part 1
#part_1
#رها
با صدای داد بابا از ترس مو به تنم سیخ شد
بابا-میفهمی چی میگی اون رهاست دختر من...میخواید با دختر کوچولوی من چیکار کنید
مامان-اره میفهمم توهم اگه دخترت واست مهم باشه مخالفت نمیکنی
بابا-یعنی اگه دوسش داشته باشم بابد بگم یکی دیگه شه؟مگه االنش چشه االن چه مشکلی داره؟
مامان-واقعا که انقدر تو مشکالت خودت غرق شدی که دیگه به رها توجه نمیکنی....رها االن میشه ۳ سال که افسردگی
داره...اصال میدونی رها امسال باید سال اول دانشگاه باشه نه سال آخر دبیرستان نمیفهمی داره درد میکشه؟
بابا-میدونم ...میدونم....اما دختر من قویه رهای من جلو هیچی کم نمیاره رها میتونه با این مشکلشم کنار بیاد
مامان-رها هم ادمه اونم باالخره کم میاره از رها واسه خودت چی ساختی؟....اونم باالخره طاقت تموم میشه و زیر این مشکالت
له میشه هر چند که االن دیگه دیره واسه این حرفا ...
گوشامو گرفتم تا صدای مامانمو نشنوم
به سمت کشوی کنار تختم رفتم و قوطی قرصامو برداشتم
دوتا دونه قدص برداشتم و انداختم باال
بطری آبو یه نفس سر کشیدم
دراز کشیدم رو تخت و چشمامو بستم
سعی کردم گوشامو بگیرم تا صداشونو نشنوم
همه مشکالم از وقتی شروع شد که اومدیم ایران از همون چهار سال پیش
وقتی که پامو گذاشتم ایران
#شکلات_تلخ
رمان جدیدمونه حمایت یادتون نره ، بوس به کله هاتون:)
#رمان_طاها_رها
#رها
با صدای داد بابا از ترس مو به تنم سیخ شد
بابا-میفهمی چی میگی اون رهاست دختر من...میخواید با دختر کوچولوی من چیکار کنید
مامان-اره میفهمم توهم اگه دخترت واست مهم باشه مخالفت نمیکنی
بابا-یعنی اگه دوسش داشته باشم بابد بگم یکی دیگه شه؟مگه االنش چشه االن چه مشکلی داره؟
مامان-واقعا که انقدر تو مشکالت خودت غرق شدی که دیگه به رها توجه نمیکنی....رها االن میشه ۳ سال که افسردگی
داره...اصال میدونی رها امسال باید سال اول دانشگاه باشه نه سال آخر دبیرستان نمیفهمی داره درد میکشه؟
بابا-میدونم ...میدونم....اما دختر من قویه رهای من جلو هیچی کم نمیاره رها میتونه با این مشکلشم کنار بیاد
مامان-رها هم ادمه اونم باالخره کم میاره از رها واسه خودت چی ساختی؟....اونم باالخره طاقت تموم میشه و زیر این مشکالت
له میشه هر چند که االن دیگه دیره واسه این حرفا ...
گوشامو گرفتم تا صدای مامانمو نشنوم
به سمت کشوی کنار تختم رفتم و قوطی قرصامو برداشتم
دوتا دونه قدص برداشتم و انداختم باال
بطری آبو یه نفس سر کشیدم
دراز کشیدم رو تخت و چشمامو بستم
سعی کردم گوشامو بگیرم تا صداشونو نشنوم
همه مشکالم از وقتی شروع شد که اومدیم ایران از همون چهار سال پیش
وقتی که پامو گذاشتم ایران
#شکلات_تلخ
رمان جدیدمونه حمایت یادتون نره ، بوس به کله هاتون:)
#رمان_طاها_رها
۳۴.۶k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.