"I fell in love with someone'' (P78)
"I fell in love with someone'' (P78)
طبقه ی پایین رفتم تا برم سراغ جونگکوک و دیدم...داشت با تلفن صحبت میکرد گفته بودقراره به خانوادش خبر بده امشب عمارت نیستیم وقتی منو دید تلفن قطع کرد...
کوک : اره بابا....
پ.ک" :........
کوک : عااا باشه بابا من باید قطع کنم، خدافظ
کوک" تلفن قطع کردم به سمت ا.ت برگشتم که لحظه ای نتونستم جلو خندم بگیرم....
ا.ت : به چی میخندی*عصبی*
کوک : عزیزم.....این..دیگه...چیه...*خنده*
ا.ت : چی چیه؟
کوک : وایسا لباست درست کنم
به سمتش رفتم تا لباساش درست کنم وقتی داشتم یقش درست میکردم نگاهی به مارک رو گردنش افتادم...نیشخندی زدم...معلومه خیلی سخت رفتم که هنوز مارک از بین نرفته ولی میتونم امشب بدتر به فا*کت بدم پرنسس کوچولو.
کوک : خب درست شد، بریم بشینیم فیلم ببینیم؟ یا نه بریم بخوابیم؟
ا.ت : نه جونگکوک خیلی خسته بهتره بریم بخوابیم...واسا....
از زبان ا.ت : اول حرفش گفت بریم فیلم ببینیم ولی بعدش گفت بریم بخوابیم؟ از اون نگاهی که شیطنت میباره فهمیدم منظورش چیه پس بحث عوض کردم....
ا.ت : بهتره عمارت بهم نشون بدی. آخه اولین بارم هست میام اینجا.
به جونگکوک زل زدم از چهرش معلومه ناامید شده.
کوک : عاااا الان حوصله ندارم تازه ازت معلومه خسته ای تازه گفتی خسته ای پس بریم بخوابیم ا.ت الان حوصله ندارم عمارت بهت نشون بدم فردا نشون میدم.
ا.ت : نه من میخوام اول عمارت ببینم.
کوک : ا.ت!....
ا.ت : جونگکوکاااا لطفا*کیوت*
کوک : .......
ا.ت : جونگکوک.....*اخم،کیوت*
کوک : ایشششششش انقدر کیوت نشو وگرنه همینجا میخورمت.
ا.ت : نمیتونی
کوک : چرا میتونم...حتی میتونم تورو به فا...
ا.ت : عهه نههه این مجسمه ها چقدر قشنگهههه*به سمتشون رفت*
کوک" یعنی قشنگ بحث عوض کرد...یا...داره...از من در میره؟ با تعجب بهش خیره شده بودم که چقدر قشنگ بحث عوض کرد...
ا.ت" قبل از اینکه حرفش کامل کنه با بهونه بحث عوض کردم به سمت مجسمه ها رفتم...رو مجسمه ها دست کشیدم...واقعا خیلی قشنگ بودنننننننننننننن...به قاب عکسی نگاه کردم که اون عکس دوران دبیرستان جونگکوک بود...واااااااااااه...یعن....ی...تو دوران دبیرستانیش هم جذاب بود؟!!!!
حواسم نبود که یهو دوتا دست دور کمرم حلق شد...هیقی کشیدم.
ا.ت : جونگکوکاااا
کوک : یس بیبی گرل
ا.ت : .........
کوک : ببخشید که ترسیدمت
بوسه های آرومی به شونه هام و گردنم میزاشت و جایی که دستاشو دورم حلق کرده بود داشت رو شکمم نوازش میداد(روح پشت سرتههههههههههه)
ا.ت : این...جا...دوران...
کوک : هوم؟
بخاطره بوسه هاش و نوازشی که به شکمم میداد باعث میشد بیشتر بخوامش...
ا.ت : دو..ران...دبیرستانی...تو بوده؟
کوک : اوهوم...
