فیک: چرا تو؟
پارت چِهِلو نه☆
لِئو: چیشد؟*سرشو میخارونه*
یونا: دستشویی دارممم......
+اوووو دارک شد..... خیلی زیاده
_نمیتونم نگهش دارمممـ.... داره میریزهههـ
+اخه الان وقتش
_ببخشیدا که از قبل برنامه نریختم
+الان داری مسخره میکنی!
_یااا بدووو داره میـ....
+ریخت؟*لبخند*کنچاناااا اشکال ندارهـ.... ناموسا ریخت!
_نههههه بدوو
<لِئو میدوعه درو وا میکنه>
لِئو: خـ.... خاله میگم اوممم چیزه تو برو دیه من حواسم به بچه هست*عجله*
مامان یونا: اومم باشه فقط.... لباسم چطوره
لِئو: عالیههه واییی مث فرشته ها شدین خب دیه چرا نمیرین؟*خنده از روی استرس*
مامان: اومممم میگم بزار برا بچه شیر درسـ
لِئو: خالههه برو دیهه بدو بروو نگرانت میشناا
*لِئو با دستاش شونه اونو میگیره و به سمت در بیرون هدایتش میکنه*
لِئو: برو به سلامت دیگه خاله بهت خوش بگذره نگران بچه هم نباشـ
مامان یونا: حالا چته اینقد عجله داری!!! باشه حواست باشه شیرو که درست کردی داغ نباشه هاا اگه تو خودش کرد عب نداره..... بلدی چطور پوشک بپوشونیش؟ واییی نه ولش کن نمیرم...
لِئو: خاله... برو دیگه من کارمو انجام میدم من رفتم خدافظظ
*درو بست*
مامان یونا: وااا چشه!!
لِئو: یوناا رفتی؟
*اتاقو میگرده*
+ظاهرا رفت دستشویی، هعیی بچه جون اینقد گریه نکن سرم رفت ایششش
°بچه جیغ میزنه°
^یونا از دستشویی میاد بیرون^
_وایی داشت میریختااا.... اویی خودا تو چینگده گوگولییی*میدوعه سمت نینی*
+گوگول؟ بیشتر گوش خراشه صب تا شب ایش
_چطور میتونی همچین حرفی بزنی؟ یااا میدونی وقتی بزرگ تر شد چقد بهت وفادار میمونه؟ اصن از اینچیزا سر در نمیاری
+اوهه باشه اصن تو سر در میاری
<یونا بچه رو بغل میکنه>
_مامان گفت باید براش شیر درست کنین خب..... شیر خشک کجاس؟
+توکابینت.... بلدی؟
_*پوزخند*کارم این بوده ناسلامتیی.... درسته سنی ندارم ولی بچه های محلمونو میسپردن به من
+خب پس قوربون دستت میسپرمش به تو هرروز خدا این بچه رو باید تحمل کنم.... عااا منم صبحونه رو اماده میکنم
_باوشه
<لِئو میره سراغ صبحونه و یونا هم برا بچه غذاشو اماده میکنه>
یونا: آفرین گوگولییی.... غذاتم که خوردی خب دیگه بشین اینجاا*بچه رو میزاره رو زمین*حالا بازی کن چطوره*لبخند*
لِئو: صبحونه آمادس
مرسیی که حمایتم میکنین ☘️
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.