
با جیغ لب زدم
پانیذ: مرتیکه خابم میادد
از پشت گوشی قهقهه ای زد
رضا:زیاد منتظرت نمیمونا زود میام میرم سر اصل مطلب
گوشی رو روش قطع کردم روش با چشای بسته لب زدم
پانیذ:همین یکو کم داشتم
از تخت بلند شدم 9 بود اوففف
بابا من خابم میاد
از اتاق رفتم بیرون که دیانا داشت میرف بیرون
پانیذ:کجاا بسلامتی
دستی به موهاش کشید
دیانا:ارسلان پاینه میخاییم بریم بیرون
یع تای ابروم بالا رفت
پانیذ:شما هم فقط تو کون همین
دیانا:بیشعورر....فعلاا
از خونه زد بیرون
دراز کشیدم رو کاناپه که کم کم خابم برد
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
انگار مغزم تو خاب سوت میکشید
سرم درد میکرد و داشت منفجر میشد انگار مث پتک میزدن رو سرم
ناخواسته بلند شدم حتما دیانا اومده بود
دروباز کردم
پانیذ:دیاناا کلید مگه نداری
ناباور به رضا نگا کردم که با اخم نگام میکرد
رضا:کجاییی تو یه ساعته منتظرتم
پوفی کشیدم
پانید:بابا من که گفتم نمیام
رضا:باشع میریم خونه ی من
پانیذ:اصن حوصله ندارم ول کن خب
نو چی کرد و دوره ورش رو نگاه کرد و طی یه حرکت غافلگیرکننده منو رو انداخت رو کولش درم بست
رضا:گفتم که میریم خونه ی من
با جیغ لب زدم
پانید:منو بزار پایین با توامااا بی عضوو
رضا:منم لج کردن بلدم رز وحشی
پانیذ: رضا بزار من رو پایین من با لخت از خونه اوردی بیرون
من رو نشوند تو ماشین
رضا:لخت نیستی تاپ و شلوارک داری
بعد درم بست خودشم نشست و حرکت کرد بعد 5 مین دهن باز کرد
رضا: خب چخبر
پانیذ: رضاا اذیت نکن دیگه من بزار تو خونه
رضا:نه نمیشع
پانیذ:خب چراا
رضا:به احتمال زیاد فک کنم مامانم صبح سرزده میاد خونمون
بهت زده نگاش کردم
پانیذ: یعنی چیی
لبخند مرموزی زد
رضا:که مطمئن بشه اون عکس واقعی بود یا دروغ
منقبض شدن خون تو صورتم میشد حس کرد
که قهقهه ی رضا تو ماشین پیچید که اخمی کردم ....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۰.۸k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.