• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part56
#leoreza
قبل از اینکه من حرف بزنم پانیذ که نمیدونم کی اومده بود
پانیذ:نه بیدارم فقط تا لباسام پیدا کنم طول کشید
نزدیک مامان شد و دستش رو اورد جلو
پانیذ: سلام
مامان که کمی تردید داشت ولی اخر دست داد تازه فهمیدم چی پوشیده یکی از تیشرت های من رو با شلوارکش پوشیده
هوفف خوب شد فهمیده اینو بپوشه
نشست کنارم
پانید: خب کجا بودین
فرانک: دخترم تو مطمئنی میخای با رضا ازدواج کنی
از اینکه یه دفعه این سوال رو پرسید دوتامونم جا خوردیم
رضا: مامان باز شروع نکن
مامان روبه من شد
فرانک: تو حسابت جداس از تو نپرسیدم
پانیذ:میدونم مخالفین با این ازدواج ولی خب ما نمیتونیم از علاقه مون دست بکشیم
فرانک: چرا ، چرا نمیتونین من هر چقد بخای بهت پول میدم..
نزاشتم حرفش رو ادامه بده
رضا:مامان بسه تمومش کن
نفسی گرف
فرانک: باشه هر چی تو بگی پسرم من بر این نیومدم پدرت شب دعوتتون کرده بر شام
سری تکون دادم و ادامه داد
فرانک: پس فعلا شب میبینمتون
همراهیش کردیم تا بره پانیذ درو بست که به چشاش خیره شدم
رضا: بابت رفتارش معذرت میخام
دستش رو بازوم گذاشت
پانیذ : اشکال نداره بیا صبحونه مون رو بخوریم
لبخندی زدم و کنار هم نشستیم واسه صبحونه
پانید داشت میز رو جمع میکرد که گوشیم زنگ خورد چون دستم بند بود جواب دادم گذاشتم رو اسپیکر
رضا: جانم
دیانا : رضاا پانیذ دزدیدن (هق هق)
همون لحظه پانیذ شیر اب رو بست کوبید تو سرش
دیانا: رضا پاشو بیا اینجاا میخام زنگ بزنم به پلیس رضاا اونجایی
رضا: نه زنگ نزنیی
دیانا: متوجه ای دارم چی میگم وارد خونه شدم گوشیش خونه بود درم نیمه بسته بود جوری بود که راحت میشد باز کرد
رضا: نه اشتباه میکنی پانیذ پیش منه
چند دقیقه ای صدا نیومد
پانیذ اروم لب زد
پانیذ: سکته کرد
اخمی کردم که ادامه نداد
دیانا: با فرار کرده بعد به من میگه چقد تو کون همین نگا کن
گوشه ی لبم گاز گرفتم
رضا: نه من اوردمش صبح یه کاری داشتیم بر اون اوردمش
دیانا: اون امروز تحویل من میدی
پانیذ اروم نجوا کرد
پانیذ: نه همش نیشگون میگیره دستم کبود شد دیگه
خندم گرفته بود که خندم قورت داد
رضا:نه شب پیش خونوادم دعوتیم نمیشه بعدشم ما قرار ازدواج کنیم پس زنداداش کم به زن من گیر بده
دیانا: زنداداش کوفت مگه من نگفتم من زنداداش نیستم
رضا: اره گفتی
دیانا: باشه کشش نمیدم فعلا کلی حیف که گریه کردم براش
گوشی رو قطع کرد که قهقهه ام خونه رو برداشت
رضا: از دست شما دوتا وای دلم
وقتی که خودمو کنترل کردم روبه پانیذ شدم
رضا: اماده شو بریم خرید واسه شب
نق زد
پانیذ: نه تازه گرفتم بزور جا کردم تو کمدم منو برسون خونه فقط همین
انگشتم کوبیدم به بینیش
رضا: پس من برم یه دوش بگیرم و لباس بپوشم بریم
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part56
#leoreza
قبل از اینکه من حرف بزنم پانیذ که نمیدونم کی اومده بود
پانیذ:نه بیدارم فقط تا لباسام پیدا کنم طول کشید
نزدیک مامان شد و دستش رو اورد جلو
پانیذ: سلام
مامان که کمی تردید داشت ولی اخر دست داد تازه فهمیدم چی پوشیده یکی از تیشرت های من رو با شلوارکش پوشیده
هوفف خوب شد فهمیده اینو بپوشه
نشست کنارم
پانید: خب کجا بودین
فرانک: دخترم تو مطمئنی میخای با رضا ازدواج کنی
از اینکه یه دفعه این سوال رو پرسید دوتامونم جا خوردیم
رضا: مامان باز شروع نکن
مامان روبه من شد
فرانک: تو حسابت جداس از تو نپرسیدم
پانیذ:میدونم مخالفین با این ازدواج ولی خب ما نمیتونیم از علاقه مون دست بکشیم
فرانک: چرا ، چرا نمیتونین من هر چقد بخای بهت پول میدم..
نزاشتم حرفش رو ادامه بده
رضا:مامان بسه تمومش کن
نفسی گرف
فرانک: باشه هر چی تو بگی پسرم من بر این نیومدم پدرت شب دعوتتون کرده بر شام
سری تکون دادم و ادامه داد
فرانک: پس فعلا شب میبینمتون
همراهیش کردیم تا بره پانیذ درو بست که به چشاش خیره شدم
رضا: بابت رفتارش معذرت میخام
دستش رو بازوم گذاشت
پانیذ : اشکال نداره بیا صبحونه مون رو بخوریم
لبخندی زدم و کنار هم نشستیم واسه صبحونه
پانید داشت میز رو جمع میکرد که گوشیم زنگ خورد چون دستم بند بود جواب دادم گذاشتم رو اسپیکر
رضا: جانم
دیانا : رضاا پانیذ دزدیدن (هق هق)
همون لحظه پانیذ شیر اب رو بست کوبید تو سرش
دیانا: رضا پاشو بیا اینجاا میخام زنگ بزنم به پلیس رضاا اونجایی
رضا: نه زنگ نزنیی
دیانا: متوجه ای دارم چی میگم وارد خونه شدم گوشیش خونه بود درم نیمه بسته بود جوری بود که راحت میشد باز کرد
رضا: نه اشتباه میکنی پانیذ پیش منه
چند دقیقه ای صدا نیومد
پانیذ اروم لب زد
پانیذ: سکته کرد
اخمی کردم که ادامه نداد
دیانا: با فرار کرده بعد به من میگه چقد تو کون همین نگا کن
گوشه ی لبم گاز گرفتم
رضا: نه من اوردمش صبح یه کاری داشتیم بر اون اوردمش
دیانا: اون امروز تحویل من میدی
پانیذ اروم نجوا کرد
پانیذ: نه همش نیشگون میگیره دستم کبود شد دیگه
خندم گرفته بود که خندم قورت داد
رضا:نه شب پیش خونوادم دعوتیم نمیشه بعدشم ما قرار ازدواج کنیم پس زنداداش کم به زن من گیر بده
دیانا: زنداداش کوفت مگه من نگفتم من زنداداش نیستم
رضا: اره گفتی
دیانا: باشه کشش نمیدم فعلا کلی حیف که گریه کردم براش
گوشی رو قطع کرد که قهقهه ام خونه رو برداشت
رضا: از دست شما دوتا وای دلم
وقتی که خودمو کنترل کردم روبه پانیذ شدم
رضا: اماده شو بریم خرید واسه شب
نق زد
پانیذ: نه تازه گرفتم بزور جا کردم تو کمدم منو برسون خونه فقط همین
انگشتم کوبیدم به بینیش
رضا: پس من برم یه دوش بگیرم و لباس بپوشم بریم
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۱۲.۳k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.