"بازی"
"بازی"
🕶part:18🕶
شوگا:تیراندازی با کلت هایی که بهتون داده میشه...وارد جنگل میشد...جنگل تاریکه...باید بتونید به حیوونی یا انسانی مهم نیست از کجا حتی اگه از بازی باشه شلیک کنید...کسی که نتونست از بازی اخراجه...ضمنا جایی واسه تقلب نیست....کل جنگل سرتاسر نگهبان داره....و افرادی داره که تک به تک کاراتونو زیرنظر دارن....با کوچیک ترین تقلب....مجازات میشید
همه کلت هاشونو به دست گرفتن و از کاخ بیرون رفتن....عده ای با ماشین و عده ای با موتور رفتن...جیمین و کلودی با موتور رفتن
بعد از ۵ مین به جنگل رسیدن....جنگل تاریک بود...هیچ نور ریزی دیده نمیشد
جیمین به تاریکی علاقه داشت...و اون اولین نفر بود که وارد جنگل شد...بعد ازون همه وارد شدن
و در کمال حیرت...همه ازهم جدا شدن....هرکدوم در ناحیه ی مختلفی از جنگل بودن....هیچکدومشون نزدیک هم نبودن...تقریبا به وسط جنگل رسیده بودن
کلودی با دقت به همه جا نگاه میکرد و گوشاشو تیز کرد....
صدایی از پشت شنید...برگشت...حس میکرد کسی این اطرافه....پس رفت به اون سمت
جیمین داشت تو جنگل همینطور میچرخید و دنبال کسی بود یا حیوانی...اما هیچی پیدا نمیکرد....کمی جلوتر رفت....حس کرد کسی اون جلوشه
کلت رو درآورد و آماده ی شلیک شد....چند قدم جلوتر رفت که سایه ی کسی رو دید...بازهم جلوتر رفت و الان دقیقا رو به روشه اما با فاصله
به خاطر تاریکی شب هیچکدومشون نمیتونستن همدیگه رو ببینن...
جیمین تا خواست شلیک کنه....تیری توی بازوش قرار گرفت...جیمین بدون فکر شلیک کرد....
اما دیگه نتونست سرپا بایسته...اون اولین بار بود تیر میخورد ....دردش براش مثل زهر بود...احساس میکرد دستش از شدت درد میخواد قطع بشه
اون فرد رو به روش انگار محو شد....با یک چشم بهم زدن ناپدید شد....
سعی کرد راهشو پیدا کنه و ازونجا بره بیرون....که یهو کیوکو اومد پیشش
کیوکو:هی جیمین
جیمین:کیوکو؟
کیوکو:بیا کمکت کنم ببینم
جیمین:تو اینجا چیکار میکنی؟
کیوکو:من و میاکو جزو اوناییم که نظارت میکنن
جیمین:اها....باش کمکم کن...دردش واقعا غیر قابل تحمله
کیوکو:چی دیدی بچه....خداتو شکر کن تو بازوته...اگه جای دیگه مثل شکم یا قلبت میزد اونوقت احتمال مرگت بیشتر میشد
جیمین:آه نمیدونم...فقط منو ببر بیرون ازینجا
کیوکو:باشه بریم...
کیوکو دست جیمینو گرفت و انداخت دور گردنش...و اونو از جنگل برد بیرون....سوار موتورش کرد و به سمت کاخ حرکت کرد...وقتی رسیدن...رفتن اتاقی که شوگا بود....وارد که شدن دیدن کلودی و میاکو اونجان
🕶part:18🕶
شوگا:تیراندازی با کلت هایی که بهتون داده میشه...وارد جنگل میشد...جنگل تاریکه...باید بتونید به حیوونی یا انسانی مهم نیست از کجا حتی اگه از بازی باشه شلیک کنید...کسی که نتونست از بازی اخراجه...ضمنا جایی واسه تقلب نیست....کل جنگل سرتاسر نگهبان داره....و افرادی داره که تک به تک کاراتونو زیرنظر دارن....با کوچیک ترین تقلب....مجازات میشید
همه کلت هاشونو به دست گرفتن و از کاخ بیرون رفتن....عده ای با ماشین و عده ای با موتور رفتن...جیمین و کلودی با موتور رفتن
بعد از ۵ مین به جنگل رسیدن....جنگل تاریک بود...هیچ نور ریزی دیده نمیشد
جیمین به تاریکی علاقه داشت...و اون اولین نفر بود که وارد جنگل شد...بعد ازون همه وارد شدن
و در کمال حیرت...همه ازهم جدا شدن....هرکدوم در ناحیه ی مختلفی از جنگل بودن....هیچکدومشون نزدیک هم نبودن...تقریبا به وسط جنگل رسیده بودن
کلودی با دقت به همه جا نگاه میکرد و گوشاشو تیز کرد....
صدایی از پشت شنید...برگشت...حس میکرد کسی این اطرافه....پس رفت به اون سمت
جیمین داشت تو جنگل همینطور میچرخید و دنبال کسی بود یا حیوانی...اما هیچی پیدا نمیکرد....کمی جلوتر رفت....حس کرد کسی اون جلوشه
کلت رو درآورد و آماده ی شلیک شد....چند قدم جلوتر رفت که سایه ی کسی رو دید...بازهم جلوتر رفت و الان دقیقا رو به روشه اما با فاصله
به خاطر تاریکی شب هیچکدومشون نمیتونستن همدیگه رو ببینن...
جیمین تا خواست شلیک کنه....تیری توی بازوش قرار گرفت...جیمین بدون فکر شلیک کرد....
اما دیگه نتونست سرپا بایسته...اون اولین بار بود تیر میخورد ....دردش براش مثل زهر بود...احساس میکرد دستش از شدت درد میخواد قطع بشه
اون فرد رو به روش انگار محو شد....با یک چشم بهم زدن ناپدید شد....
سعی کرد راهشو پیدا کنه و ازونجا بره بیرون....که یهو کیوکو اومد پیشش
کیوکو:هی جیمین
جیمین:کیوکو؟
کیوکو:بیا کمکت کنم ببینم
جیمین:تو اینجا چیکار میکنی؟
کیوکو:من و میاکو جزو اوناییم که نظارت میکنن
جیمین:اها....باش کمکم کن...دردش واقعا غیر قابل تحمله
کیوکو:چی دیدی بچه....خداتو شکر کن تو بازوته...اگه جای دیگه مثل شکم یا قلبت میزد اونوقت احتمال مرگت بیشتر میشد
جیمین:آه نمیدونم...فقط منو ببر بیرون ازینجا
کیوکو:باشه بریم...
کیوکو دست جیمینو گرفت و انداخت دور گردنش...و اونو از جنگل برد بیرون....سوار موتورش کرد و به سمت کاخ حرکت کرد...وقتی رسیدن...رفتن اتاقی که شوگا بود....وارد که شدن دیدن کلودی و میاکو اونجان
۴.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.