دخترباغبان
#دختر_باغبان 🌱
#پارت_68
جونگی: ا/تی
+جونم راستی اسم منو از کجا میدونی؟
جونگی:بابا بزرگم بهت گفت.
+آها راستی با کیا اومدی؟
جونگی: بابابزرگ البته بابابزرگ مامانمه بابا بزرگ خودمو زیاد ندیدم.
مامانم،بابام،دایی الکس،و چند نفر که من نمیشناسمشون.
حالا میای بازی کنیم؟
+آره
جونگی: واقعا چون هیچ کس تو خونه ما باهام بازی نمیکنه.
+حالا من میخوام باهات بازی کنم.
ولی همین جا تو اتاق.
جونگی: باشه
بیا قایم موشک بازی کنیم.
+تو اتاق شروع کردیم به بازی کردن آنقدر پریدیم که اتاق میخواست بلرزه.
بعداز کلی بازی روی تخت دراز کشیدیم.
+جونگی
جونگی:هوم
+میای داییت رو اذیت کنیم.
جونگی:چجوری؟
+تو بیا تو بغل من جوری که قیافت معلوم نباشه بقیش با من.
جونگی:باشه.
+جونگی رو بغل کردم و آروم یونگی رو صدا زدم که رو تخت نشست صورتش خوابالود بود و جایی رو نمیدید.
+یونگی(بغض الکی داره یونگی رو اذیت میکنه)
ــ چته تو چیشده؟(خوابآلود)
+تو تو بعد پنج سال بهوش اومدی(بغض الکی)
ــ ایسگا گرفتی؟
+نگا بچمون کن.
تا جونگی تو بغل دید چشاش چهارتا شد.
ــ من کی تورو کردم که بخوای بچه بیاری؟
+جونگی رو انداختم بغل یونگی و سرمو ازش برگردوندم.
+هروقت خواستم یه کاری کنم تو بلدی فقط بهم زد حال بزنی.
پتو رو کشیدم روسرم و دراز کشیدم.
جونگی: سلام دایی جون.
ــ سلام پسر کوچولو.
تو برو پایین ما الان میایم.
جونگی:ولی من میخوام با آتی برم.
ــ آتی الان کار داره بعدا میاد حالا برو.
جونگی:چشم.
ادامه دارد............🌱
#پارت_68
جونگی: ا/تی
+جونم راستی اسم منو از کجا میدونی؟
جونگی:بابا بزرگم بهت گفت.
+آها راستی با کیا اومدی؟
جونگی: بابابزرگ البته بابابزرگ مامانمه بابا بزرگ خودمو زیاد ندیدم.
مامانم،بابام،دایی الکس،و چند نفر که من نمیشناسمشون.
حالا میای بازی کنیم؟
+آره
جونگی: واقعا چون هیچ کس تو خونه ما باهام بازی نمیکنه.
+حالا من میخوام باهات بازی کنم.
ولی همین جا تو اتاق.
جونگی: باشه
بیا قایم موشک بازی کنیم.
+تو اتاق شروع کردیم به بازی کردن آنقدر پریدیم که اتاق میخواست بلرزه.
بعداز کلی بازی روی تخت دراز کشیدیم.
+جونگی
جونگی:هوم
+میای داییت رو اذیت کنیم.
جونگی:چجوری؟
+تو بیا تو بغل من جوری که قیافت معلوم نباشه بقیش با من.
جونگی:باشه.
+جونگی رو بغل کردم و آروم یونگی رو صدا زدم که رو تخت نشست صورتش خوابالود بود و جایی رو نمیدید.
+یونگی(بغض الکی داره یونگی رو اذیت میکنه)
ــ چته تو چیشده؟(خوابآلود)
+تو تو بعد پنج سال بهوش اومدی(بغض الکی)
ــ ایسگا گرفتی؟
+نگا بچمون کن.
تا جونگی تو بغل دید چشاش چهارتا شد.
ــ من کی تورو کردم که بخوای بچه بیاری؟
+جونگی رو انداختم بغل یونگی و سرمو ازش برگردوندم.
+هروقت خواستم یه کاری کنم تو بلدی فقط بهم زد حال بزنی.
پتو رو کشیدم روسرم و دراز کشیدم.
جونگی: سلام دایی جون.
ــ سلام پسر کوچولو.
تو برو پایین ما الان میایم.
جونگی:ولی من میخوام با آتی برم.
ــ آتی الان کار داره بعدا میاد حالا برو.
جونگی:چشم.
ادامه دارد............🌱
- ۴.۱k
- ۰۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط