❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
part ¹⁵
پرش زمانی به صبح
ویو میسو
صبح با خستگی و بدن کوفتگی بیدار شدم چند بار پلک زدم تا واضح تر ببینم توی اتاق مشترک خودمون بودم به سر و وضعم نگاه کردم بر خلاف تصورم لباسام کاملا مرتب بود و بدنم هم پانسمان شده بود...
با به یاد آوردن خاطرات دیشب بغضم گرفت حقم نبود کوک اونجوری منو شکنجه کنه توی فکر بودم ک با صدای باز شدن در به خودم اومدم....
کوک بود اومد تو تا دیدمش سریع رفتم زیر پتو از دستش خیلی ناراحت بودم حق نداشت بهم آسیب بزنه...چند مین بعد ک با حس بالا پایین شدن تخت فهمیدم دراز کشید بعدش اومد سمت من پتو رو داد کنار و منو توی بغلش کشید اونقد بدنم کوفته بود ک حال مقاومت نداشتم برای همین به زور لب زدم
+ولم کن
×هیش
+چی میخوای از جونم هاا دست از سرم بردار
×میدونم از دستم ناراحتی ولی بهت اخطار داده بودم زیر پا گذاشتن قوانین تنبیه داره
+آره تنبیهی ک تا پای مرگ منو کشوندی(بغض)
×معذرت میخوام کمی زیاده روی کردم ولی تنبیهت بود قبول کن ک کارت اشتباه بود
+فعلا ولم کن باهات قهرم
×نچ بیب قهر بین ما معنی نداره اوکی؟(اخم)
+نخیرم ولم کن
×هیش خیلی خستم
+کوک
×گفتم ساکت میخوام بخوابم
+منو ول کن بعد بخواب
×میسو...عصبی نکن ددی رو بگیر مثل ی گرل خوب بخواب
+ایش
دیگ بیخیال شدم هیچی نگفتم....
۳۰ مینی گذشته بود ولی من هنوز بیدار بودم کوک هم ک غرق خواب خوابم نمیبرد خب تازه بیدار شده بودم دیگ کم کم کلافه شده بودم میخواستم بلند شم ولی هرچی زور زدم از بغل کوک بیام بیرون موفق نشدم مثل بالش بغلم کرده رعایت هم نمیکنه همه جام زخمیه ایش...
رومو کردم سمتش بهش نگاه کردم ناخودآگاه بوسه ی ریزی به لباش زدم دستمو گذاشتم رو گونش و نوازشش کردم ک یهو با صدای خشدار و بمی در حین اینکه چشماش بسته بود گفت
×شیطون شدی بیب
+عاا..نه چی میگی
×حیف ک خیلی خستم و دیشب هم تنبیه شدی وگرنه خوب تنبیهت میکردم
+چونکه بوست کردم تنبیهم میکردی؟
×نه چونکه خیلی شیطون و خوردنی شده بودی تنبیهت میکردم
+عجبا...بلند شو من خوابم نمیبره کلافه شدم
×خوشگل جونگ کوک میگم خستم بگیر بخواب
+خب خوابم نمیبره
×بخواب خوابت میبره
+😐😐😐هعییی دیوونه میشم من آخر از دست تو
بالاخره با هزار بدبختی چشمام کم کم گرم شد و به خواب رفتم
پرش زمانی به شب ساعت ۷
ویو میسو
آخرین پله ی عمارت رو طی کردم رفتم چند تا خوراکی برداشتم با کمی خون و رفتم جلوی تلویزیون نشستم و مشغول فیلم دیدن شدم...
دو ساعت بعد
آخی چقد قشنگ بود گریم گرفت هعییی این کوکم ک نیومد...گوشمو برداشتم تا بهش زنگ بزنم با اولین بوق جواب داد
×جونم بیبی
+کی ميای حوصلم پوکید
×تو راهم دارم میام منتظر باش
+باشه پس بیا
گوشیرو قطع کردم...نشسته بودم تا کوک بیاد
واقعا نمیدونم چیکار کنم توی روز خیلی حوصلم سر میره کوک هم ک نمیذاره برم سر کار همینجوری توی فکر بودم ک یهو ی فکری به ذهنم رسید...اره این بهترین راهه میرم توی باند کوک و با کوک کار میکنم.......
part ¹⁵
پرش زمانی به صبح
ویو میسو
صبح با خستگی و بدن کوفتگی بیدار شدم چند بار پلک زدم تا واضح تر ببینم توی اتاق مشترک خودمون بودم به سر و وضعم نگاه کردم بر خلاف تصورم لباسام کاملا مرتب بود و بدنم هم پانسمان شده بود...
با به یاد آوردن خاطرات دیشب بغضم گرفت حقم نبود کوک اونجوری منو شکنجه کنه توی فکر بودم ک با صدای باز شدن در به خودم اومدم....
کوک بود اومد تو تا دیدمش سریع رفتم زیر پتو از دستش خیلی ناراحت بودم حق نداشت بهم آسیب بزنه...چند مین بعد ک با حس بالا پایین شدن تخت فهمیدم دراز کشید بعدش اومد سمت من پتو رو داد کنار و منو توی بغلش کشید اونقد بدنم کوفته بود ک حال مقاومت نداشتم برای همین به زور لب زدم
+ولم کن
×هیش
+چی میخوای از جونم هاا دست از سرم بردار
×میدونم از دستم ناراحتی ولی بهت اخطار داده بودم زیر پا گذاشتن قوانین تنبیه داره
+آره تنبیهی ک تا پای مرگ منو کشوندی(بغض)
×معذرت میخوام کمی زیاده روی کردم ولی تنبیهت بود قبول کن ک کارت اشتباه بود
+فعلا ولم کن باهات قهرم
×نچ بیب قهر بین ما معنی نداره اوکی؟(اخم)
+نخیرم ولم کن
×هیش خیلی خستم
+کوک
×گفتم ساکت میخوام بخوابم
+منو ول کن بعد بخواب
×میسو...عصبی نکن ددی رو بگیر مثل ی گرل خوب بخواب
+ایش
دیگ بیخیال شدم هیچی نگفتم....
۳۰ مینی گذشته بود ولی من هنوز بیدار بودم کوک هم ک غرق خواب خوابم نمیبرد خب تازه بیدار شده بودم دیگ کم کم کلافه شده بودم میخواستم بلند شم ولی هرچی زور زدم از بغل کوک بیام بیرون موفق نشدم مثل بالش بغلم کرده رعایت هم نمیکنه همه جام زخمیه ایش...
رومو کردم سمتش بهش نگاه کردم ناخودآگاه بوسه ی ریزی به لباش زدم دستمو گذاشتم رو گونش و نوازشش کردم ک یهو با صدای خشدار و بمی در حین اینکه چشماش بسته بود گفت
×شیطون شدی بیب
+عاا..نه چی میگی
×حیف ک خیلی خستم و دیشب هم تنبیه شدی وگرنه خوب تنبیهت میکردم
+چونکه بوست کردم تنبیهم میکردی؟
×نه چونکه خیلی شیطون و خوردنی شده بودی تنبیهت میکردم
+عجبا...بلند شو من خوابم نمیبره کلافه شدم
×خوشگل جونگ کوک میگم خستم بگیر بخواب
+خب خوابم نمیبره
×بخواب خوابت میبره
+😐😐😐هعییی دیوونه میشم من آخر از دست تو
بالاخره با هزار بدبختی چشمام کم کم گرم شد و به خواب رفتم
پرش زمانی به شب ساعت ۷
ویو میسو
آخرین پله ی عمارت رو طی کردم رفتم چند تا خوراکی برداشتم با کمی خون و رفتم جلوی تلویزیون نشستم و مشغول فیلم دیدن شدم...
دو ساعت بعد
آخی چقد قشنگ بود گریم گرفت هعییی این کوکم ک نیومد...گوشمو برداشتم تا بهش زنگ بزنم با اولین بوق جواب داد
×جونم بیبی
+کی ميای حوصلم پوکید
×تو راهم دارم میام منتظر باش
+باشه پس بیا
گوشیرو قطع کردم...نشسته بودم تا کوک بیاد
واقعا نمیدونم چیکار کنم توی روز خیلی حوصلم سر میره کوک هم ک نمیذاره برم سر کار همینجوری توی فکر بودم ک یهو ی فکری به ذهنم رسید...اره این بهترین راهه میرم توی باند کوک و با کوک کار میکنم.......
۴۱.۲k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.