ادامه داره....
طبقه ی پایین رفتم تا برم سراغ جونگکوک و دیدم...داشت با تلفن صحبت میکرد گفته بودقراره به خانوادش خبر بده امشب عمارت نیستیم وقتی منو دید تلفن قطع کرد...
کوک : اره بابا....
پ.ک" :........
کوک : عااا باشه بابا من باید قطع کنم، خدافظ
کوک" تلفن قطع کردم به سمت ا.ت برگشتم که لحظه ای نتونستم جلو خندم بگیرم....
ا.ت : به چی میخندی*عصبی*
کوک : عزیزم.....این..دیگه...چیه...*خنده*
ا.ت : چی چیه؟
کوک : وایسا لباست درست کنم
به سمتش رفتم تا لباساش درست کنم وقتی داشتم یقش درست میکردم نگاهی به مارک رو گردنش افتادم...نیشخندی زدم...معلومه خیلی سخت رفتم که هنوز مارک از بین نرفته ولی میتونم امشب بدتر به فا*کت بدم پرنسس کوچولو.
کوک : خب درست شد، بریم بشینیم فیلم ببینیم؟ یا نه بریم بخوابیم؟
ا.ت : نه جونگکوک خیلی خسته بهتره بریم بخوابیم...واسا....
از زبان ا.ت : اول حرفش گفت بریم فیلم ببینیم ولی بعدش گفت بریم بخوابیم؟ از اون نگاهی که شیطنت میباره فهمیدم منظورش چیه پس بحث عوض کردم....
ا.ت : بهتره عمارت بهم نشون بدی. آخه اولین بارم هست میام اینجا.
به جونگکوک زل زدم از چهرش معلومه ناامید شده.
کوک : عاااا الان حوصله ندارم تازه ازت معلومه خسته ای تازه گفتی خسته ای پس بریم بخوابیم ا.ت الان حوصله ندارم عمارت بهت نشون بدم فردا نشون میدم.
ا.ت : نه من میخوام اول عمارت ببینم.
کوک : ا.ت!....
ا.ت : جونگکوکاااا لطفا*کیوت*
کوک : .......
ا.ت : جونگکوک.....*اخم،کیوت*
کوک : ایشششششش انقدر کیوت نشو وگرنه همینجا میخورمت.
ا.ت : نمیتونی
کوک : چرا میتونم...حتی میتونم تورو به فا...
ا.ت : عهه نههه این مجسمه ها چقدر قشنگهههه*به سمتشون رفت*
کوک" یعنی قشنگ بحث عوض کرد...یا...داره...از من در میره؟ با تعجب بهش خیره شده بودم که چقدر قشنگ بحث عوض کرد...
ا.ت" قبل از اینکه حرفش کامل کنه با بهونه بحث عوض کردم به سمت مجسمه ها رفتم...رو مجسمه ها دست کشیدم...واقعا خیلی قشنگ بودنننننننننننننن...به قاب عکسی نگاه کردم که اون عکس دوران دبیرستان جونگکوک بود...واااااااااااه...یعن....ی...تو دوران دبیرستانیش هم جذاب بود؟!!!!
حواسم نبود که یهو دوتا دست دور کمرم حلق شد...هیقی کشیدم.
ا.ت : جونگکوکاااا
کوک : یس بیبی گرل
ا.ت : .........
کوک : ببخشید که ترسیدمت
بوسه های آرومی به شونه هام و گردنم میزاشت و جایی که دستاشو دورم حلق کرده بود داشت رو شکمم نوازش میداد(روح پشت سرتههههههههههه)
ا.ت : این...جا...دوران...
کوک : هوم؟
بخاطره بوسه هاش و نوازشی که به شکمم میداد باعث میشد بیشتر بخوامش...
ا.ت : دو..ران...دبیرستانی...تو بوده؟
کوک : اوهوم...
ادامه داره....
۶۷۰
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.