p16
"ات"
تهیونگ : دارم حقیقتو میگم...نامجون تو کل زندگیش فقد داشت انسانارو تبدیل میکرد..ولی اصن به ذهنش نرسید که چطوری اونارو به حالت اول برگردونه...اگه هم بخواد اینکارو بکنه سال ها طول میکشه..
ات : مجبورش میکنم اینکارو بکنه حتی اگه شده..شکنجش بدم...بلایی س...
یه صدایی میاد...
تهیونگ : هی...چی شد؟
ات :یه ادمه...اسلحه دستشه..داره میدوعه...
تهیونگ : انسان اینجا چیکار میکنه
چاقومو از کیفم در اوردم
یوری : فکر بدی به ذهنت نرسه..شیطان
احساس کردم که تفنگشو سمتم گرفته
یوری : اوخی، موش کوچولوی رییس فرار کرده
ات : چی میخوای یوری..
یوری : خودتو...
اگه یوری اینجا باشه..پس حتما...
ات : *پوزخند*
زوشی : هوی!
ات : انرژیمو بخاطر تو هدر نمیدم...منو میخوای..باشه
هوسوک : هی ات
زوشی : چی داری میگی این همه راهو رفتیم
یوری :*خنده*
وگاس : چقد سر و صدا میکنی یوری...
یوری : هوم ؟...تو اینجا چیکار میکنی
وگاس : خوشحالم میبینمت...ات
یوری: هوی از اینجا برو تا نکشتمش
وگاس : تضاهر میکنم ترسیدم
وگاس داداش بزرگتره یوریه...میدونم که باهم زندگی میکنن
چون وگاس ادمی نیس که طعمشو ول کنه بره سراغ یکی دیگه
یوری: گفتم برو
وگاس : چیه انگار ترسیدی
وگاس از بچگی هنر رزمی دیده..۱ ماه زیر نظر نامجون بود ولی اتفاقی براش نیوفتاد
اونم روزی بود که من اومدم
تهیونگ : دارم حقیقتو میگم...نامجون تو کل زندگیش فقد داشت انسانارو تبدیل میکرد..ولی اصن به ذهنش نرسید که چطوری اونارو به حالت اول برگردونه...اگه هم بخواد اینکارو بکنه سال ها طول میکشه..
ات : مجبورش میکنم اینکارو بکنه حتی اگه شده..شکنجش بدم...بلایی س...
یه صدایی میاد...
تهیونگ : هی...چی شد؟
ات :یه ادمه...اسلحه دستشه..داره میدوعه...
تهیونگ : انسان اینجا چیکار میکنه
چاقومو از کیفم در اوردم
یوری : فکر بدی به ذهنت نرسه..شیطان
احساس کردم که تفنگشو سمتم گرفته
یوری : اوخی، موش کوچولوی رییس فرار کرده
ات : چی میخوای یوری..
یوری : خودتو...
اگه یوری اینجا باشه..پس حتما...
ات : *پوزخند*
زوشی : هوی!
ات : انرژیمو بخاطر تو هدر نمیدم...منو میخوای..باشه
هوسوک : هی ات
زوشی : چی داری میگی این همه راهو رفتیم
یوری :*خنده*
وگاس : چقد سر و صدا میکنی یوری...
یوری : هوم ؟...تو اینجا چیکار میکنی
وگاس : خوشحالم میبینمت...ات
یوری: هوی از اینجا برو تا نکشتمش
وگاس : تضاهر میکنم ترسیدم
وگاس داداش بزرگتره یوریه...میدونم که باهم زندگی میکنن
چون وگاس ادمی نیس که طعمشو ول کنه بره سراغ یکی دیگه
یوری: گفتم برو
وگاس : چیه انگار ترسیدی
وگاس از بچگی هنر رزمی دیده..۱ ماه زیر نظر نامجون بود ولی اتفاقی براش نیوفتاد
اونم روزی بود که من اومدم
۷۰.۶k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.