من دوست داشتم.....
من دوست داشتم.....
از زبون ات
ات : تهیونگ من بدون تو نمیتونم (آروم و گریه )
اما اون دیگه رفت
صبح
با صدا صدا زدن های یکی از خواب بیدار شدم
ات:ولم کن
جنی:بلند شو
لیسا: ات بلند شو امروز باید بریم پاریس هیچ کاریان نکردی
با زور از خواب بلند شدم که دیدم چمدونم آماده جلو دره
ات:چمدونمو کی آماده کرد؟
رزی:جیسو..ات
ات:بله
رزی:چرا چشات قرمزه ؟گریه کردی ؟
ات:نه خوبم (بغض)
جنی:ات تو دیگه عضو گروهمونی عضوی از خانواده ای اگه مشکلاتتو به ما نگی میخوای به کی بگی؟
دیگه نتونستم بغضمو نگه دارمو زدم زیر گریه
لیسا:ات چت شد؟
ات:تهیونگ دیشب اومد گفت دیگه نمیتونیم باهم باشیم
لیسا:براچی؟تو و تهیونگ که خیلی همو دوست داشتین
ات:نمیدونم
جیسو:بچه ها ات بیدار شد؟ ..ات چرا داری گریه میکنی؟
ات:هیچی نیست من برم کارامو بکنم بریم
از زبون جیسو
جیسو:بچه ها ات چش شده ؟
لیسا:از تهیونگ جدا شده
جیسو :براچی؟
رزی: گفت تهیونگ دیشب اومده گفته باید جدا بشن
جیسو: حتماً کمپانی گفته باید از ات جدا بشه
ات:بریم؟
همه:بریم
همه ی راه حواسم به ات بود حالش واقعاً بد بود اون تازه اول کارشه نباید فکرشو با این چیزا درگیر کنه
جیسو: ات
ات:بله
جیسو:شیر کاکائو میخوای؟
ات :مگه داریم؟
جیسو:آره میخوای؟
ات:این سوال داره معلومه که آره(ذوق)
شیر کاکائو رو به ات دادم که رزی اومد کنارم نشست
رزی:جیسو (آروم)
جیسو: بله
رزی: میگما میخوای یه زنگ به جونگ کوک بزنم ؟
جیسو:براچی؟
رزی: ازش بپرسم ببینم کمپانی چیزی به تهیونگ گفته یا نه
جیسو:نه نمیخواد ولش کن
از زبون رزی
با اینکه جیسو بهم گفت نه اما نمیتونستم زنگ نزنم از شلوغی ها رد شدیم و رفتیم داخل فرودگاه
رزی:بچه ها من میرم دستشویی
اعضا:باشه
رفتم دستشویی درو بستم و شماره ی جونگ کوکو گرفتم
جونگکوک:الو
رزی:سلام
جونگ کوک:شما؟
رزی:رزیم
جونگ کوک:عه سلام خوبی؟
رزی:مرسی میگما کمپانی راجب قرار گذاشتن تهیونگ با ات چیزی گفته؟
جونگ کوک:نه چطور؟
رزی: نه هیچی همینطوری
جونگ کوک: تهیونگ چیزی گفته؟
رزی:تهیونگ اومده به ات گفته دیگه نمیتونن باهم قرار بزارن
جونگ کوک: واقعاً به هیچکس حرفی نزده آخه تهیونگ ات رو بیشتر از جونش دوست داشت
رزی:نمیدونم من باید برم بعد زنگت میزنم
جونگ کوک:باشه
از زبون ات
ات : تهیونگ من بدون تو نمیتونم (آروم و گریه )
اما اون دیگه رفت
صبح
با صدا صدا زدن های یکی از خواب بیدار شدم
ات:ولم کن
جنی:بلند شو
لیسا: ات بلند شو امروز باید بریم پاریس هیچ کاریان نکردی
با زور از خواب بلند شدم که دیدم چمدونم آماده جلو دره
ات:چمدونمو کی آماده کرد؟
رزی:جیسو..ات
ات:بله
رزی:چرا چشات قرمزه ؟گریه کردی ؟
ات:نه خوبم (بغض)
جنی:ات تو دیگه عضو گروهمونی عضوی از خانواده ای اگه مشکلاتتو به ما نگی میخوای به کی بگی؟
دیگه نتونستم بغضمو نگه دارمو زدم زیر گریه
لیسا:ات چت شد؟
ات:تهیونگ دیشب اومد گفت دیگه نمیتونیم باهم باشیم
لیسا:براچی؟تو و تهیونگ که خیلی همو دوست داشتین
ات:نمیدونم
جیسو:بچه ها ات بیدار شد؟ ..ات چرا داری گریه میکنی؟
ات:هیچی نیست من برم کارامو بکنم بریم
از زبون جیسو
جیسو:بچه ها ات چش شده ؟
لیسا:از تهیونگ جدا شده
جیسو :براچی؟
رزی: گفت تهیونگ دیشب اومده گفته باید جدا بشن
جیسو: حتماً کمپانی گفته باید از ات جدا بشه
ات:بریم؟
همه:بریم
همه ی راه حواسم به ات بود حالش واقعاً بد بود اون تازه اول کارشه نباید فکرشو با این چیزا درگیر کنه
جیسو: ات
ات:بله
جیسو:شیر کاکائو میخوای؟
ات :مگه داریم؟
جیسو:آره میخوای؟
ات:این سوال داره معلومه که آره(ذوق)
شیر کاکائو رو به ات دادم که رزی اومد کنارم نشست
رزی:جیسو (آروم)
جیسو: بله
رزی: میگما میخوای یه زنگ به جونگ کوک بزنم ؟
جیسو:براچی؟
رزی: ازش بپرسم ببینم کمپانی چیزی به تهیونگ گفته یا نه
جیسو:نه نمیخواد ولش کن
از زبون رزی
با اینکه جیسو بهم گفت نه اما نمیتونستم زنگ نزنم از شلوغی ها رد شدیم و رفتیم داخل فرودگاه
رزی:بچه ها من میرم دستشویی
اعضا:باشه
رفتم دستشویی درو بستم و شماره ی جونگ کوکو گرفتم
جونگکوک:الو
رزی:سلام
جونگ کوک:شما؟
رزی:رزیم
جونگ کوک:عه سلام خوبی؟
رزی:مرسی میگما کمپانی راجب قرار گذاشتن تهیونگ با ات چیزی گفته؟
جونگ کوک:نه چطور؟
رزی: نه هیچی همینطوری
جونگ کوک: تهیونگ چیزی گفته؟
رزی:تهیونگ اومده به ات گفته دیگه نمیتونن باهم قرار بزارن
جونگ کوک: واقعاً به هیچکس حرفی نزده آخه تهیونگ ات رو بیشتر از جونش دوست داشت
رزی:نمیدونم من باید برم بعد زنگت میزنم
جونگ کوک:باشه
۱۲.۶k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.