خان زاده پارت155
#خان_زاده #پارت155
ماشین و جلوی خونم پارک کرد.با لبخند گفتم
_مرسی. فعلا کاری نداری؟
به سمتم برگشت و گفت
_کاری ندارم اما بمون یه کم دیگه.
خجالت زده سرمو پایین انداختم که گفت
_فکر نکنم امشب به این راحتیا صبح بشه.
خندیدم و گفتم
_ساعت یک شبه. چشم رو هم بذاری صبح شده.
با محبت نگاهم کرد که گفتم
_شب بخیر.
_شب تو هم بخیر عزیزدلم.
گر گرفتم و تند پریدم پایین و لحظهی آخر صدای خندش و شنیدم.
به سمت در خونه مون رفتم و لحظه ی آخر براش دست تکون دادم که بوق کوتاهی برام زد و پاش و روی گاز فشار داد و رفت.
کلید انداختم و هنوز کلید رو نچرخونده بودم دستی دستمال جلوی دهنم و گرفت.
خواستم جیغ بزنم اما محکم جلوی دهنم و گرفته بود.
نمیدونم چی روی دستمالش ریخته بود که زیاد دووم نیاوردم و کم کم همه چی برام تار شد.
* * * *
به سختی لای پلکم و باز کردم و اولین چیزی که دیدم پنجره ای کوچیک بود.
هوا روشن شده بود.
گیج اطرافم و نگاه کردم و طول کشید تا یادم بیاد.
تند از جام پریدم و با یاد دیشب وحشت وجودمو گرفت.
کی منو دزدیده بود خدایا؟
توی یه اتاق کوچیک بودم.از جام بلند شدم و آروم به سمت در رفتم.
🍁 🍁 🍁 🍁
ماشین و جلوی خونم پارک کرد.با لبخند گفتم
_مرسی. فعلا کاری نداری؟
به سمتم برگشت و گفت
_کاری ندارم اما بمون یه کم دیگه.
خجالت زده سرمو پایین انداختم که گفت
_فکر نکنم امشب به این راحتیا صبح بشه.
خندیدم و گفتم
_ساعت یک شبه. چشم رو هم بذاری صبح شده.
با محبت نگاهم کرد که گفتم
_شب بخیر.
_شب تو هم بخیر عزیزدلم.
گر گرفتم و تند پریدم پایین و لحظهی آخر صدای خندش و شنیدم.
به سمت در خونه مون رفتم و لحظه ی آخر براش دست تکون دادم که بوق کوتاهی برام زد و پاش و روی گاز فشار داد و رفت.
کلید انداختم و هنوز کلید رو نچرخونده بودم دستی دستمال جلوی دهنم و گرفت.
خواستم جیغ بزنم اما محکم جلوی دهنم و گرفته بود.
نمیدونم چی روی دستمالش ریخته بود که زیاد دووم نیاوردم و کم کم همه چی برام تار شد.
* * * *
به سختی لای پلکم و باز کردم و اولین چیزی که دیدم پنجره ای کوچیک بود.
هوا روشن شده بود.
گیج اطرافم و نگاه کردم و طول کشید تا یادم بیاد.
تند از جام پریدم و با یاد دیشب وحشت وجودمو گرفت.
کی منو دزدیده بود خدایا؟
توی یه اتاق کوچیک بودم.از جام بلند شدم و آروم به سمت در رفتم.
🍁 🍁 🍁 🍁
۱۲.۱k
۲۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.