چندپارتی
چندپارتی☆
p.2
_س..سلام
_سلام معلوم هست اینهمه مدت کجایی
_ببخشید عزیزم بیرو....
_ساکت شو ات هیچی نگو
_میدونی چقدر نگرانت شدم دختره ی خنگ
درسته ات دیر رفته بود خونه ولی جونگکوک نباید با پرنسس کوچولوش اونطوری میکرد سرش داد میزد یا بد و بیرا میگفت ...
_بخشید جونگوک میدونم دیر کردم انقدر غرق افکارم بودم که زمان از دستم در رفت ببخشید
_با بخشیدن چیزی تغییر نمی کنه
_جونگکوک خواهش میکنم ببخشید نباید میرفتم بیرون
_ات نمیخوای خفه شی
اشک در چشمان دخترک حلقه زد
اون کسی بود که عزیز تر از گل به دخترک نمیگفت
سرش داد نمی زد و بد بیرا بهش نمی گفت
_تو جونگکوک من نیستی
_جونگکوک من هیچ وقت سرم داد نمی زد و بهم بد بیرا نمی گفت
_چی داری میگی ات
_عوض شدی جونگکوک
*گفت و رفت سمت اتاقش و درو به محکمی پشت سرش بست *
حالا جونگکوک مونده بود و یه دنیا سوال بی جواب
_شایدم حق با اونه من عوض شدم ...
p.2
_س..سلام
_سلام معلوم هست اینهمه مدت کجایی
_ببخشید عزیزم بیرو....
_ساکت شو ات هیچی نگو
_میدونی چقدر نگرانت شدم دختره ی خنگ
درسته ات دیر رفته بود خونه ولی جونگکوک نباید با پرنسس کوچولوش اونطوری میکرد سرش داد میزد یا بد و بیرا میگفت ...
_بخشید جونگوک میدونم دیر کردم انقدر غرق افکارم بودم که زمان از دستم در رفت ببخشید
_با بخشیدن چیزی تغییر نمی کنه
_جونگکوک خواهش میکنم ببخشید نباید میرفتم بیرون
_ات نمیخوای خفه شی
اشک در چشمان دخترک حلقه زد
اون کسی بود که عزیز تر از گل به دخترک نمیگفت
سرش داد نمی زد و بد بیرا بهش نمی گفت
_تو جونگکوک من نیستی
_جونگکوک من هیچ وقت سرم داد نمی زد و بهم بد بیرا نمی گفت
_چی داری میگی ات
_عوض شدی جونگکوک
*گفت و رفت سمت اتاقش و درو به محکمی پشت سرش بست *
حالا جونگکوک مونده بود و یه دنیا سوال بی جواب
_شایدم حق با اونه من عوض شدم ...
- ۶۲
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط