چن ژیوانفعلا اینا مهم نیس باید ی فکری بکنیم
ᵖ....3۹
چن ژیوان..فعلا اینا مهم نیس باید ی فکری بکنیم
ییبو یه فلوت برداشت و شروع کرد به فلوت زدن که
چن ژیوان ..حالا وقت ساز زدن نیست
یکم که گذشت اونجا پر شد از سرباز ....
چن ژیوان.. اهاپس برای این ساز میزدی
ییبو ..باید اونارو نجات بدیم و از شر نئوهو خلاص بشیم
ژان.. منم میام
ییبو.. نه نمیشه اونجا خطر ناک ممکنه آسیب ببینی ..
ژان ...نه نمیشه خواهرم اونجاست نمیتونم اونو بیخیال بشم
ییبو.. باشه اما هر اتفاقی افتاد پشت من بمون نمیخوام دوباره از دستت بدم
ژان ..باشه
ییبو لبخندی زد گفت بیا بریم بقیه نجات بدیم
ژان ییبو و چن ژیوان برای نجات بقیه به محل مورد نظر رفتند ..
نئوهو همگی بسته بود
نئوهو ...خب اول از همه کیو بکشم وایستا ببینم از دخترا شروع کنم نه ولش کن اول از همه زبون دراز هارو میکشم به سمت دینگ یوشی اشاره کرد
نئوهو.. اونو بیارید ..
سرباز ها دینگ یوشی آوردن
دینگ یوشی ..جرئت داری بهم دست بزن
نئوهو ..واقعا زبون درازی خب به چه روشی بکشمت ها با کمان بزنم تو مغزت
لیژان.. نه کاریش نداشته باشید
نئوهو.. اووو شاهزاده دینگ یوشی انگار یه خاطرخواه داره
دینگ یوشی ..درست صحبت کن
نئوهو.. چیه عصبی شدی راستش نظرمو عوض کردم اول دختر رو بیارید
سربازا لیژان آوردن که
دینگ یوشی ..همین حالا ولش کنید اون به قضیه ما ربطی نداره
نئوهو ..اووو پس توهم دوسش داری پس بگو چرا هنوزم مجردی
دینگ یوشی.. خفه شو
نئوهو. حالا نشونت میدم کی باید خفه شه
کمان به سمت لیژان گرفت
دینگ یوشی.. بهتره اون کمان بزاری زمین
نئوهو تیرو پرتاب کرد و.......
تیر با یه تیر دیگه شکست همگی نگاهشونو دادند به سمت کسی که تیر پرتاب کرده بود دیدند ییبو وایستاده
ییبو... منتظرم بودید
نئوهو ..توی عوضی
ژان و چن ژیوان از پشت ییبو اومدند
ژان ..خواهر
لیژان...تو....تو... ژان تو ....تو زنده ای
دلربا..این خواهره اینه؟
شوکای ..ژان هنوز زندست ..
دلربا..مگه میشناسیش?
شوکای.. اره اشناه هستیم
همگی نگاه میکردند که ژان هنوزم زنده هست
لی مین این هنوز زنده هست
نئوهو.. هه تورو میشناسم تو همون رقصنده هستی که باهاش به قصر اومدم
ییبو سوالی رو به ژان نگاه کرد که ژان گفت
ژان..دروغ میگه من نمیشناسمش فقط تو. مسافر خونه دیدمش
ییبو ..حرف الکی نزن در مورد اون
نئوهو.. چه دنیای کوچیکه آخرش هم همگی آشنا در اومدیم خب حالا بیخیال بهتره تسلیم بشید من همه شماهارو محاصره کردم
ییبو ..چرتو پرت نگو
حمله کنید
تا ک ییبو گفت حمله کنید کلی سرباز حمله کردن از پشت ییبو
نئوهو.. حمله یکیشونم زنده نزارید
دوتاشون باهم بر خورد کردن. و سرباز ها همدیگه میکشتند
ژان تو این فاصله سریع رفت دستای لیژان باز کرد
لیژان بغل کرد
لیژان.. تو هنوز زنده ای
ژان ..اره خواهر بیا بریم
نئوهو دید ژان دستای لیژان باز کرد از پشت یه ضربه محکم به ژان زد که از دهن ژان خون اومد ییبو که چشمش به اونجا افتاد اومد و گفت
ییبو.. چطور جرئت میکنی به اون آسیب بزنی
نئوهو نگاهشو به ییبو داد گفت میخوایی بعدی تو باشی
ییبو.. بیا ببینیم دوتاشون باهم مبارزه کردن ییبو که عصبانی بود با چندتا ضربه محکم با جادویی که به دست آورده بود به نئوهو زد که نئوهو افتاد زمین و از دهنش خون اومد دستای همگی باز کرده بودند و بقیه وایستاده بودن
ییبو به لی مین گفت
ییبو..لی هن کارشو تموم کن
لی مین یه نگاه به برادرش کرد گفت چشم
لی مین اومد سمت برادرش و شمشیرشو گذاشت رو گردن نئوهو یکم مکس کرد
ییبو.. زود باش بکشش
لی مین شمشیرشو انداخت زمین
ییبو چیکار داری میکنی
لی مین.. کی جرئت کرده ب برادرم صدمه بزنه
همگی تعجب کردن و..
لی مین تبدیل شد ب ققنوس و نئوهو از رو زمین بلند و خون رو لبشو تمیز کرد قدرتش پدیدارشد قدرتش شبیه اژدها بود لی مین و نئوهو دوتایی قدرتشونو باهم یکجا کردن و ب بقیه حمله کردن
همه ک دیدنشون تعجب کرده بودن و شمشیراشونو دراوردن دلربا و ژان لیژان اینا با جادو بهشون کمک میکردن
چن ژیوان..فعلا اینا مهم نیس باید ی فکری بکنیم
ییبو یه فلوت برداشت و شروع کرد به فلوت زدن که
چن ژیوان ..حالا وقت ساز زدن نیست
یکم که گذشت اونجا پر شد از سرباز ....
