• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part55
#paniz
مشتی حواله اش کردم
رضا: باشع بابا من تسلیم
ماشین رو پارک کرد
پانیذ:حالا مطمئنی مامانت میاد
سوار اسانسور شدیم
رضا:با این دعوای که صبح پای گوشی با مامانم کردم قطعا میاد
نگاهی به دمپای های خرسیم کردم
پانیذ:نگا کنه من با چه وضعی اورده خداروشکر دمپای پام بود
خیلی خودشو نگه داشت جلو من نترکه از خنده
که انگشت اشارم رو تهدیدوار جلوش بردم
پانیذ:بخدا بخندی پارت میکنم
در اسانسسور باز شد چشم غره ای تحویلش دادم رفتم بیرون
رفتیم خونه که خودشو پرت کرد رو مبل
رفتم اشپزخونه یه لیوان اب خوردم
معلوم بود دعواشون نتیجه ی خوبه نداده
پشتش وایستادم دستام گذاشتم رو شونش
پانیذ:خسته ای
هومی زیر لب گف کلافه دوباره لب زدم
پانیذ:ماساژت بدم
پلک هاش رو باز کرد و زل زد بهم
رضا:بلدی
بر تلافی هومی زیر لب گفتم که لبخندی کنج لبش قرار گرفت
شروع کردم به حرکت دادن دستام 20 دقیقه ای میشد داشتم ماساژ میدادم ولی اون انگار اوج
خستگی بود ر فتم کنارش نشستم که دستش رو انداخت دور شونم
و با چشای خمار خاب نگام کرد
پانیذ: اذیتت کرد
دستی به چشماش کشید و لبخندی زد
رضا:الان بخندم یا خودمو لوس کنم برات رز وحشی
حرصی نگاش کرد
پانیذ:ببین باز داری گوی سلیطه گری من و بیدار میکنی من هر چقد خواستم اروم رفتار کنم انگار ادم نمیشه تو
رضا:باشه عصبی نشو خانومم
پانیذ:به من نگو خانومم
رضا:پس چی بگم
پانید: همون رز وحشی هم خوبه
بلند شدم دستشو کشیدم اونم بلند شد
پانیذ:پاشو بخابیم منم خابم میاد
سری تکون داد رفتیم بالا
کلا اینجا دو تا اتاق داشت یکی اتاق رضا
یکی اتاق کتاب و نشیمن که هر چی میشد گف
حالا شاید میپرسین از کجا میدونم خب بزارم بگم دخترم کنجکاوم بعدشم من پیش فعالم همه جا رو میگردم
دلم واسه بی عضو میسوخت که قرار زنش بشم
هعی چشام بستم که با ثانیه نکشید تو حالم خاب رفتم...
#leoreza
نور افتاب از لای پرده صاف میخورد تو صورتم که مجبور به بیدار کردنم میشد
سر چرخوندم
و گوشیم برداشتم ساعت 9 بودپتو رو کنار زدم رفتم دستشویی بعد از اینکه کارام رو انجام دادم
رفتم پایین قهوه ای اماده کردم و چای رو دم کردم
زنگ خونه خورد
کی میتونست باشه به جز مامان فرانک قطعا میومد
اصن بر چی نیاد
در و باز کردم که اومد تو
رضا:سلام فرانکی
فرانک:سلام پسرم چطوری
راهنمایش کردم به سمت مبلا چشم خورد به دوتا دمپایی خرسی
این دختر چقد حواس پرته قبل از اینکه مامان ببینه ازش دورش کردم
اگه میدید میگف زن نگرفتی که بچه گرفتی البته یکمی راست میکن 7 . 8 سال اختلاف سنی داشتیم که
فک نکنم اشکالی داشته باشه
چای ریختم به سمتش رفتم گذاشت جلوش
فرانک: وا پس دختره کو نکنه تا لنگه ظهر میخابه؟.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part55
#paniz
مشتی حواله اش کردم
رضا: باشع بابا من تسلیم
ماشین رو پارک کرد
پانیذ:حالا مطمئنی مامانت میاد
سوار اسانسور شدیم
رضا:با این دعوای که صبح پای گوشی با مامانم کردم قطعا میاد
نگاهی به دمپای های خرسیم کردم
پانیذ:نگا کنه من با چه وضعی اورده خداروشکر دمپای پام بود
خیلی خودشو نگه داشت جلو من نترکه از خنده
که انگشت اشارم رو تهدیدوار جلوش بردم
پانیذ:بخدا بخندی پارت میکنم
در اسانسسور باز شد چشم غره ای تحویلش دادم رفتم بیرون
رفتیم خونه که خودشو پرت کرد رو مبل
رفتم اشپزخونه یه لیوان اب خوردم
معلوم بود دعواشون نتیجه ی خوبه نداده
پشتش وایستادم دستام گذاشتم رو شونش
پانیذ:خسته ای
هومی زیر لب گف کلافه دوباره لب زدم
پانیذ:ماساژت بدم
پلک هاش رو باز کرد و زل زد بهم
رضا:بلدی
بر تلافی هومی زیر لب گفتم که لبخندی کنج لبش قرار گرفت
شروع کردم به حرکت دادن دستام 20 دقیقه ای میشد داشتم ماساژ میدادم ولی اون انگار اوج
خستگی بود ر فتم کنارش نشستم که دستش رو انداخت دور شونم
و با چشای خمار خاب نگام کرد
پانیذ: اذیتت کرد
دستی به چشماش کشید و لبخندی زد
رضا:الان بخندم یا خودمو لوس کنم برات رز وحشی
حرصی نگاش کرد
پانیذ:ببین باز داری گوی سلیطه گری من و بیدار میکنی من هر چقد خواستم اروم رفتار کنم انگار ادم نمیشه تو
رضا:باشه عصبی نشو خانومم
پانیذ:به من نگو خانومم
رضا:پس چی بگم
پانید: همون رز وحشی هم خوبه
بلند شدم دستشو کشیدم اونم بلند شد
پانیذ:پاشو بخابیم منم خابم میاد
سری تکون داد رفتیم بالا
کلا اینجا دو تا اتاق داشت یکی اتاق رضا
یکی اتاق کتاب و نشیمن که هر چی میشد گف
حالا شاید میپرسین از کجا میدونم خب بزارم بگم دخترم کنجکاوم بعدشم من پیش فعالم همه جا رو میگردم
دلم واسه بی عضو میسوخت که قرار زنش بشم
هعی چشام بستم که با ثانیه نکشید تو حالم خاب رفتم...
#leoreza
نور افتاب از لای پرده صاف میخورد تو صورتم که مجبور به بیدار کردنم میشد
سر چرخوندم
و گوشیم برداشتم ساعت 9 بودپتو رو کنار زدم رفتم دستشویی بعد از اینکه کارام رو انجام دادم
رفتم پایین قهوه ای اماده کردم و چای رو دم کردم
زنگ خونه خورد
کی میتونست باشه به جز مامان فرانک قطعا میومد
اصن بر چی نیاد
در و باز کردم که اومد تو
رضا:سلام فرانکی
فرانک:سلام پسرم چطوری
راهنمایش کردم به سمت مبلا چشم خورد به دوتا دمپایی خرسی
این دختر چقد حواس پرته قبل از اینکه مامان ببینه ازش دورش کردم
اگه میدید میگف زن نگرفتی که بچه گرفتی البته یکمی راست میکن 7 . 8 سال اختلاف سنی داشتیم که
فک نکنم اشکالی داشته باشه
چای ریختم به سمتش رفتم گذاشت جلوش
فرانک: وا پس دختره کو نکنه تا لنگه ظهر میخابه؟.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۹.۵k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.