bad girl p: 54
یوهان: ابله 7اوریل کریسمسه
هیونجین: چمیدونم بابا
سوجون: سالگرد اشناییمون هم که نیس
سوآ: نع بابا همینجوری گفتم
سوآ حالش بهم خورد رف سمت دستشویی سوجون خواس پاشه گفتم
هانا: نیا خودم میرم
رفتم دم در دستشویی تا اومد بیرون
رفتم سمتش
هانا: سوآ خوبی؟ چت شد یهو؟
سوآ: هیچی خودت که میدونی معدم حساسه بخاطر اونه
هانا: خوبی الان؟
سوآ: ارع
رفتیم سر جامون که بچه ها گفتن خوبی سوآ هم گف خوبم
منو کوک رفتیم باشگاه جالب اینجا بود هروقت مامیومدیم اینجا خلوت خلوت بود بعد ورزش رفتیم اتاق ایندفعه کوک اول رف حموم بعد اون منم رفتم از سرویس هتل غذا سفارش دادیم اووردن غذارو خوردیم که یکی در زد رفتیم باز کردیم
سویون و فیلیکس و انتونی بودن
هانا، کوک: باز چتونه(همزمان)
انتونی: مرضو چتونه پاشید بریم واسه تولد سوآ کادو بگیریم
کوک: راس میگه من براش کادو نگرفتم
فیلیکس: ماهم نگرفتی
سویون: زود اماده بشیدبیاید دم در منتظرتونیم مث همیشه طولش ندین
هانا، کوک: باشع
اماده شدیم سوئیچ ماشینامونو برداشتیم رفتیم پیش بچه ها خدارو شکر انتونی یکم بااینجا اشنایی داش رفتیم یه مرکز خرید بزرگ از ماشین پباده شدیم رفتیم داخل مرکز خرید
ووجین: حالا چی بگیریم بچه ها؟
سوهو: والا منم نمیدونم بگردیم حتما یه چیز خوب پیدا می کنیم
هانا: از ادکلنم خوشش میومد یکی مث ماله خودم براش میگیرم با نمیدونم
کوک اومد نزدیکم سرشو نزدیک گردنم کرد
کوک: چقد بو ادکلنت خوبه
هانا: ادکلنای سرد همیشه بهترینن
کوک: اتفاقا منم عاشق ادکلن های سردم
سوهو: بریم بگردیم
تقریبا کل مرکز خریدو زیرو رو کرده بودیم ولی هیچی نظرمونو جلب نکرد یه مغازع ادکلن فروشی دیدم رفتم سمتش کوکم باهام اومد رفتیم داخل ادکلن خودمو از کیفم دراووردم نشون فروشنده دادم که گف داره دوتا خریدم چون ماله خودمم دیگه اخراش بود
کوک هم دوتا از ادکلن من برا خودش خرید
رفتیم یه مغازه اکسسوری فروشی خیلی چیزای جذابی داشت، من یه ساعت و دستبند ست براش خریدم(اسلاید1) کوک مونده بود تو اینکه کدوم گردنبند رو برداره
کوک: هانا بنظرت کدوم خوشگلتره
هانا: این ابیه خوشگل تره
کوک: باشه پس اینو برمیدارم(اسلاید2) فروشنده انگلیسی میفهمید کوکم چون انگلیسی بلد بود تونست باهاش حرف بزنه زدیم بیرون بچه هارو دیدیم اوناهم دستاشون پر بود
مینهو: خریدین؟
هانا، کوک: اوهوم
جیمین: چی خریدین؟
هانا:یه ادکلن با ست دستبند و ساعت
کوک: منم گردنبند
شوگا: بچه ها سوجون زنگ زد گف بریم هتل اماده بشیم هروقت پیام داد بریم باغ الان ساعت8شبه
همه: اوکی
ته: اییی بعدشم ازدواج میکنن بعد ازدواجم من عمو میشم خدااا چقد خوب میشه
هانا: تهیونگو یکی بگیره وگرنه سراز اون سر دنیا در میاره
ته: مرض خو راس میگم دیگع
سوک یون: بریم دیگه
انتونی: سوآ که بویی نبرده؟
سوجین: فک نکنم
رفتیم سوار ماشین شدیم برگشتیم هتل دم در هتل بودیم که
کوک: گرسنمه
هانا: منم
کوک: بریم اون کافه(🤨)
هانا: بریم زودم برگردیم
رفتیم تو کافه نشستیم سفارش دادیم بعد اینکه سفارشامونو خوردیم زود پاشدیم رفتین هتل اماده شدیم(اسلاید3و4) که گوشی هردومون صدا داد
نگا کردیم سوجون بود کفته بودکه بریم
سوئیچ ماشینامونو برداشتیم رفتیم پایین
ویو سوآ
امروز تولدم سوجون همیشه یادش بود ولی الان نمیدونم چجوری یادش رفته حوصله نداشتم از اتاق برم بیرون میخواستم خبریو به بچه ها بگم که مطمئنم خیلی خوشحال میشن ولی اصلا امروز ندیدمشون هانا و کوک که ازون اتاق بزور میان بیرون یا اکثرا باشگاه ان بچه ها هم که اخرین بار موقع ناهار دیدیم سوجون نزدیکای ساعت10بود رف بیرون یکم هوا بخوره منم اصلا حال نداشتم برم خودم تنها بودم داشتم تلوزیون نگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد هانا بود زود جواب دادم انگار داش گریه میکرد هانا اصلا گریه نمیکنه مگه اینکه خیلی ناراحت باشه
هانا: سوآ؟ (بغض)
سوآ: هانا خوبی؟چرا داری گریه میکنی؟
هانا: سوآ سوجون، سوجون
سوآ: هانا سوجون چی ها؟(نگران)
هانا: سوجون تصادف کرده(بغض)
وقتی این حرفو زد یلحظه قلبمو احساس نکردم
سوآ: چ چ چی الان حالش خوبه
هانا: میخواس واسه تولدت سوپرایزت کنه که تصادف کرد(بغض)
سوآ: الان کجایین (گریه شدید)
هانا: نتونستیم سوجون رو از ماشین دربیاریم زنگ زدیم پلیس و امبولانس الاناس که برسن، الان لوکیشن برات میفرستم زود بیا(بغض)
سوآ: باشه(گریه شدید)
قط کردم لباس پوشیدم سوئیچ ماشینوو برداشتم زود راه سمت ادرسی که هانا فرستاده بود گریم بند نمیومد حتی فکر اینکه سوجون نباشه هم دیوونم میکنه من فک میکردم تولدمو فراموش کرده نگو میخواسته سوپرایزم کنه اگه سوجون چیزیش بشه خودمو نمیبخشم رسیدم به ادرس از ماشین پیاده شدم رفتم جلوتر که با چیزی که دیدم سرجام میخکوب شدم
هیونجین: چمیدونم بابا
سوجون: سالگرد اشناییمون هم که نیس
سوآ: نع بابا همینجوری گفتم
سوآ حالش بهم خورد رف سمت دستشویی سوجون خواس پاشه گفتم
هانا: نیا خودم میرم
رفتم دم در دستشویی تا اومد بیرون
رفتم سمتش
هانا: سوآ خوبی؟ چت شد یهو؟
سوآ: هیچی خودت که میدونی معدم حساسه بخاطر اونه
هانا: خوبی الان؟
سوآ: ارع
رفتیم سر جامون که بچه ها گفتن خوبی سوآ هم گف خوبم
منو کوک رفتیم باشگاه جالب اینجا بود هروقت مامیومدیم اینجا خلوت خلوت بود بعد ورزش رفتیم اتاق ایندفعه کوک اول رف حموم بعد اون منم رفتم از سرویس هتل غذا سفارش دادیم اووردن غذارو خوردیم که یکی در زد رفتیم باز کردیم
سویون و فیلیکس و انتونی بودن
هانا، کوک: باز چتونه(همزمان)
انتونی: مرضو چتونه پاشید بریم واسه تولد سوآ کادو بگیریم
کوک: راس میگه من براش کادو نگرفتم
فیلیکس: ماهم نگرفتی
سویون: زود اماده بشیدبیاید دم در منتظرتونیم مث همیشه طولش ندین
هانا، کوک: باشع
اماده شدیم سوئیچ ماشینامونو برداشتیم رفتیم پیش بچه ها خدارو شکر انتونی یکم بااینجا اشنایی داش رفتیم یه مرکز خرید بزرگ از ماشین پباده شدیم رفتیم داخل مرکز خرید
ووجین: حالا چی بگیریم بچه ها؟
سوهو: والا منم نمیدونم بگردیم حتما یه چیز خوب پیدا می کنیم
هانا: از ادکلنم خوشش میومد یکی مث ماله خودم براش میگیرم با نمیدونم
کوک اومد نزدیکم سرشو نزدیک گردنم کرد
کوک: چقد بو ادکلنت خوبه
هانا: ادکلنای سرد همیشه بهترینن
کوک: اتفاقا منم عاشق ادکلن های سردم
سوهو: بریم بگردیم
تقریبا کل مرکز خریدو زیرو رو کرده بودیم ولی هیچی نظرمونو جلب نکرد یه مغازع ادکلن فروشی دیدم رفتم سمتش کوکم باهام اومد رفتیم داخل ادکلن خودمو از کیفم دراووردم نشون فروشنده دادم که گف داره دوتا خریدم چون ماله خودمم دیگه اخراش بود
کوک هم دوتا از ادکلن من برا خودش خرید
رفتیم یه مغازه اکسسوری فروشی خیلی چیزای جذابی داشت، من یه ساعت و دستبند ست براش خریدم(اسلاید1) کوک مونده بود تو اینکه کدوم گردنبند رو برداره
کوک: هانا بنظرت کدوم خوشگلتره
هانا: این ابیه خوشگل تره
کوک: باشه پس اینو برمیدارم(اسلاید2) فروشنده انگلیسی میفهمید کوکم چون انگلیسی بلد بود تونست باهاش حرف بزنه زدیم بیرون بچه هارو دیدیم اوناهم دستاشون پر بود
مینهو: خریدین؟
هانا، کوک: اوهوم
جیمین: چی خریدین؟
هانا:یه ادکلن با ست دستبند و ساعت
کوک: منم گردنبند
شوگا: بچه ها سوجون زنگ زد گف بریم هتل اماده بشیم هروقت پیام داد بریم باغ الان ساعت8شبه
همه: اوکی
ته: اییی بعدشم ازدواج میکنن بعد ازدواجم من عمو میشم خدااا چقد خوب میشه
هانا: تهیونگو یکی بگیره وگرنه سراز اون سر دنیا در میاره
ته: مرض خو راس میگم دیگع
سوک یون: بریم دیگه
انتونی: سوآ که بویی نبرده؟
سوجین: فک نکنم
رفتیم سوار ماشین شدیم برگشتیم هتل دم در هتل بودیم که
کوک: گرسنمه
هانا: منم
کوک: بریم اون کافه(🤨)
هانا: بریم زودم برگردیم
رفتیم تو کافه نشستیم سفارش دادیم بعد اینکه سفارشامونو خوردیم زود پاشدیم رفتین هتل اماده شدیم(اسلاید3و4) که گوشی هردومون صدا داد
نگا کردیم سوجون بود کفته بودکه بریم
سوئیچ ماشینامونو برداشتیم رفتیم پایین
ویو سوآ
امروز تولدم سوجون همیشه یادش بود ولی الان نمیدونم چجوری یادش رفته حوصله نداشتم از اتاق برم بیرون میخواستم خبریو به بچه ها بگم که مطمئنم خیلی خوشحال میشن ولی اصلا امروز ندیدمشون هانا و کوک که ازون اتاق بزور میان بیرون یا اکثرا باشگاه ان بچه ها هم که اخرین بار موقع ناهار دیدیم سوجون نزدیکای ساعت10بود رف بیرون یکم هوا بخوره منم اصلا حال نداشتم برم خودم تنها بودم داشتم تلوزیون نگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد هانا بود زود جواب دادم انگار داش گریه میکرد هانا اصلا گریه نمیکنه مگه اینکه خیلی ناراحت باشه
هانا: سوآ؟ (بغض)
سوآ: هانا خوبی؟چرا داری گریه میکنی؟
هانا: سوآ سوجون، سوجون
سوآ: هانا سوجون چی ها؟(نگران)
هانا: سوجون تصادف کرده(بغض)
وقتی این حرفو زد یلحظه قلبمو احساس نکردم
سوآ: چ چ چی الان حالش خوبه
هانا: میخواس واسه تولدت سوپرایزت کنه که تصادف کرد(بغض)
سوآ: الان کجایین (گریه شدید)
هانا: نتونستیم سوجون رو از ماشین دربیاریم زنگ زدیم پلیس و امبولانس الاناس که برسن، الان لوکیشن برات میفرستم زود بیا(بغض)
سوآ: باشه(گریه شدید)
قط کردم لباس پوشیدم سوئیچ ماشینوو برداشتم زود راه سمت ادرسی که هانا فرستاده بود گریم بند نمیومد حتی فکر اینکه سوجون نباشه هم دیوونم میکنه من فک میکردم تولدمو فراموش کرده نگو میخواسته سوپرایزم کنه اگه سوجون چیزیش بشه خودمو نمیبخشم رسیدم به ادرس از ماشین پیاده شدم رفتم جلوتر که با چیزی که دیدم سرجام میخکوب شدم
۱۱.۲k
۲۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.