چن ژیوان.. اهاپس برای این ساز میزدی
ییبو ..باید اونارو نجات بدیم و از شر نئوهو خلاص بشیم
ژان.. منم میام
ییبو.. نه نمیشه اونجا خطر ناک ممکنه آسیب ببینی ..
ژان ...نه نمیشه خواهرم اونجاست نمیتونم اونو بیخیال بشم
ییبو.. باشه اما هر اتفاقی افتاد پشت من بمون نمیخوام دوباره از دستت بدم
ژان ..باشه
ییبو لبخندی زد گفت بیا بریم بقیه نجات بدیم
ژان ییبو و چن ژیوان برای نجات بقیه به محل مورد نظر رفتند ..
نئوهو همگی بسته بود
نئوهو ...خب اول از همه کیو بکشم وایستا ببینم از دخترا شروع کنم نه ولش کن اول از همه زبون دراز هارو میکشم به سمت دینگ یوشی اشاره کرد
نئوهو.. اونو بیارید ..
سرباز ها دینگ یوشی آوردن
دینگ یوشی ..جرئت داری بهم دست بزن
نئوهو ..واقعا زبون درازی خب به چه روشی بکشمت ها با کمان بزنم تو مغزت
لیژان.. نه کاریش نداشته باشید
نئوهو.. اووو شاهزاده دینگ یوشی انگار یه خاطرخواه داره
دینگ یوشی ..درست صحبت کن
نئوهو.. چیه عصبی شدی راستش نظرمو عوض کردم اول دختر رو بیارید
سربازا لیژان آوردن که
دینگ یوشی ..همین حالا ولش کنید اون به قضیه ما ربطی نداره
نئوهو ..اووو پس توهم دوسش داری پس بگو چرا هنوزم مجردی
دینگ یوشی.. خفه شو
نئوهو. حالا نشونت میدم کی باید خفه شه
کمان به سمت لیژان گرفت
دینگ یوشی.. بهتره اون کمان بزاری زمین
نئوهو تیرو پرتاب کرد و.......
تیر با یه تیر دیگه شکست همگی نگاهشونو دادند به سمت کسی که تیر پرتاب کرده بود دیدند ییبو وایستاده
ییبو... منتظرم بودید
نئوهو ..توی عوضی
ژان و چن ژیوان از پشت ییبو اومدند
ژان ..خواهر
لیژان...تو....تو... ژان تو ....تو زنده ای
دلربا..این خواهره اینه؟
شوکای ..ژان هنوز زندست ..
دلربا..مگه میشناسیش?
شوکای.. اره اشناه هستیم
همگی نگاه میکردند که ژان هنوزم زنده هست
لی مین این هنوز زنده هست
نئوهو.. هه تورو میشناسم تو همون رقصنده هستی که باهاش به قصر اومدم
ییبو سوالی رو به ژان نگاه کرد که ژان گفت
ژان..دروغ میگه من نمیشناسمش فقط تو. مسافر خونه دیدمش
ییبو ..حرف الکی نزن در مورد اون
نئوهو.. چه دنیای کوچیکه آخرش هم همگی آشنا در اومدیم خب حالا بیخیال بهتره تسلیم بشید من همه شماهارو محاصره کردم
ییبو ..چرتو پرت نگو
حمله کنید
تا ک ییبو گفت حمله کنید کلی سرباز حمله کردن از پشت ییبو
نئوهو.. حمله یکیشونم زنده نزارید
دوتاشون باهم بر خورد کردن. و سرباز ها همدیگه میکشتند
ژان تو این فاصله سریع رفت دستای لیژان باز کرد
لیژان بغل کرد
لیژان.. تو هنوز زنده ای
ژان ..اره خواهر بیا بریم
نئوهو دید ژان دستای لیژان باز کرد از پشت یه ضربه محکم به ژان زد که از دهن ژان خون اومد ییبو که چشمش به اونجا افتاد اومد و گفت
ییبو.. چطور جرئت میکنی به اون آسیب بزنی
نئوهو نگاهشو به ییبو داد گفت میخوایی بعدی تو باشی
ییبو.. بیا ببینیم دوتاشون باهم مبارزه کردن ییبو که عصبانی بود با چندتا ضربه محکم با جادویی که به دست آورده بود به نئوهو زد که نئوهو افتاد زمین و از دهنش خون اومد دستای همگی باز کرده بودند و بقیه وایستاده بودن
ییبو به لی مین گفت
ییبو..لی هن کارشو تموم کن
لی مین یه نگاه به برادرش کرد گفت چشم
لی مین اومد سمت برادرش و شمشیرشو گذاشت رو گردن نئوهو یکم مکس کرد
ییبو.. زود باش بکشش
لی مین شمشیرشو انداخت زمین
ییبو چیکار داری میکنی
لی مین.. کی جرئت کرده ب برادرم صدمه بزنه
همگی تعجب کردن و..
لی مین تبدیل شد ب ققنوس و نئوهو از رو زمین بلند و خون رو لبشو تمیز کرد قدرتش پدیدارشد قدرتش شبیه اژدها بود لی مین و نئوهو دوتایی قدرتشونو باهم یکجا کردن و ب بقیه حمله کردن
همه ک دیدنشون تعجب کرده بودن و شمشیراشونو دراوردن دلربا و ژان لیژان اینا با جادو بهشون کمک میکردن
- ۱.۲k
- ۰۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط