ییبوروتو برگردون تو کی هستی
ᵖ.....38
ییبو..روتو برگردون تو کی هستی؟
ژان برای اینکه مبارزه کرده بود نقابش افتاده بود
ژان..من یه رقصندم همین
ییبو..زود روتو برگردون مگر نه نفر بعدی ک میکشم تویی
ییبو شمشیرشو حرکت داد ک ژان گفت
ژان..واییستا
ژان روشو برگردوند و ییبو یهویی خشکش زد باورش براش سخت بود
ییبو..امکان نداره نه
اسلاید 2 ژان ییبو
ژان همینجوری وایستاده بود ییبو هم همینطور سکوت بینشون بود و بهم زل زده بودند که ییبو اشکش شروع کردند به ریختن و گفت
ییبو..ژان واقعا خودتی تو زنده ای
ژان با دیدن ییبو اونم شروع کرد به اشک ریختن و گفت
ژان.. ییبو من
ییبو دستاشو برد جلو و صورت ژان لمس کرد و اشکاشو پاک کرد گفت
ییبو.. ژان این واقعیه یا باز دارم خواب میبینم
ژان .. واقعیه خواب نیست ییبو من متاسفم متاسفم که نتونستم زود تر بیام پیشت
ییبو با این حرف ژان سریع دستشو گرفت و اونو کشید تو بغلش محکم تو بغلش فشورد ژان اولش با این حرکت یهویی ییبو خشکش زد بعد اونم ییبو بغلش کرد و گفت
ژان..دلم برات تنگ شده بود
ییبو.. من خیلی بیشتر دلم برات تنگ شده بود فکر نمیکردم دوباره ببینمت
جوری ژان بغل کرده بود که انگار میخواد فرار کنه
تو این صحنه عاشقانه یهویی صدای یه نفر اومد یا میشه گفت یه مزاحم
چن ژیوان ...اوووه چه صحنه عاشقانه
ییبو و ژان با شنیدن صدای چن ژیوان از بغل هم اومدند بیرون
چن ژیوان.. پس هنوزم زنده ای
ژان اشکاشو پاک کرد و روشو داد به پایین گفت چیه نکنه انتظارش نداشتی
چن ژیوان.. پس از دست من هنوز عصبانی هستی که به برادرت حمله کردم اما اینکه ییبو پشت تمام این مجرا بود بخشیدی به نظرت یکم بی انصافی نمیکنی
ییبو ..کافیه چن ژیوان حالا وقت این حرفا نیست
چن ژیوان خیلی متاسفم که اوقاتتون خراب اما باید یه چیزی بهتون بگم همین حالا که در حالا رفع دلتنگی هستید نئوهو دینگ یوشی و بقیه شاهزاده هارو دستگیر کرده و داره به این فکر میکنه کیو اول بکشه
ژان.. چی خواهر منم اونجاست
ییبو.. اونا اینجا چیکار میکنند
چن ژیوان.. فعلا این مهم نیست باید یه فکری بکنیم
شوکای که دلربا دید گفت
شوکای.. دلربا
دلربا...شوکای
شوکای ..خودتی چطور چطور امکان داره
دلربا اشکاش ریخت گفت شوکای من
لینگ هه... پس بانو دلربا هنوز زندست
دلربا و بقیه به جز شوکای نگاهشون دادن به لینگ هه
لیژان ..مگه اونو میشناسید
لینگ هه.. یه آشنایی قدیمی داریم
دینگ یوشی رو به لیژان کرد گفت
دینگ یوشی.. به جای اینکه با غریبه ها حرف میزنی بیا دستای منو باز کن
لیژان به دینگ یوشی نگاه کرد سوالی و بعد گفت ها ببخشید تورو یادم رفته بود
لیژان رفت دستای دینگ یوشی باز کرد و دینگ یوشی بلند شد گفت ممنون و بعد روشو به شوکای کرد گفت قضیه چیه این دختره کیه
دلربا سرش پایین بود هیچی نمیگفت
شوکای.. نمیخوایی چیزی تعریف کنی توضیح بدی
دلربا هیچی نگفت فقط نگاهش پایین بود
دینگ یوشی.. نیازی نیست نقش بازی کنید فهمیدم این دختره جاسوس شماست که فرستادی
لینگ هه... اینو به ما نچسبون فقط دوست مون هست و در مورد اینکه اینجا چیکار میکنه به ما ربطی نداره
شوکای ..لینگ هه کافیه
لینگ هه ..اوکی پس میخوایی بخاطر دلربا همه کاسه کوزه ها سر تو بشکنه
دلربا...کافیه اومدن من به اینجا ربطی به شوکای نداره
شوکای.. اما
دلربا.. لطفا دخالت نکن به وقتش بقیه مسائل بهت توضیح میدم
دینگ یوشی ..خب پس تو و افرادت باید با من بیاید به زندان تا در مورد هویتت و ارتباطی که به سلیب اتش داری تحقیق بشه
دلربا خواست چیزی بگه که صدایی اومد
نئوهو.. فکر نکنم برای اینکارا زیاد زنده بمونی
همگی نگاهشونو دادن به نئوهو که با یه دسته افراد اون طرف وایستاده بود و لبخند شیطانی رو لبش داشت
لی مین اروم گفت برادر
نئوهو همشونو محاصره کرده بود وگفت مقاومت بی فایده هست همتون زیر تیر های من هستید پس دو انتخاب دارید
لئوو.. چه انتخاب هایی
نئوهو.. اول یا اینکه مقاومت میکنید و همتون کشته میشید و یا اینکه تسلیم میشید و فقط بعضیاتون کشته میشن
دینگ یوشی..شمشیر برداشت گفت عوضی میکشمت
لیژان دست دینگ یوشی گرفت و گفت کار احمقانه نکن ما شانسی نداریم
دینگ یوشی به ناچار تسلیم شد و بقیه هم همینطور همه رو بستند برای اینکه لی مین لو نره اونم مثل بقیه تسلیم شد و اونو هم بستند ...
ییبو که دید ژان روشو بر نمیگردند گفت روتو برگردون شابد براتون سوال باشه که ژان نقاب داشت وقتی مبارزه کرده بود نقابت افتاده بود
ییبو..روتو برگردون تو کی هستی؟
ژان برای اینکه مبارزه کرده بود نقابش افتاده بود
ژان..من یه رقصندم همین
ییبو..زود روتو برگردون مگر نه نفر بعدی ک میکشم تویی
ییبو شمشیرشو حرکت داد ک ژان گفت
ژان..واییستا
ژان روشو برگردوند و ییبو یهویی خشکش زد باورش براش سخت بود
ییبو..امکان نداره نه
اسلاید 2 ژان ییبو
ژان همینجوری وایستاده بود ییبو هم همینطور سکوت بینشون بود و بهم زل زده بودند که ییبو اشکش شروع کردند به ریختن و گفت
ییبو..ژان واقعا خودتی تو زنده ای
ژان با دیدن ییبو اونم شروع کرد به اشک ریختن و گفت
ژان.. ییبو من
ییبو دستاشو برد جلو و صورت ژان لمس کرد و اشکاشو پاک کرد گفت
ییبو.. ژان این واقعیه یا باز دارم خواب میبینم
ژان .. واقعیه خواب نیست ییبو من متاسفم متاسفم که نتونستم زود تر بیام پیشت
ییبو با این حرف ژان سریع دستشو گرفت و اونو کشید تو بغلش محکم تو بغلش فشورد ژان اولش با این حرکت یهویی ییبو خشکش زد بعد اونم ییبو بغلش کرد و گفت
ژان..دلم برات تنگ شده بود
ییبو.. من خیلی بیشتر دلم برات تنگ شده بود فکر نمیکردم دوباره ببینمت
جوری ژان بغل کرده بود که انگار میخواد فرار کنه
تو این صحنه عاشقانه یهویی صدای یه نفر اومد یا میشه گفت یه مزاحم
چن ژیوان ...اوووه چه صحنه عاشقانه
ییبو و ژان با شنیدن صدای چن ژیوان از بغل هم اومدند بیرون
چن ژیوان.. پس هنوزم زنده ای
ژان اشکاشو پاک کرد و روشو داد به پایین گفت چیه نکنه انتظارش نداشتی
چن ژیوان.. پس از دست من هنوز عصبانی هستی که به برادرت حمله کردم اما اینکه ییبو پشت تمام این مجرا بود بخشیدی به نظرت یکم بی انصافی نمیکنی
ییبو ..کافیه چن ژیوان حالا وقت این حرفا نیست
چن ژیوان خیلی متاسفم که اوقاتتون خراب اما باید یه چیزی بهتون بگم همین حالا که در حالا رفع دلتنگی هستید نئوهو دینگ یوشی و بقیه شاهزاده هارو دستگیر کرده و داره به این فکر میکنه کیو اول بکشه
ژان.. چی خواهر منم اونجاست
ییبو.. اونا اینجا چیکار میکنند
چن ژیوان.. فعلا این مهم نیست باید یه فکری بکنیم
شوکای که دلربا دید گفت
شوکای.. دلربا
دلربا...شوکای
شوکای ..خودتی چطور چطور امکان داره
دلربا اشکاش ریخت گفت شوکای من
لینگ هه... پس بانو دلربا هنوز زندست
دلربا و بقیه به جز شوکای نگاهشون دادن به لینگ هه
لیژان ..مگه اونو میشناسید
لینگ هه.. یه آشنایی قدیمی داریم
دینگ یوشی رو به لیژان کرد گفت
دینگ یوشی.. به جای اینکه با غریبه ها حرف میزنی بیا دستای منو باز کن
لیژان به دینگ یوشی نگاه کرد سوالی و بعد گفت ها ببخشید تورو یادم رفته بود
لیژان رفت دستای دینگ یوشی باز کرد و دینگ یوشی بلند شد گفت ممنون و بعد روشو به شوکای کرد گفت قضیه چیه این دختره کیه
دلربا سرش پایین بود هیچی نمیگفت
شوکای.. نمیخوایی چیزی تعریف کنی توضیح بدی
دلربا هیچی نگفت فقط نگاهش پایین بود
دینگ یوشی.. نیازی نیست نقش بازی کنید فهمیدم این دختره جاسوس شماست که فرستادی
لینگ هه... اینو به ما نچسبون فقط دوست مون هست و در مورد اینکه اینجا چیکار میکنه به ما ربطی نداره
شوکای ..لینگ هه کافیه
لینگ هه ..اوکی پس میخوایی بخاطر دلربا همه کاسه کوزه ها سر تو بشکنه
دلربا...کافیه اومدن من به اینجا ربطی به شوکای نداره
شوکای.. اما
دلربا.. لطفا دخالت نکن به وقتش بقیه مسائل بهت توضیح میدم
دینگ یوشی ..خب پس تو و افرادت باید با من بیاید به زندان تا در مورد هویتت و ارتباطی که به سلیب اتش داری تحقیق بشه
دلربا خواست چیزی بگه که صدایی اومد
نئوهو.. فکر نکنم برای اینکارا زیاد زنده بمونی
همگی نگاهشونو دادن به نئوهو که با یه دسته افراد اون طرف وایستاده بود و لبخند شیطانی رو لبش داشت
لی مین اروم گفت برادر
نئوهو همشونو محاصره کرده بود وگفت مقاومت بی فایده هست همتون زیر تیر های من هستید پس دو انتخاب دارید
لئوو.. چه انتخاب هایی
نئوهو.. اول یا اینکه مقاومت میکنید و همتون کشته میشید و یا اینکه تسلیم میشید و فقط بعضیاتون کشته میشن
دینگ یوشی..شمشیر برداشت گفت عوضی میکشمت
لیژان دست دینگ یوشی گرفت و گفت کار احمقانه نکن ما شانسی نداریم
دینگ یوشی به ناچار تسلیم شد و بقیه هم همینطور همه رو بستند برای اینکه لی مین لو نره اونم مثل بقیه تسلیم شد و اونو هم بستند ...
ییبو که دید ژان روشو بر نمیگردند گفت روتو برگردون شابد براتون سوال باشه که ژان نقاب داشت وقتی مبارزه کرده بود نقابت افتاده بود
- ۱.۱k
- ۲۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط