اشک حسرت پارت ۷۹
اشک حسرت #پارت ۷۹
آسمان :
بی تفاوت به اون همه تجملات وزیبایی گوشه ای مبل نشستم وزانوهام رو بغل کردم
آیدین نگاهم کرد واومد رو به رو وایساد وگفت : نمی خوای خونمون رو ببینی
- نمی خوام
آیدین : لج نکن دیگه آسمان تو دیگه زن من شدی
میشه دست از سرم برداری .
آیدین : نه عزیزم
اومد طرفم وحشت کردم وزدم زیر گریه متعجب نگاهم کردوگفت : چت شد ؟
- به من نزدیک نشو بهم دست نزن خواهش می کنم .
با خشم بازوم رو گرفت وگفت : چرا بهت دست نزنم چرا دوست داشتی سعید جای من باشه اره دوست داشتی .
از رو مبل کشیدم وبردم طرف اتاقی وبردتم طرف تخت
- آیدین ...آیدین بهت التماس می کنم ...
از ترس بدنم یخ زده بود ومی لرزیدم یه لحظه وایساد نگاهم کرد وگفت : آسمان ...آسمان چت شد عزیزم
بغلم کرد وگفت : معذرت می خوام فقط عصبی شدم ...معذرت می خوام
نشوندم رو کاناپه کنار تخت ورفت برام آب قند اورد یکم خوردم به تخت اشاره کرد وگفت : یکم استراحت کن
از اتاق خارج شد بی حال افتادم رو تخت ویه دل سیر گریه کردم دردم از حال خودم نبود دردم از روزی ساعتی بود که سعید می فهمید به عشقش خیانت کردم
- آسمان ...گریه کردن هیچی رو برنمی گردونه
موبایلو پرت کرد رو تخت وگفت : خاموشش کن
- چرا تنهام نمی زاری
آیدین : خاموش کن سعید بهت زنگ نزنه یا پیام نده
- از چی می ترسی
آیدین : از چیزی نمی ترسم
از جیبش موبایلی دراورد وگفت : از این به بعد اینو بگیر تو دستت
رفت بیرون از تخت اومدم پایین ونگاهی گذرا به اتاق انداختم ورفتم کنار پنجره آیدین از خونه رفت بیرون ناراحت برگشتم سرجام وموبایلمو برداشتم چقدر سعید مسیج فرستاده بود وچقدر تماس گرفته بود یکی از اونها رو جواب نداده بودم با بغض وناراحتی به آینده ای فکر می کردم که هیچ خوشی در انتظارم نبود امید با من چیکار کرده بود آیدین نامرد خدا جواب این کارت رو بده پست فطرت
آسمان :
بی تفاوت به اون همه تجملات وزیبایی گوشه ای مبل نشستم وزانوهام رو بغل کردم
آیدین نگاهم کرد واومد رو به رو وایساد وگفت : نمی خوای خونمون رو ببینی
- نمی خوام
آیدین : لج نکن دیگه آسمان تو دیگه زن من شدی
میشه دست از سرم برداری .
آیدین : نه عزیزم
اومد طرفم وحشت کردم وزدم زیر گریه متعجب نگاهم کردوگفت : چت شد ؟
- به من نزدیک نشو بهم دست نزن خواهش می کنم .
با خشم بازوم رو گرفت وگفت : چرا بهت دست نزنم چرا دوست داشتی سعید جای من باشه اره دوست داشتی .
از رو مبل کشیدم وبردم طرف اتاقی وبردتم طرف تخت
- آیدین ...آیدین بهت التماس می کنم ...
از ترس بدنم یخ زده بود ومی لرزیدم یه لحظه وایساد نگاهم کرد وگفت : آسمان ...آسمان چت شد عزیزم
بغلم کرد وگفت : معذرت می خوام فقط عصبی شدم ...معذرت می خوام
نشوندم رو کاناپه کنار تخت ورفت برام آب قند اورد یکم خوردم به تخت اشاره کرد وگفت : یکم استراحت کن
از اتاق خارج شد بی حال افتادم رو تخت ویه دل سیر گریه کردم دردم از حال خودم نبود دردم از روزی ساعتی بود که سعید می فهمید به عشقش خیانت کردم
- آسمان ...گریه کردن هیچی رو برنمی گردونه
موبایلو پرت کرد رو تخت وگفت : خاموشش کن
- چرا تنهام نمی زاری
آیدین : خاموش کن سعید بهت زنگ نزنه یا پیام نده
- از چی می ترسی
آیدین : از چیزی نمی ترسم
از جیبش موبایلی دراورد وگفت : از این به بعد اینو بگیر تو دستت
رفت بیرون از تخت اومدم پایین ونگاهی گذرا به اتاق انداختم ورفتم کنار پنجره آیدین از خونه رفت بیرون ناراحت برگشتم سرجام وموبایلمو برداشتم چقدر سعید مسیج فرستاده بود وچقدر تماس گرفته بود یکی از اونها رو جواب نداده بودم با بغض وناراحتی به آینده ای فکر می کردم که هیچ خوشی در انتظارم نبود امید با من چیکار کرده بود آیدین نامرد خدا جواب این کارت رو بده پست فطرت
۱۱.۳k
۱۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.