من دوست داشتم...
من دوست داشتم...
از زبون جونگ کوک
جین:کی بود ؟
جونگ کوک:تو اینجا چیکار میکنی؟
جین:اومدم دنبال شارژرم نگفتی کی بود؟
جونگ کوک:مامانم بود
جین:آهان میگما
جونگ کوک:بله
جین:تو میدونی تهیونگ چشه؟
جونگ کوک :نه میخوام برم باهاش حرف بزنم
جین:حرف زدی باهاش بیا به من بگو
جونگ کوک:باشه من برم پیش تهیونگ
..
جونگ کوک:میشه بیام داخل؟
صدایی از طرف ته نشینیدم برای همین درو باز کردمو رفتم داخل که دیدم رو تخت خوابیده و داره عکس خودشو و ات رو نگاه میکنه رفتم کنارش دراز کشیدم
جونگ کوک:تو که هنوز ات رو دوست داری براچی باهاش بهم زدی؟
تهیونگ:خودش بهت گفت
جونگ کوک:نه رزی زنگ زد گفت تو هنوزم دوسش داری؟
تهیونگ:معلومه که آره هنوزم مثل قبل دوسش دارم
جونگ کوک :پس دیوونه ای باهاش بهم زدی
تهیونگ:من چون دوسش دارم باهاش کات کردم هنوزم جاش تو قلبمه هنوزم دوست دارم وقتی ناراحتم برم تو بغلش گریه کنم و اون با دستاش سرمو ناز کنه اما... نمیتونم جونگ کوک من بعد از ات به تو اعتماد دارم میتونم یه چیزی بهت بگم؟
جونگ کوک:آره بگو
تهیونگ:من مشکل قلبی دارم دکتر بهم گفته دیگه زیاد نمیتونم عمر کنم برا همین با ات بهم زدم
جونگ کوک:شوخی قشنگی نیست تهیونگ(بغض)
تهیونگ:منم میخوام شوخی باشه
جونگ کوک:تو نمیتونی بری من اجازه نمیدم لطفاً (گریه)
جونگ کوک داشت تو بغلم گریه میکرد که گوشیم زنگ خورد برداشتم که با شنیدن حرفا حس کردم قلبم نمیتپه
از زبون ات
از شلوغی ها رد شدیم و سوار هواپیما شدیم هنوزم فکر و ذهنم پیش تهیونگ بود یعنی من کاری کردم که باهام اینطوری کرد ؟
ناخوداگاه دستم رفت سمت تلفنم و باهاش شماره تهیونگو گرفتم که جیسو گوشیمو از دستم گرفت
جیسو:دختر تو دیوونه ای؟داشتی زنگ میزدی به تهیونگ(بلند)
ات: لطفاً گوشیمو بده
جیسو::چرا نمیفهمی اون دیگه دوست نداره تو دیگه با تهیونگ کات کردی معنی کات کردن رو میفهمی؟(با داد)
ات:آره ذهنم میفهمه اما قلبم نه قلبم هنوز دوسش داره قلبم فقط برای اون میتپه میتونی درکم کنی ؟نه نمیتونی چون تاحالا کسی که حاضر بودی تمام دنیا رو بهش بدی رو از دست ندادی اما من تجربش کردم قلبم دیگه تحمل نداره (گریه و داد)
نفهمیدم چیشد که یهو به سلفه افتادم لیسا و جنی اومدن سمتم اما مغزم منگ بود هیچی نمیفهمیدم و سیاهی
..
با سر و صدا چشمام رو باز کردم که دیدم هنوز تو هواپیمام
جنی:ات حالت خوبه؟
ات:سرم درد میکنه
لیسا:تحمل کن برسیم پاریس هر وقت رسیدیم میریم دکتر
جیسو:ات ببخشید من نمیخواستم اینطوری بشه حالت خوبه؟
ات:مگه چی شده ؟
رزی:یادت نیست؟
ات:نه
رزی:اشکالی نداره یکم بخواب یادت میاد
ات:نمیتونم بخوابم سرم خیلی درد میکنه
لیسا:بیا قرص بخوری خوب میشی
ات:مرسی گوشیم کو؟
جنی:شارژ نداشت خاموش شد
از زبون جونگ کوک
جین:کی بود ؟
جونگ کوک:تو اینجا چیکار میکنی؟
جین:اومدم دنبال شارژرم نگفتی کی بود؟
جونگ کوک:مامانم بود
جین:آهان میگما
جونگ کوک:بله
جین:تو میدونی تهیونگ چشه؟
جونگ کوک :نه میخوام برم باهاش حرف بزنم
جین:حرف زدی باهاش بیا به من بگو
جونگ کوک:باشه من برم پیش تهیونگ
..
جونگ کوک:میشه بیام داخل؟
صدایی از طرف ته نشینیدم برای همین درو باز کردمو رفتم داخل که دیدم رو تخت خوابیده و داره عکس خودشو و ات رو نگاه میکنه رفتم کنارش دراز کشیدم
جونگ کوک:تو که هنوز ات رو دوست داری براچی باهاش بهم زدی؟
تهیونگ:خودش بهت گفت
جونگ کوک:نه رزی زنگ زد گفت تو هنوزم دوسش داری؟
تهیونگ:معلومه که آره هنوزم مثل قبل دوسش دارم
جونگ کوک :پس دیوونه ای باهاش بهم زدی
تهیونگ:من چون دوسش دارم باهاش کات کردم هنوزم جاش تو قلبمه هنوزم دوست دارم وقتی ناراحتم برم تو بغلش گریه کنم و اون با دستاش سرمو ناز کنه اما... نمیتونم جونگ کوک من بعد از ات به تو اعتماد دارم میتونم یه چیزی بهت بگم؟
جونگ کوک:آره بگو
تهیونگ:من مشکل قلبی دارم دکتر بهم گفته دیگه زیاد نمیتونم عمر کنم برا همین با ات بهم زدم
جونگ کوک:شوخی قشنگی نیست تهیونگ(بغض)
تهیونگ:منم میخوام شوخی باشه
جونگ کوک:تو نمیتونی بری من اجازه نمیدم لطفاً (گریه)
جونگ کوک داشت تو بغلم گریه میکرد که گوشیم زنگ خورد برداشتم که با شنیدن حرفا حس کردم قلبم نمیتپه
از زبون ات
از شلوغی ها رد شدیم و سوار هواپیما شدیم هنوزم فکر و ذهنم پیش تهیونگ بود یعنی من کاری کردم که باهام اینطوری کرد ؟
ناخوداگاه دستم رفت سمت تلفنم و باهاش شماره تهیونگو گرفتم که جیسو گوشیمو از دستم گرفت
جیسو:دختر تو دیوونه ای؟داشتی زنگ میزدی به تهیونگ(بلند)
ات: لطفاً گوشیمو بده
جیسو::چرا نمیفهمی اون دیگه دوست نداره تو دیگه با تهیونگ کات کردی معنی کات کردن رو میفهمی؟(با داد)
ات:آره ذهنم میفهمه اما قلبم نه قلبم هنوز دوسش داره قلبم فقط برای اون میتپه میتونی درکم کنی ؟نه نمیتونی چون تاحالا کسی که حاضر بودی تمام دنیا رو بهش بدی رو از دست ندادی اما من تجربش کردم قلبم دیگه تحمل نداره (گریه و داد)
نفهمیدم چیشد که یهو به سلفه افتادم لیسا و جنی اومدن سمتم اما مغزم منگ بود هیچی نمیفهمیدم و سیاهی
..
با سر و صدا چشمام رو باز کردم که دیدم هنوز تو هواپیمام
جنی:ات حالت خوبه؟
ات:سرم درد میکنه
لیسا:تحمل کن برسیم پاریس هر وقت رسیدیم میریم دکتر
جیسو:ات ببخشید من نمیخواستم اینطوری بشه حالت خوبه؟
ات:مگه چی شده ؟
رزی:یادت نیست؟
ات:نه
رزی:اشکالی نداره یکم بخواب یادت میاد
ات:نمیتونم بخوابم سرم خیلی درد میکنه
لیسا:بیا قرص بخوری خوب میشی
ات:مرسی گوشیم کو؟
جنی:شارژ نداشت خاموش شد
۱۱.۶k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.