قلبی از سنگ
قلبی از سنگ
پارت ۱۶
نشستم روی صندلی کنار تخت همون طوری تا چند دقیقه نگاهش میکردم
آنیا:دامیان من میدونم که تو حالت خوب ميشه مطمعنم که تو من و تنها نمیزاری
دیگه بلند شدم درو باز کردم که برم بیرون یه خانم و جلوم دیدم
خانمه:ميشه بدونم دامیان و از کجا میشناسی
آنیا:هم دانشگاهیمه
خانمه:که اين طور
منم برگشتم به اتاق خودم که توش بستری بودم الکس که انگار پشت در منتظرم بود نشستم رو تختم الکس هم اومد روبه روی من روی قسمتی از تخت که خالی بود نشست
الکس:تو چشمام نگاه کن
نگاه کردم
الکس:میخوام چیزی بهت بگم که مدت هاست مخفی نگه داشتم، من دوست دارم
زبونم بند اومده بود حتی نمیتونستم به چیزی که شنیدم اعتماد کنم
آنیا:چی
دستشو به معنای سکوت آورد بالا
الکس:میدونم خیلی تعجب کردی شایدم ناراحت هستی ولی دیگه نمیتونستم بیشتر از این مخفی نگه دارم
و رفت بیرون همین طوری توی فکر بودم که در باز شد پرستار اومد داخل
پریتار:یه نفر هست که میخواد تورو ببینه
همون خانم که جلوی در اتاق دامیان دیدم بود
پارت ۱۶
نشستم روی صندلی کنار تخت همون طوری تا چند دقیقه نگاهش میکردم
آنیا:دامیان من میدونم که تو حالت خوب ميشه مطمعنم که تو من و تنها نمیزاری
دیگه بلند شدم درو باز کردم که برم بیرون یه خانم و جلوم دیدم
خانمه:ميشه بدونم دامیان و از کجا میشناسی
آنیا:هم دانشگاهیمه
خانمه:که اين طور
منم برگشتم به اتاق خودم که توش بستری بودم الکس که انگار پشت در منتظرم بود نشستم رو تختم الکس هم اومد روبه روی من روی قسمتی از تخت که خالی بود نشست
الکس:تو چشمام نگاه کن
نگاه کردم
الکس:میخوام چیزی بهت بگم که مدت هاست مخفی نگه داشتم، من دوست دارم
زبونم بند اومده بود حتی نمیتونستم به چیزی که شنیدم اعتماد کنم
آنیا:چی
دستشو به معنای سکوت آورد بالا
الکس:میدونم خیلی تعجب کردی شایدم ناراحت هستی ولی دیگه نمیتونستم بیشتر از این مخفی نگه دارم
و رفت بیرون همین طوری توی فکر بودم که در باز شد پرستار اومد داخل
پریتار:یه نفر هست که میخواد تورو ببینه
همون خانم که جلوی در اتاق دامیان دیدم بود
۴.۵k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.