Part98
#Part98
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
+ پس برو بمیر
یه لحظه چشماش رو باز کرد و تو چشمام نگاه کرد
انگار تمام امیدهاش نا امید شده بود و فقط لب زد
_ باشه، میرم میمیرم
دستاش سل شد و دستم دیگه گرمای دستاش رو حس نکرد با شونه های پایین افتاده و نگهی که هزاران حرف ناگفته داشت نگام کرد و ازم دور شد
از پله ها رفت پایین و یه لحظه برگشت سمت بالا و نامحسوس نگام کرد
_ وسایلت رو بردار برسونمت خونه ، نمیخوام این وقت ظهر تنها بری...
هه چه غیرتی؟ راستش خودم هم حوصله منتظر موندن برای تاکسی رو نداشتم
وجهه ی جالبی هم نداشت اون بره از رستوران بعد من تنهایی از اینجا برم، نمیخواستم مسخرم کنند که هه هه پسره دختره رو ول کرد... رفتم سمت میز و کیفم رو برداشتم نگاهی به غذاهای دست نخورده انداختم پوزخندی زدم، کی فکر میکرد غذاهای مورد علاقم یه روز دست نخورده رو میز غذا جا گذاشته میشه!
نگاهم رو از میز گرفتم و رفتم سمت پله ها
به دیوار تکیه داده بود و به شدت تو فکر بود
قیافش یه جوری بود ، نکنه بخواد واقعاً بمیره!
خدایی تا حالا هر حرفی زده رو انجام داده، نکنه عذاب وجدان بندازه گردنه من!
خدا مرگم بده از دست این پسره!
اصلاً بره بمیره به درک!
به من چه ! من هیچ وقت از اون آدم های دل رحم نبودم
از رستوران رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم
تو راه عین وحشیا رانندگی میکرد
از ترس کمربندم رو محکم بسته بودم
گوشیش زنگ خورد و رو مانیتور جلو ماشین اسم یاسمن به بزرگی نوشته شده بود
انگار گوشیش به ال سی دی ماشین با بلوتوث وصل بود
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
+ پس برو بمیر
یه لحظه چشماش رو باز کرد و تو چشمام نگاه کرد
انگار تمام امیدهاش نا امید شده بود و فقط لب زد
_ باشه، میرم میمیرم
دستاش سل شد و دستم دیگه گرمای دستاش رو حس نکرد با شونه های پایین افتاده و نگهی که هزاران حرف ناگفته داشت نگام کرد و ازم دور شد
از پله ها رفت پایین و یه لحظه برگشت سمت بالا و نامحسوس نگام کرد
_ وسایلت رو بردار برسونمت خونه ، نمیخوام این وقت ظهر تنها بری...
هه چه غیرتی؟ راستش خودم هم حوصله منتظر موندن برای تاکسی رو نداشتم
وجهه ی جالبی هم نداشت اون بره از رستوران بعد من تنهایی از اینجا برم، نمیخواستم مسخرم کنند که هه هه پسره دختره رو ول کرد... رفتم سمت میز و کیفم رو برداشتم نگاهی به غذاهای دست نخورده انداختم پوزخندی زدم، کی فکر میکرد غذاهای مورد علاقم یه روز دست نخورده رو میز غذا جا گذاشته میشه!
نگاهم رو از میز گرفتم و رفتم سمت پله ها
به دیوار تکیه داده بود و به شدت تو فکر بود
قیافش یه جوری بود ، نکنه بخواد واقعاً بمیره!
خدایی تا حالا هر حرفی زده رو انجام داده، نکنه عذاب وجدان بندازه گردنه من!
خدا مرگم بده از دست این پسره!
اصلاً بره بمیره به درک!
به من چه ! من هیچ وقت از اون آدم های دل رحم نبودم
از رستوران رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم
تو راه عین وحشیا رانندگی میکرد
از ترس کمربندم رو محکم بسته بودم
گوشیش زنگ خورد و رو مانیتور جلو ماشین اسم یاسمن به بزرگی نوشته شده بود
انگار گوشیش به ال سی دی ماشین با بلوتوث وصل بود
۲.۳k
۲۵ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.