قلبی از سنگ
قلبی از سنگ
پارت ۱۸
الکس:بشین که خودم برات تعریف کنم
آنیا:خب چی شده
الکس:اون دیشب از بیمارستان مرخص شد و از ژاپن رفت
آنیا:کجا
الکس:نمیدونم فکر کنم شیکاگو
خیلی ناراحت بودم
الکس:آنیا اصلا ناراحت نباش شاید برگرده
آنیا:آره درسته
منم برای ساعت دوازده پرواز دارم باید برگردم لندن پس خداحافظ برای حرف های دیروزم ناراحت نباش اصلا فراموشش کن
و از اتاق رفت بلند شدم و رفتم سمت پنجره یعنی من دیگه دامیان و نمیبینم ولی آخه چرا باید سرنوشت من این جوری باشه
از زبان دامیان:
وقتی چشمامو باز کردم مادرم بالای سرم بود خیلی خوش حال بود چند دقیقه ای طول کشید که بفهمم دور و اطرافم چه خبر فهمیدم که تو بیمارستان هستم و دکتر ها بالا سرم بودن بعد از معاینه من رفتن بلند شدم و نشستم یاد آنیا افتادم مادرم من و صدا کرد
ملیندا:دامیان
دامیان:بله
میلندا:فکر نمیکنم دیگه بتونی تو ژاپن بمونی
دامیان:ولی چرا مشکلی پیش نمیاد
ملیندا:دیگه بهونه و اما و اگر ندارن همین که گفتم
دامیان:چشم هر چی شما بگید پدر چطوره
ملیندا:دیگه آزاد شدن و برگشته خونه
دامیان:مگه کسی که شکایت کرده بود شکایتشو پس گرفته
ملیندا؛نه ولی الکس پی گیری کرد همه چی درست شد
تا چند دقیقه رفتم تو فکر یعنی چی یعنی الکس دروغ گفته که این جریان تقصیر دایی آنیا بوده آخه اگه واقعا مقصر اون بوده باشه باید تو ژاپن باشه نه جای دیگه و الکس هم لندن بوده همون موقع الکس اومد داخل
الکس:حالت خوبه
جوابش و ندادم
دامیان:برای چی دروغ گفتی
شرایط پارت بعد:۱۰ لایک و ۲۰ کامنت
پارت ۱۸
الکس:بشین که خودم برات تعریف کنم
آنیا:خب چی شده
الکس:اون دیشب از بیمارستان مرخص شد و از ژاپن رفت
آنیا:کجا
الکس:نمیدونم فکر کنم شیکاگو
خیلی ناراحت بودم
الکس:آنیا اصلا ناراحت نباش شاید برگرده
آنیا:آره درسته
منم برای ساعت دوازده پرواز دارم باید برگردم لندن پس خداحافظ برای حرف های دیروزم ناراحت نباش اصلا فراموشش کن
و از اتاق رفت بلند شدم و رفتم سمت پنجره یعنی من دیگه دامیان و نمیبینم ولی آخه چرا باید سرنوشت من این جوری باشه
از زبان دامیان:
وقتی چشمامو باز کردم مادرم بالای سرم بود خیلی خوش حال بود چند دقیقه ای طول کشید که بفهمم دور و اطرافم چه خبر فهمیدم که تو بیمارستان هستم و دکتر ها بالا سرم بودن بعد از معاینه من رفتن بلند شدم و نشستم یاد آنیا افتادم مادرم من و صدا کرد
ملیندا:دامیان
دامیان:بله
میلندا:فکر نمیکنم دیگه بتونی تو ژاپن بمونی
دامیان:ولی چرا مشکلی پیش نمیاد
ملیندا:دیگه بهونه و اما و اگر ندارن همین که گفتم
دامیان:چشم هر چی شما بگید پدر چطوره
ملیندا:دیگه آزاد شدن و برگشته خونه
دامیان:مگه کسی که شکایت کرده بود شکایتشو پس گرفته
ملیندا؛نه ولی الکس پی گیری کرد همه چی درست شد
تا چند دقیقه رفتم تو فکر یعنی چی یعنی الکس دروغ گفته که این جریان تقصیر دایی آنیا بوده آخه اگه واقعا مقصر اون بوده باشه باید تو ژاپن باشه نه جای دیگه و الکس هم لندن بوده همون موقع الکس اومد داخل
الکس:حالت خوبه
جوابش و ندادم
دامیان:برای چی دروغ گفتی
شرایط پارت بعد:۱۰ لایک و ۲۰ کامنت
۷.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.