ازدواج سوری پارت 8(اگه حمایت نکنین دیگه نمیزارم)
ازدواج سوری پارت 8(اگه حمایت نکنین دیگه نمیزارم)
خودمو مرتب کردم رفتم دستشوی کارای لازمد کروم اومدم بیرون رفتم بیرون تو اشپز خونه تا تهیونگ دوش میگفرت نیانگم کیفشو میچید صبحونه اماده کردم دادم بهشون خوردن خودمم خوردم جلوی در داشتم بدرقشون میکردم
نیانگ ـ اوما بعد ظهر میای دنبالم؟
ـ نمیدونم بستگی به کارام داره حالا اگه نتونستم بابات میاد دنبالت
ته ـ اره من میام دنبالت
نیانبکشه
باشه
ـ تغذیه هاتو بخوریااا!
نیانگ ـ باشه بوس بای
ـ بوس
ته ـ خدافظ عشقم
ـ دوستون دارم بای
تهیونگو نیانگ رفتن باز منم تو خونه تنها شدم رفتم زنگ رایدس زدم که بدونم دیشب چیکارم داشت اما گوشیشو جواب نمیداد برای همین زنگ مین یونگ زدم جواب داد
مین یونگ ـ سلام ات جونم خوبی؟
ـ سلام خوبم تو خوبی؟
مین یونگ ـ منم خوبم چیکار داشتی زنگم زدی؟
ـ خب کار خاصی نداشتم رایدس دیشب زنگم زد بعد نگفت چیکارم داره الانم زنگش زدم جواب نداد
مین یونگ ـ اها میخواستم بگم میای با دخترا بریم بیرون امروز؟
ـ خب نمیدونم کجا میخواین برین؟
مین یونگ ـ به احتمالا بخوایم بریم استخر
ـ بچه ها چی؟
مین یونگ ـ بچه ها قراره بیش رایدس و مین هیوک و میا باشن
ـ خب اوکیه میام
مین یونگ ـ پس برای ساعت پنج بیا در خونه ی ما
ـ باشه
مین یونگ ـ میبینمت فعلا
ـ بای
گوشیو قطع کردم تازه ساعت نه بود یه خورده اتاق هارو مرتب کروم داشت قاب عکسای کنار میزو تمیز میکردم و بهشون نگاه میکردم یاد اون روزا میوفتادم
یاد اون روزی که با تهیونگ قدم زنان تو پارک بودیم
یاد اون روزی که شب نیانگ اومد وسط من و تهیونگ خوابید
یاد اون شبی باز دوباره خواب دیدم و تهیونگ باز ارومم کرد و میگفت "کینچانا همچی درست میشه" اما درست نمیشه
یاد اون روزی که به هم تو اتاق پرو اعتراف کردیم که همو دوس داریم
یاد شب مهمونی که باید تظاهر میکردم دوست دختر تهیونگ
و...
ویو تهیونگ
نیانگو بردم مدرسه و خودمم رفتم شرکت همه داشتن با خوشحالی بهم تبریک میگفتن و رفتم تو اتاقم چن دقیقه بعد کانیا اومد
کانیا ـ سلام اقای کیم، اقای کیم ازدواجتون رو با خانم کیم تبریک میگم
ـ سلام، ممنونم کانیا خب بگو ببینم امروز برناممون چیه؟
کانیا ـ خب یه شریک جدید دارین امروز باهاش برای ساعت ده ملاقات میکنین
ـ اوکی پس پرونده ی شرکتشون رو برام بیار تا برسی کنم
خودمو مرتب کردم رفتم دستشوی کارای لازمد کروم اومدم بیرون رفتم بیرون تو اشپز خونه تا تهیونگ دوش میگفرت نیانگم کیفشو میچید صبحونه اماده کردم دادم بهشون خوردن خودمم خوردم جلوی در داشتم بدرقشون میکردم
نیانگ ـ اوما بعد ظهر میای دنبالم؟
ـ نمیدونم بستگی به کارام داره حالا اگه نتونستم بابات میاد دنبالت
ته ـ اره من میام دنبالت
نیانبکشه
باشه
ـ تغذیه هاتو بخوریااا!
نیانگ ـ باشه بوس بای
ـ بوس
ته ـ خدافظ عشقم
ـ دوستون دارم بای
تهیونگو نیانگ رفتن باز منم تو خونه تنها شدم رفتم زنگ رایدس زدم که بدونم دیشب چیکارم داشت اما گوشیشو جواب نمیداد برای همین زنگ مین یونگ زدم جواب داد
مین یونگ ـ سلام ات جونم خوبی؟
ـ سلام خوبم تو خوبی؟
مین یونگ ـ منم خوبم چیکار داشتی زنگم زدی؟
ـ خب کار خاصی نداشتم رایدس دیشب زنگم زد بعد نگفت چیکارم داره الانم زنگش زدم جواب نداد
مین یونگ ـ اها میخواستم بگم میای با دخترا بریم بیرون امروز؟
ـ خب نمیدونم کجا میخواین برین؟
مین یونگ ـ به احتمالا بخوایم بریم استخر
ـ بچه ها چی؟
مین یونگ ـ بچه ها قراره بیش رایدس و مین هیوک و میا باشن
ـ خب اوکیه میام
مین یونگ ـ پس برای ساعت پنج بیا در خونه ی ما
ـ باشه
مین یونگ ـ میبینمت فعلا
ـ بای
گوشیو قطع کردم تازه ساعت نه بود یه خورده اتاق هارو مرتب کروم داشت قاب عکسای کنار میزو تمیز میکردم و بهشون نگاه میکردم یاد اون روزا میوفتادم
یاد اون روزی که با تهیونگ قدم زنان تو پارک بودیم
یاد اون روزی که شب نیانگ اومد وسط من و تهیونگ خوابید
یاد اون شبی باز دوباره خواب دیدم و تهیونگ باز ارومم کرد و میگفت "کینچانا همچی درست میشه" اما درست نمیشه
یاد اون روزی که به هم تو اتاق پرو اعتراف کردیم که همو دوس داریم
یاد شب مهمونی که باید تظاهر میکردم دوست دختر تهیونگ
و...
ویو تهیونگ
نیانگو بردم مدرسه و خودمم رفتم شرکت همه داشتن با خوشحالی بهم تبریک میگفتن و رفتم تو اتاقم چن دقیقه بعد کانیا اومد
کانیا ـ سلام اقای کیم، اقای کیم ازدواجتون رو با خانم کیم تبریک میگم
ـ سلام، ممنونم کانیا خب بگو ببینم امروز برناممون چیه؟
کانیا ـ خب یه شریک جدید دارین امروز باهاش برای ساعت ده ملاقات میکنین
ـ اوکی پس پرونده ی شرکتشون رو برام بیار تا برسی کنم
۹.۰k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.