پارت

#پارت51:


همین جور که می دویدم دنبال شماره سپهر بودم که بعد بهش زنگ بزنم. دیدم چند بار بهار برام زنگ زده بود. یهو ایستادم، الینا از پشت بهم خورد و زمین افتاد.
هی! لابد این عجوزه ی بی دست و پا هم شمارش رو دیده بود که مثل گاومیش شده بود. فاتحه ام خوندس.

درحالی که سرش رو ماساژ می داد گفت:
- هی یابو! چرا قبل اینکه ترمز بگیری، راهنما نزدی؟
با دهن باز به چرت و پرتای الینا گوش می دادم و گفتم:
- مگه من ماشینم که راهنما و ترمز داشته باشم؟!

الینا دست به کمر گفت:
- تو عرضه یه ماشین بودن هم نداری.
- نگاه!نگاه خواهرم چی بهم می گه. چیزی به اسم احترام بلد نیست و نمی دونه. نوچ نوچ! خوبه دو دقه ازت بزرگترماااا!

- گم شو تو هم.
- الیی بخدا میام...
الینا خره یه جیغ زد که گفتم حالا بابا میاد از خونه بیرون پرتمون می کنه.
مثل مشنگا پرید و کلی کتکم زد.
- آخ آخ! چته روانییی؟

دستاش رو گرفتم که دیگه نتونه من و بزنه. (والا! بهار رو بی شوهر می کرد)
- دقیقا مشکلت چیه؟
در حالی که ورجه وروجه می کرد گفت:
- تویِ بیشعورِ عنترِ بوزینهِ و..
ساکت شد دیگه فحشی به ذهنش نمی رسید پکر نگاهش کردم و گفتم:
-تموم شد؟
-نه، نه. صبر کن یه چیزی دیگه یادم بیاد‌.

بخدا حق داشتم خفه اش کنم. (شما بگین حق نداشتم؟ )
دیدگاه ها (۱)

#پارت52:-آهااااا! تو به چی حقیی با دوست من، عزیزدل من، عشق م...

#پارت53:الینا اومد و کنارم روی تخته سنگ نشست. دستش رو روی شو...

#پارت50:بابا سرش رو تکون داد. دراز کشید و روش رو اونور کرد. ...

#پارت49:ارمیا:چند تقه به اتاق بابا زدم. - بفرمایید.بابا رو ت...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭² وارد شدیم و همینجوری داشتیم میرفتی...

#بد_بوی#پارت_۱۲بعد از اینکه کلی خانواده ام گفتن مطمئنی خوبی ...

زندگی با خنده ( نجات جیمین)ویو نگار تمام افرادم رو جمع کردم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط