پارت52:
#پارت52:
-آهااااا! تو به چی حقیی با دوست من، عزیزدل من، عشق من، رفیق می شی؟ حساب اون رو بعد باهاش تصفیه می کنم. الان جواب من رو بده.
-ببین من...
وسط حرفم پرید و گفت:
-من توضیح نخواستم. فقط بگو به چه حقی؟
-خب...
-میگممم توضیح نده. چراا بدون اجازه من این کار رو کردی؟ مگه من ازت توضیح خواستم؟
من شوخ طبع و پایه بودم ولی به وقتش امپر می چسبوندم . الانم از اون موقع ها بود. از اون ور بابا رو مخم رفت این ورم الی.
-الییییی!
با دادی که زدم خفه شد. مظلوم نگاهم می کرد.
-بخدا اجی اعصابم داغونه رو مخم نرو!
الینا لب ورچید و گفت:
- من که چیزی نگفتم. فقط گفتم چرا...
-بخداا یبار دیگه شروع کنی،می زنمت.
دستش رو گرفتم و پشت سر خودم سمت در سالون کشیدم. یه نگاهی به لباسش انداختم. یه سویشرت کلاه دار بلند وگشاد و شلوار ستش رو پوشیده بود. کلاه سویشرتش رو روی سرش انداختم و باهم از خونه بیرون اومدیم.
الینا با تعجب گفت:
- ارمیا این وقت شب کجا میریم.
- می فهمی!
سوییچ ماشینی که با زحمات خودم و گرفتن چند تا وام خریده بودم رو از جیبم در اوردم. دوست نداشتم حتی یه مداد هم از پول بابا بخرم.
با اینکه هنوز درسمم تموم نشده بود ولی به واسطه ی یکی از دوستام تونستم تو شرکتشون کار کنم.
سوار ماشین شدیم. به سمت تنها جایی که بهم آرامش می داد روندم.
از شهر که خارج شدم، الینا رفته رفته تعجبش بیشتر می شد.
به بام تهران که رسیدیم، ماشین رو گوشه ای پارک کردم.
رو به الینا زیر لب گفتم:
- رسیدیم. پیاده شو!
سرش رو تکون داد و پیاده شد، منم پشت سرش پیاده شدم و به سمت تخت سنگی رفتم که وقتی روش می نشستم احساس می کردم کل تهران زیر پامه!
اونقدر نمای قشنگی ایجاد کرده بود که اگه ساعت ها می نشیتم باز هم از این منظره سیر نمی شدم.
-آهااااا! تو به چی حقیی با دوست من، عزیزدل من، عشق من، رفیق می شی؟ حساب اون رو بعد باهاش تصفیه می کنم. الان جواب من رو بده.
-ببین من...
وسط حرفم پرید و گفت:
-من توضیح نخواستم. فقط بگو به چه حقی؟
-خب...
-میگممم توضیح نده. چراا بدون اجازه من این کار رو کردی؟ مگه من ازت توضیح خواستم؟
من شوخ طبع و پایه بودم ولی به وقتش امپر می چسبوندم . الانم از اون موقع ها بود. از اون ور بابا رو مخم رفت این ورم الی.
-الییییی!
با دادی که زدم خفه شد. مظلوم نگاهم می کرد.
-بخدا اجی اعصابم داغونه رو مخم نرو!
الینا لب ورچید و گفت:
- من که چیزی نگفتم. فقط گفتم چرا...
-بخداا یبار دیگه شروع کنی،می زنمت.
دستش رو گرفتم و پشت سر خودم سمت در سالون کشیدم. یه نگاهی به لباسش انداختم. یه سویشرت کلاه دار بلند وگشاد و شلوار ستش رو پوشیده بود. کلاه سویشرتش رو روی سرش انداختم و باهم از خونه بیرون اومدیم.
الینا با تعجب گفت:
- ارمیا این وقت شب کجا میریم.
- می فهمی!
سوییچ ماشینی که با زحمات خودم و گرفتن چند تا وام خریده بودم رو از جیبم در اوردم. دوست نداشتم حتی یه مداد هم از پول بابا بخرم.
با اینکه هنوز درسمم تموم نشده بود ولی به واسطه ی یکی از دوستام تونستم تو شرکتشون کار کنم.
سوار ماشین شدیم. به سمت تنها جایی که بهم آرامش می داد روندم.
از شهر که خارج شدم، الینا رفته رفته تعجبش بیشتر می شد.
به بام تهران که رسیدیم، ماشین رو گوشه ای پارک کردم.
رو به الینا زیر لب گفتم:
- رسیدیم. پیاده شو!
سرش رو تکون داد و پیاده شد، منم پشت سرش پیاده شدم و به سمت تخت سنگی رفتم که وقتی روش می نشستم احساس می کردم کل تهران زیر پامه!
اونقدر نمای قشنگی ایجاد کرده بود که اگه ساعت ها می نشیتم باز هم از این منظره سیر نمی شدم.
۲.۸k
۱۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.