p12
p12
ویو ات
وارد تالار عمارت شدیم...خیلی شلوغ بود بوی سیگار و الکل داشت اذیتم میکرد
طبق معمول کوک رفت پیش دوستاش نشست و منم رفتم پیش چندتا از دخترایی که باهاشون آشنا بودم و پدر اوناهم مثل پدر من بادیگارد عمارت بودن نشستم
( محض اطلاع باید بگم آقای جئون خانواده بادیگارداش رو هم دعوت کرده بود)
همین طور داشتیم باهم حرف میزدیم که یهو ی پسره اومد پیشمون و کنار من نشست
( اون پسر یکی از شریکای آقای جئون عه که اسمش هم جکسون هست)
جکسون: به به سلام دخترا احوالتون چطوره ؟ ببخشید لیدی شما ات هستین ؟( رو به ات)
+بله خودم هستم شما ؟
_منم جکسونم خوشبختم از آشناییت دختر
+ممنون
ات تو دلش: واییی معلومه از اون کنه هاست تو این وضعیت همینو کم داشتم فقط
( خلاصه اینکه جکسون همین طور داشت لاس میزد ولی هیچکی بهش محل نمیزاشت)
ویو کوک
داشتم با دوستام حرف میزدم که ی لحظه چشمم خورد به میزی که ات با دوستاش نشسته بود....ها ؟؟ اون عوضی اونجا چیکار میکنه...کثافت بی ناموس
( میره پیششون)
_سلام بچها
+سلام
جکسون: سلام آقای جونگ کوک
_(نگاه سنگینی بهش کرد) برو رو اون یکی صندلی میخوام پیش زنم بشینم
جکسون: ( ی پوزخند زد) باشه
ات تو دلش:جانننن ؟ چی گفت الان...زنممممم؟؟ ( تعجب)
_خب خب چ خبرا دخترا
همه با هم: خوبیم ممنون
+کوک یجوری به اون پسره بفهمون که بره واقعا خیلی رو مخه ( آروم در گوشش)
_اوکی باشه فقط هر کاری کردم همراهی کن
+چی ؟میخوای چیکا..
( کوک دستشو انداخت دور کمرش)
_ات تو هم دستتو بزار رو پام ( تو گوشش)
+چی نخیر
_اتتت زود باشششش
( ات دستش رو با لرز گذاشت رو پای کوک...دستش انقد داشت میلرزید که کوک فهمید)
_چته ات
+چیزی نیس
_اره جون عمت
+واییی کوک بحث نکن گفتم فقط به اون پسره بگو بره
_باشه باشه
جکسون: خب خوشبحالت کوک عجب زن خوشگلی داری
_خب که چی ؟
جکسون:قرضش میدی بهم ؟( به شوخی)
_به هر کسی هم قرض بدم به تو یکی نمیدم
جکسون: جدی چرا ؟؟
_چراش بماند...الان پاشو برو تا نزدم جرت بدم
جکسون: فعلا نمیخوام باهات بحث کنم ولی میدونی که بعدا تاوان پس میدی ( پاشد رفت)
+خب دیگه رفت دستتو بردار ( دستشو از رو پای کوک برداشت ولی همچنان دست کوک رو کمر ات بود)
+کوک باتوام ( آروم)
_( لبخند شیطانی)
+کوککک ای خداااا
( بلاخره مراسم تموم شد و ات هنوز تو شک رفتار کوک بود )
...........
اینم از پارت ۱۲ خدمت شما
ویو ات
وارد تالار عمارت شدیم...خیلی شلوغ بود بوی سیگار و الکل داشت اذیتم میکرد
طبق معمول کوک رفت پیش دوستاش نشست و منم رفتم پیش چندتا از دخترایی که باهاشون آشنا بودم و پدر اوناهم مثل پدر من بادیگارد عمارت بودن نشستم
( محض اطلاع باید بگم آقای جئون خانواده بادیگارداش رو هم دعوت کرده بود)
همین طور داشتیم باهم حرف میزدیم که یهو ی پسره اومد پیشمون و کنار من نشست
( اون پسر یکی از شریکای آقای جئون عه که اسمش هم جکسون هست)
جکسون: به به سلام دخترا احوالتون چطوره ؟ ببخشید لیدی شما ات هستین ؟( رو به ات)
+بله خودم هستم شما ؟
_منم جکسونم خوشبختم از آشناییت دختر
+ممنون
ات تو دلش: واییی معلومه از اون کنه هاست تو این وضعیت همینو کم داشتم فقط
( خلاصه اینکه جکسون همین طور داشت لاس میزد ولی هیچکی بهش محل نمیزاشت)
ویو کوک
داشتم با دوستام حرف میزدم که ی لحظه چشمم خورد به میزی که ات با دوستاش نشسته بود....ها ؟؟ اون عوضی اونجا چیکار میکنه...کثافت بی ناموس
( میره پیششون)
_سلام بچها
+سلام
جکسون: سلام آقای جونگ کوک
_(نگاه سنگینی بهش کرد) برو رو اون یکی صندلی میخوام پیش زنم بشینم
جکسون: ( ی پوزخند زد) باشه
ات تو دلش:جانننن ؟ چی گفت الان...زنممممم؟؟ ( تعجب)
_خب خب چ خبرا دخترا
همه با هم: خوبیم ممنون
+کوک یجوری به اون پسره بفهمون که بره واقعا خیلی رو مخه ( آروم در گوشش)
_اوکی باشه فقط هر کاری کردم همراهی کن
+چی ؟میخوای چیکا..
( کوک دستشو انداخت دور کمرش)
_ات تو هم دستتو بزار رو پام ( تو گوشش)
+چی نخیر
_اتتت زود باشششش
( ات دستش رو با لرز گذاشت رو پای کوک...دستش انقد داشت میلرزید که کوک فهمید)
_چته ات
+چیزی نیس
_اره جون عمت
+واییی کوک بحث نکن گفتم فقط به اون پسره بگو بره
_باشه باشه
جکسون: خب خوشبحالت کوک عجب زن خوشگلی داری
_خب که چی ؟
جکسون:قرضش میدی بهم ؟( به شوخی)
_به هر کسی هم قرض بدم به تو یکی نمیدم
جکسون: جدی چرا ؟؟
_چراش بماند...الان پاشو برو تا نزدم جرت بدم
جکسون: فعلا نمیخوام باهات بحث کنم ولی میدونی که بعدا تاوان پس میدی ( پاشد رفت)
+خب دیگه رفت دستتو بردار ( دستشو از رو پای کوک برداشت ولی همچنان دست کوک رو کمر ات بود)
+کوک باتوام ( آروم)
_( لبخند شیطانی)
+کوککک ای خداااا
( بلاخره مراسم تموم شد و ات هنوز تو شک رفتار کوک بود )
...........
اینم از پارت ۱۲ خدمت شما
۵.۸k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.