p10
p10
الان چند ماهی میشه که ات با کوک ازدواج کرده و تو اون عمارت زندگی میکنه...کم کم داره با زندگی تو اونجا کنار میاد ولی همچنان با کوک سرد برخورد میکنه...کوک هم همین طور
ویو ات
امشب ی شب بارونیه...خیلی دوس دارم که زیر بارون خیس بشم انگار تو اون لحظه دوباره متولد میشم
(رفت رو همون تاب تو حیاط نشست...اینطور که معلومه روش قفلی زده 😂)
ویو کوک
واییی امشب خیلی کسل کنندس حوصلم پوکیدههههه..( رف نشت لب پنجره و ات رو سوار به تاب دید)
چی ؟ اون ات ؟ چرا تو این هوا رفته بیرون حتما مغز نداره ولی...وایسا ببینم چرا منم دلم میخواد برم ؟؟ وایییی چم شده واقعا...ای بابااااا
( بعد از کلنجار رفتن با خودش بلاخره تصمیم کبری گرفت و اونم رفت پیش ات 🤣)
...
میخواستم ات رو بترسونم پس بی صدا قدم برداشتم و.....
_اتتت
+یا خالق جن و پری ( از ترس دومتر پرید بالا 😂)
_نترس ترسو خانم ( قهقهه)
+زهر ماررررر کوک سکتههه کردم
_قصد منم همین بود ( همچنان با خنده)
+خرررر
_چرا تو این هوا اومدی بیرون مگه عقل تو کلت نیس
+خودت چرا اومدی اون وقت ؟؟
_چه پرو احترام بزار
+خفه شو چرا دقیقا باید به تو احترام بزارم ؟؟
_دهنتو ببند تا نزدم...
+اگه نبندم چ غلطی میکنی مثلا
(بعد از کلی بحث کردن بلاخره کوتاه اومدن)
+اصن چرا دارم وقت ارزشمندم رو با تو تلف میکنم من میرم تو ( وقتی داشت میرفت یهو ی رعد و برق شدید زد ات از ترس ی جیغ بلندی زد و افتاد زمین)
_وااا ات چت شد یهو فقط ی رعد و برق بود دیگع
+من از بچگی از رعد و برق میترسیدم
_میگم ترسویی
+ساکتتت
_خب حالا چرا پا نمیشی
+اخه هر وقت این طوری میترسم پاهام سست میشه و نمیتونم راه برم... تو برو تو ی ذره دیگه منم اوکی میشم میام
_ایششش( رفت سمت ات و براید استایل بغلش کرد رفت تو)
+نمیخواست تو منو بیاری
_چرا هر وقت یه کمکی بهت میکنم بجای تشکر اینطوری میکنی ؟؟؟
+خیل خب ممنون راضی شدی حالا ؟
_بله شدم...من میرم بخوابم خدافظ
+خدافظ
کوک
چرا واقعا کمکش میکنم ؟؟؟چرا دارم یه حسی بهش پیدا میکنم ؟ یه حس عجیب ....نکنه..نه نه اسم این حس عشق نیست
دخترای زیادی تو زندگی من بودن و به همشون ی حس زود گذر داشتم احتمالا این حس هم مثل دفعات قبل ی حس زود گذره
.........
الان چند ماهی میشه که ات با کوک ازدواج کرده و تو اون عمارت زندگی میکنه...کم کم داره با زندگی تو اونجا کنار میاد ولی همچنان با کوک سرد برخورد میکنه...کوک هم همین طور
ویو ات
امشب ی شب بارونیه...خیلی دوس دارم که زیر بارون خیس بشم انگار تو اون لحظه دوباره متولد میشم
(رفت رو همون تاب تو حیاط نشست...اینطور که معلومه روش قفلی زده 😂)
ویو کوک
واییی امشب خیلی کسل کنندس حوصلم پوکیدههههه..( رف نشت لب پنجره و ات رو سوار به تاب دید)
چی ؟ اون ات ؟ چرا تو این هوا رفته بیرون حتما مغز نداره ولی...وایسا ببینم چرا منم دلم میخواد برم ؟؟ وایییی چم شده واقعا...ای بابااااا
( بعد از کلنجار رفتن با خودش بلاخره تصمیم کبری گرفت و اونم رفت پیش ات 🤣)
...
میخواستم ات رو بترسونم پس بی صدا قدم برداشتم و.....
_اتتت
+یا خالق جن و پری ( از ترس دومتر پرید بالا 😂)
_نترس ترسو خانم ( قهقهه)
+زهر ماررررر کوک سکتههه کردم
_قصد منم همین بود ( همچنان با خنده)
+خرررر
_چرا تو این هوا اومدی بیرون مگه عقل تو کلت نیس
+خودت چرا اومدی اون وقت ؟؟
_چه پرو احترام بزار
+خفه شو چرا دقیقا باید به تو احترام بزارم ؟؟
_دهنتو ببند تا نزدم...
+اگه نبندم چ غلطی میکنی مثلا
(بعد از کلی بحث کردن بلاخره کوتاه اومدن)
+اصن چرا دارم وقت ارزشمندم رو با تو تلف میکنم من میرم تو ( وقتی داشت میرفت یهو ی رعد و برق شدید زد ات از ترس ی جیغ بلندی زد و افتاد زمین)
_وااا ات چت شد یهو فقط ی رعد و برق بود دیگع
+من از بچگی از رعد و برق میترسیدم
_میگم ترسویی
+ساکتتت
_خب حالا چرا پا نمیشی
+اخه هر وقت این طوری میترسم پاهام سست میشه و نمیتونم راه برم... تو برو تو ی ذره دیگه منم اوکی میشم میام
_ایششش( رفت سمت ات و براید استایل بغلش کرد رفت تو)
+نمیخواست تو منو بیاری
_چرا هر وقت یه کمکی بهت میکنم بجای تشکر اینطوری میکنی ؟؟؟
+خیل خب ممنون راضی شدی حالا ؟
_بله شدم...من میرم بخوابم خدافظ
+خدافظ
کوک
چرا واقعا کمکش میکنم ؟؟؟چرا دارم یه حسی بهش پیدا میکنم ؟ یه حس عجیب ....نکنه..نه نه اسم این حس عشق نیست
دخترای زیادی تو زندگی من بودن و به همشون ی حس زود گذر داشتم احتمالا این حس هم مثل دفعات قبل ی حس زود گذره
.........
۵.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.