💦رمان زمستان💦 پارت 77
🖤
《رمان زمستون❄》
ارسلان : خیلی آروم لبامو روی لباش گذاشم و گرمی لباشو حس کردم
دیانا : ناخوداگاه ادامه دادم دیگه نفس کم اوردمو خودمو جدا کردم ازش
ارسلان : صورتش سرخ شده بودو معلوم بود خجالت کشیده .. میگم دیانا چی بخوریم؟
دیانا : زیر لب گفتم ی چیزی درست میکنم
ارسلان : رفتم نشستم روی مبل و بهش نگاه میکردم
رفت سمت اتاق بعد از چند دقیقه اومد و دیدم لباس من تنشه
دیانا : لباسامو نیاوردم مجبور شدم تیشرت تورو بپوشم
ارسلان : چرا این حالا؟
دیانا : شلوارات اندازم نمیشد و منم اینو پوشیدم که تا زانومه
ارسلان : تو هنوز از من خجالت میکشی؟
دیانا : نه...《عین سگ دروغ میگفتم وقتایی ک نزدیکم میشد ضربان قلبم رو هزار بود》
ارسلان دیگه چیزی نگفت...منم رفتم با کمک گوگل ی کیک درست کردم
ارسلان : میبینم که بلد بودی
دیانا : بلخره
ارسلان : بیارش ببینم
دیانا : برا الان نیس واسع شبه
ارسلان : دیانا من گشنمه
دیانا : غذا گذاشم گشنه
ارسلان : یکم خندم گرف ولی برای اینکه جذبمو داشته باشم گفم ... سر به سر من میزاری؟؟
دیانا : اره
ارسلان : رفتم نزدیکش...
دیانا: باش بابا شوخی کردم..
ارسلان: دیگه فایده نداره
دیانا: هی نزدیک تر میش...ی لیوان آب کنار دستم بود برداشتم ریختم رو سرش...زدم زیر خنده دودیدم اونور
ارسلان: دیانا مگه اینکه نگیرمت
دیانا: اشکال نداره موهات فر میشه...دیدم ارسلان خیز برداشت سمتم منم دویدم...
انقدر دور اتاق چرخیده بودیم هر دومون خسته شده بودیم
ارسلان نشست روی مبل منم رو به روش وایستاده بودم
ک دستمو کشید افتادم تو بغلش...
《رمان زمستون❄》
ارسلان : خیلی آروم لبامو روی لباش گذاشم و گرمی لباشو حس کردم
دیانا : ناخوداگاه ادامه دادم دیگه نفس کم اوردمو خودمو جدا کردم ازش
ارسلان : صورتش سرخ شده بودو معلوم بود خجالت کشیده .. میگم دیانا چی بخوریم؟
دیانا : زیر لب گفتم ی چیزی درست میکنم
ارسلان : رفتم نشستم روی مبل و بهش نگاه میکردم
رفت سمت اتاق بعد از چند دقیقه اومد و دیدم لباس من تنشه
دیانا : لباسامو نیاوردم مجبور شدم تیشرت تورو بپوشم
ارسلان : چرا این حالا؟
دیانا : شلوارات اندازم نمیشد و منم اینو پوشیدم که تا زانومه
ارسلان : تو هنوز از من خجالت میکشی؟
دیانا : نه...《عین سگ دروغ میگفتم وقتایی ک نزدیکم میشد ضربان قلبم رو هزار بود》
ارسلان دیگه چیزی نگفت...منم رفتم با کمک گوگل ی کیک درست کردم
ارسلان : میبینم که بلد بودی
دیانا : بلخره
ارسلان : بیارش ببینم
دیانا : برا الان نیس واسع شبه
ارسلان : دیانا من گشنمه
دیانا : غذا گذاشم گشنه
ارسلان : یکم خندم گرف ولی برای اینکه جذبمو داشته باشم گفم ... سر به سر من میزاری؟؟
دیانا : اره
ارسلان : رفتم نزدیکش...
دیانا: باش بابا شوخی کردم..
ارسلان: دیگه فایده نداره
دیانا: هی نزدیک تر میش...ی لیوان آب کنار دستم بود برداشتم ریختم رو سرش...زدم زیر خنده دودیدم اونور
ارسلان: دیانا مگه اینکه نگیرمت
دیانا: اشکال نداره موهات فر میشه...دیدم ارسلان خیز برداشت سمتم منم دویدم...
انقدر دور اتاق چرخیده بودیم هر دومون خسته شده بودیم
ارسلان نشست روی مبل منم رو به روش وایستاده بودم
ک دستمو کشید افتادم تو بغلش...
۶۰.۹k
۲۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.