"I fell in love with someone'' (P77)
"I fell in love with someone'' (P77)
ا.ت : دلم میخواد بیشتر باتو وقت بزارم...آخه حوصلم خیلی سر رفته*خجالته*
کوک : *لحظه ای از این حرف ا.ت خنده ای کرد* باشه...هرچی تو بگی...الان دلت میخواد کجا بری؟
ا.ت : عااا جونگکوک...
کوک : جونم
ایشششش بازم گفت جونم عرررررررررررررررررر
ا.ت : امشب کجا بمونیم؟
کوک : یه عمارت دیگه هم دارم فعلا امشب تو اون عمارت هستیم...
ا.ت : عاا اوکی
جونگ کوک" میدونستم عمارت پدرم براش خیلی حوصله سر بود برا همین تصمیم گرفتم ا.ت رو بگردونم تا از دست اونا(لیا، یوری اینارو میگه...)یه لحظه راحت بشه. همینطور بین من و ا.ت حرفی رد بدل نشد تا یه لحظه ماشین از حرکت داشت می ایستاد...
کوک : این چش شده؟
ا.ت : هوم؟
کوک : ایششششش
از زبان ا.ت : یهو ماشین داشت از حرکت میایستاد، جونگکوک از ماشین پیاده شد و رفت ماشین چک کنه...همینطور که داشت نگاهی به ماشین میانداخت یهو چشمش افتاد به من.....وقتی با اون چشم های مشکی درشتش به من زل میزد من چطور خودمو کنترل کنم؟(فقط خودتو بکش تا جلو چش ما نباشی)تو همین حالت چند ثانیه موندیم که چشمش ازم برد...معلوم بود دوباره سرخ شدم...اهههههههه....چند مین گذشته...که بلاخره جونگکوک اومد سوار شد.
ا.ت : جونگ......
با قرار دادن ل.ب های جونگ کوک رو ل.ب های ا.ت حرف ا.ت نصف نیمه موند...
بعد از اینکه جونگکوک دست کشید به صورتم زل زد....
ا.ت : تو چیکار کردی؟
کوک : نمیتونم زنم ببوسم؟
ا.ت : عاااا
کوک : بریم
ا.ت : ا...اره
کوک : پس بریم...
چند ساعت بعد :
از زبان ا.ت : شب شده بود تو این ساعت ها جونگکوک منو خیلی جاها برد...جلو یه عمارتی وایساد...گفتم...
ا.ت : این عمارت هست؟
کوک : اره،. ولی قراره این عمارت بفروشم. خیلی خب پیاده شو
از ماشین پیاده شدم جونگکوک هم همینطور بیرون عمارت دیدم...از بیرون خیلی بزرگ شیک بود.. بلافاصله جونگکوک دستم گرفت باهم وارد عمارت شدیم.
ا.ت : واوو
کوک : *خنده* یه اتاقی هست طبقه بالا اتاق سمت چپ اونی که درش مشکی هست اونجا اتاق منه چنتا لباس هست میتونی از لباس های من بپوشی منم اینجا به پدرم خبر بدم.
ا.ت : باشه
طبقه ی بالا رفتم به سمت چپ رفتم گفته بود اتاقی که درش مشکی هست..پس یعنی این هست؟ به سمتش رفتم وارد اتاق شدم...(خب دوستان از اینجا ایده ی این داشمون @butnuo_666 شروع میشه🤝🏻🗿)
پس اینجا اتاق جونگکوک هست...این اتاق با تم مشکی هست و یه میز کار هم هست...اتاق خیلی بزرگی بود...به سمت کمد رفتم درش باز کردم کلی لباس بود که لباس های جونگکوک بودن...یه تیشرت گشاد برداشتم و یه شلوار که تو پام معلوم بود خیلی بزرگ گشاد هست بعد از اینکه لباس هارو به تنم کردم قشنگ تو لباس گم شدم.
طبقه ی پایین رفتم تا برم سراغ جونگکوک و دیدم...ادامه داره...
اگه این شرطارو تونستید برسونید ۳ پارت 🎁 دارید.
لایک : 150
کامنت : 50
ا.ت : دلم میخواد بیشتر باتو وقت بزارم...آخه حوصلم خیلی سر رفته*خجالته*
کوک : *لحظه ای از این حرف ا.ت خنده ای کرد* باشه...هرچی تو بگی...الان دلت میخواد کجا بری؟
ا.ت : عااا جونگکوک...
کوک : جونم
ایشششش بازم گفت جونم عرررررررررررررررررر
ا.ت : امشب کجا بمونیم؟
کوک : یه عمارت دیگه هم دارم فعلا امشب تو اون عمارت هستیم...
ا.ت : عاا اوکی
جونگ کوک" میدونستم عمارت پدرم براش خیلی حوصله سر بود برا همین تصمیم گرفتم ا.ت رو بگردونم تا از دست اونا(لیا، یوری اینارو میگه...)یه لحظه راحت بشه. همینطور بین من و ا.ت حرفی رد بدل نشد تا یه لحظه ماشین از حرکت داشت می ایستاد...
کوک : این چش شده؟
ا.ت : هوم؟
کوک : ایششششش
از زبان ا.ت : یهو ماشین داشت از حرکت میایستاد، جونگکوک از ماشین پیاده شد و رفت ماشین چک کنه...همینطور که داشت نگاهی به ماشین میانداخت یهو چشمش افتاد به من.....وقتی با اون چشم های مشکی درشتش به من زل میزد من چطور خودمو کنترل کنم؟(فقط خودتو بکش تا جلو چش ما نباشی)تو همین حالت چند ثانیه موندیم که چشمش ازم برد...معلوم بود دوباره سرخ شدم...اهههههههه....چند مین گذشته...که بلاخره جونگکوک اومد سوار شد.
ا.ت : جونگ......
با قرار دادن ل.ب های جونگ کوک رو ل.ب های ا.ت حرف ا.ت نصف نیمه موند...
بعد از اینکه جونگکوک دست کشید به صورتم زل زد....
ا.ت : تو چیکار کردی؟
کوک : نمیتونم زنم ببوسم؟
ا.ت : عاااا
کوک : بریم
ا.ت : ا...اره
کوک : پس بریم...
چند ساعت بعد :
از زبان ا.ت : شب شده بود تو این ساعت ها جونگکوک منو خیلی جاها برد...جلو یه عمارتی وایساد...گفتم...
ا.ت : این عمارت هست؟
کوک : اره،. ولی قراره این عمارت بفروشم. خیلی خب پیاده شو
از ماشین پیاده شدم جونگکوک هم همینطور بیرون عمارت دیدم...از بیرون خیلی بزرگ شیک بود.. بلافاصله جونگکوک دستم گرفت باهم وارد عمارت شدیم.
ا.ت : واوو
کوک : *خنده* یه اتاقی هست طبقه بالا اتاق سمت چپ اونی که درش مشکی هست اونجا اتاق منه چنتا لباس هست میتونی از لباس های من بپوشی منم اینجا به پدرم خبر بدم.
ا.ت : باشه
طبقه ی بالا رفتم به سمت چپ رفتم گفته بود اتاقی که درش مشکی هست..پس یعنی این هست؟ به سمتش رفتم وارد اتاق شدم...(خب دوستان از اینجا ایده ی این داشمون @butnuo_666 شروع میشه🤝🏻🗿)
پس اینجا اتاق جونگکوک هست...این اتاق با تم مشکی هست و یه میز کار هم هست...اتاق خیلی بزرگی بود...به سمت کمد رفتم درش باز کردم کلی لباس بود که لباس های جونگکوک بودن...یه تیشرت گشاد برداشتم و یه شلوار که تو پام معلوم بود خیلی بزرگ گشاد هست بعد از اینکه لباس هارو به تنم کردم قشنگ تو لباس گم شدم.
طبقه ی پایین رفتم تا برم سراغ جونگکوک و دیدم...ادامه داره...
اگه این شرطارو تونستید برسونید ۳ پارت 🎁 دارید.
لایک : 150
کامنت : 50
۱۰.۶k
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.