پارت جدید
فیک یونگی،پارت ²
ا.ت ویو
(اون اتفاقایی ک افتاد)
چرا یونگی بام اینطوری شده؟؟
باند رو روشن کردم یه اهنگ پلی کردم و صدا رو گذاشتم سر 15(کلا تا 30 یا 32 هستن درجه باندا)و شروع کردم به تمیز کردن خونه،بعدشم شام درست کردم..صدای در اومد ک متوجه شدم یونگی اومد،رفتم پریدم بغلش:خوش اومدی پیشی من!
-:دیگه من پیشی صدا نزن!
+چرا؟
-ب خودم ربط داره..
یونگی چرا اینطوری شدههه؟؟؟؟؟!!!
°یونگی ویو°
چه بوی غذایی میاومد،خونه هم برق انداخته بود،اون خیلی کدبانو بود و منم عاشقش بودم،اما میسو رو خیلی دوست داشتم بیشتر از ا.ت..
رفتم شام خوردم که ا.ت کلی اصرار کرد که بریم بیرون،منم قبول کردم اما ب سرعت طلاقش میدم
رفتیم تو ماشین نشستیم و ا.ت گفت هوس بستنی کرده و منم جلوی بستنی فروشی ایستادم
+میشه واسه من کاکائویی بگیریی؟؟لطفاا
-نه،خودت برو بخر،با کارت خودت،برای خودت(سرد)
+(بدبخت ضایع شد)
ا.ت ویو
رفتم بستنی خریدم،هم واسع خودم هم واسه یونگی،با کارت خودم و پول خودم.
میدونستم یونگی چه طعمی دوس داره پس اونو واسش گرفتم،رفتم سمت ماشین نشستم
+بفرمایید،اینم برای شما مستر یونگی خودم!
-گفتم واسه خودت بخر(سرد)
+خب من هم واسه خودم خریدم هم واسه تو!بد کردم؟
-اره بد کردی،من نمیخوام
+اصرار نمیکنم،ولی من که نمیتونم دوتا بستنی بخورم،یخ میزنم!
-میگی چیکنم؟
+هیچی،ولی چیکارش کنم؟
یونگی گرفتش و پرتش داد بیرون
+هییی،اشغال نریز بیرون!!میدونی الان اینکارت باعث کثیفی شد؟؟
-به درک!با یه دونه بستنی که شهر الوده نمیشه!
+میدونم عزیزم،میدونم فدات شم،اما اگر چن نفر دیگ هم مثل ما فکر کنن شهر میره زیر اشغال!
-اولا من عزیز تو نیستم،ثانیا فدام نشو،ثالثا ول نمیکنی؟
+(خواست حرفی بزنه که..)
-بستههه(عربده)
ا.ت ویو
تاحالا یونگی سرم داد نزده بود،سرم رو اوردم پایین و بی صدا دوتا اشک از چشمام اومد پایین،بستنیمو بزور خوردمو رسیدیم خونه که رفتم تو اتاقمون و لباسمو با لباس راحتی عوض کردم،صورتمو با اب خالی شستم چون حوصله صابون و اینا نداشتم..رفتم زیر پتو و خوابیدم.البته خیلی ناراحت بودن از دست یونگی،خیلی زیاددد
برای پارت بعدی←چهار تا لایک،دوتا کامنت،یک فالو
ا.ت ویو
(اون اتفاقایی ک افتاد)
چرا یونگی بام اینطوری شده؟؟
باند رو روشن کردم یه اهنگ پلی کردم و صدا رو گذاشتم سر 15(کلا تا 30 یا 32 هستن درجه باندا)و شروع کردم به تمیز کردن خونه،بعدشم شام درست کردم..صدای در اومد ک متوجه شدم یونگی اومد،رفتم پریدم بغلش:خوش اومدی پیشی من!
-:دیگه من پیشی صدا نزن!
+چرا؟
-ب خودم ربط داره..
یونگی چرا اینطوری شدههه؟؟؟؟؟!!!
°یونگی ویو°
چه بوی غذایی میاومد،خونه هم برق انداخته بود،اون خیلی کدبانو بود و منم عاشقش بودم،اما میسو رو خیلی دوست داشتم بیشتر از ا.ت..
رفتم شام خوردم که ا.ت کلی اصرار کرد که بریم بیرون،منم قبول کردم اما ب سرعت طلاقش میدم
رفتیم تو ماشین نشستیم و ا.ت گفت هوس بستنی کرده و منم جلوی بستنی فروشی ایستادم
+میشه واسه من کاکائویی بگیریی؟؟لطفاا
-نه،خودت برو بخر،با کارت خودت،برای خودت(سرد)
+(بدبخت ضایع شد)
ا.ت ویو
رفتم بستنی خریدم،هم واسع خودم هم واسه یونگی،با کارت خودم و پول خودم.
میدونستم یونگی چه طعمی دوس داره پس اونو واسش گرفتم،رفتم سمت ماشین نشستم
+بفرمایید،اینم برای شما مستر یونگی خودم!
-گفتم واسه خودت بخر(سرد)
+خب من هم واسه خودم خریدم هم واسه تو!بد کردم؟
-اره بد کردی،من نمیخوام
+اصرار نمیکنم،ولی من که نمیتونم دوتا بستنی بخورم،یخ میزنم!
-میگی چیکنم؟
+هیچی،ولی چیکارش کنم؟
یونگی گرفتش و پرتش داد بیرون
+هییی،اشغال نریز بیرون!!میدونی الان اینکارت باعث کثیفی شد؟؟
-به درک!با یه دونه بستنی که شهر الوده نمیشه!
+میدونم عزیزم،میدونم فدات شم،اما اگر چن نفر دیگ هم مثل ما فکر کنن شهر میره زیر اشغال!
-اولا من عزیز تو نیستم،ثانیا فدام نشو،ثالثا ول نمیکنی؟
+(خواست حرفی بزنه که..)
-بستههه(عربده)
ا.ت ویو
تاحالا یونگی سرم داد نزده بود،سرم رو اوردم پایین و بی صدا دوتا اشک از چشمام اومد پایین،بستنیمو بزور خوردمو رسیدیم خونه که رفتم تو اتاقمون و لباسمو با لباس راحتی عوض کردم،صورتمو با اب خالی شستم چون حوصله صابون و اینا نداشتم..رفتم زیر پتو و خوابیدم.البته خیلی ناراحت بودن از دست یونگی،خیلی زیاددد
برای پارت بعدی←چهار تا لایک،دوتا کامنت،یک فالو
۱۱.۸k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.