(عشق واقعی)
(عشق واقعی)
پارت۳
از زبون ۱/ت:
منو پسره تهیونگ منو برد تو ماشین
& یه یکبار دیگه اینجوری با من حرف بزنی حالتو جا میارماااااا
&بعدش از این اصلا جواب منو نمیدی و به من ارباب فهمیدی یانه
* بله (گریه)
& بله چیییی
* بله ارباب (گریه)
& آفرین
& بعدش گریه نکن صداتم نیاد بالا هااا
رفتم تو عماراتش یه اتاق بهم داد من رفتم تو اون خودمو پرت کردم رو تخت فقط گریه میکردم اینقدر گریه کردم بالش خیس شده بود و آرایش پاک شده بود و فقط توی دلم به اون پسره خر و زورگو فحش میدادم
روز بعد :
از زبون ۱/ت:
یه خدمتکار اومد تو اتاقمو گفت ارباب گفته براش صبحونه درست کنم بعد بهش گفت این پسره زورگو به شماهم انقدر زور میگفت (علامت خدمتکار £)
£ آره به من و بقیه بچه ها هم زور میگفت ولی بعدش عادت کردیم
رفتم تو آشپزخونه و بعد چند تا مثل خودمو دیدم که دارن برای اون بیشعور غذا درست میکنن بعد من رفتم برای خررررررر صبحونه درست کردم
وقتی صبحونه درست کرد:
* بفرما ارباب
& کارت خوبه حلا برو دیگه نبینمت
رفتم تو اتاقم دلم برای دانشگاه دوستام بابا مامانم تنگ شده بود بعد رفتم سر گوشیم یه کم با دوستام چت کردم
یه لحظه با خودم فکر کردم برم به تهیونگ بگم که منو ببره پیش مامان بابام
* ارباب
&بله
* لطفا خواهش میکنم تو رو خدااا منو ببرم پیش مامان بابام فقط ببینمشون (گریه)
& خب باشهه فقط یه شرطی داره
* چه شرطی هر شرطی باشه قبول میکنم
& وقتی رفتیم اونجا رفتارت یه جوری باشه که ما عاشق همیم ولی فقط اونجا و به من میگی ددی نه ارباب فهمیدی
* فهمیدم ارباب
بعد بوسش کردم ولی اصلا کار خوبی نکرم
& الان چیکار کردییییییی(عصبانی)
* ببخشید ارباب حواسم نبود
& یکبار دیگه این کارو کنی میزنمتاااااا
از زبون تهیونگ :
داشتم لباس میپوشیدم ولی هی قلبم تند تند میزد نکنه عاشق دختره شدم وای نههههه بیخیال من نباید به این دختره کوچولو فک کنم
..................
پارت۳
از زبون ۱/ت:
منو پسره تهیونگ منو برد تو ماشین
& یه یکبار دیگه اینجوری با من حرف بزنی حالتو جا میارماااااا
&بعدش از این اصلا جواب منو نمیدی و به من ارباب فهمیدی یانه
* بله (گریه)
& بله چیییی
* بله ارباب (گریه)
& آفرین
& بعدش گریه نکن صداتم نیاد بالا هااا
رفتم تو عماراتش یه اتاق بهم داد من رفتم تو اون خودمو پرت کردم رو تخت فقط گریه میکردم اینقدر گریه کردم بالش خیس شده بود و آرایش پاک شده بود و فقط توی دلم به اون پسره خر و زورگو فحش میدادم
روز بعد :
از زبون ۱/ت:
یه خدمتکار اومد تو اتاقمو گفت ارباب گفته براش صبحونه درست کنم بعد بهش گفت این پسره زورگو به شماهم انقدر زور میگفت (علامت خدمتکار £)
£ آره به من و بقیه بچه ها هم زور میگفت ولی بعدش عادت کردیم
رفتم تو آشپزخونه و بعد چند تا مثل خودمو دیدم که دارن برای اون بیشعور غذا درست میکنن بعد من رفتم برای خررررررر صبحونه درست کردم
وقتی صبحونه درست کرد:
* بفرما ارباب
& کارت خوبه حلا برو دیگه نبینمت
رفتم تو اتاقم دلم برای دانشگاه دوستام بابا مامانم تنگ شده بود بعد رفتم سر گوشیم یه کم با دوستام چت کردم
یه لحظه با خودم فکر کردم برم به تهیونگ بگم که منو ببره پیش مامان بابام
* ارباب
&بله
* لطفا خواهش میکنم تو رو خدااا منو ببرم پیش مامان بابام فقط ببینمشون (گریه)
& خب باشهه فقط یه شرطی داره
* چه شرطی هر شرطی باشه قبول میکنم
& وقتی رفتیم اونجا رفتارت یه جوری باشه که ما عاشق همیم ولی فقط اونجا و به من میگی ددی نه ارباب فهمیدی
* فهمیدم ارباب
بعد بوسش کردم ولی اصلا کار خوبی نکرم
& الان چیکار کردییییییی(عصبانی)
* ببخشید ارباب حواسم نبود
& یکبار دیگه این کارو کنی میزنمتاااااا
از زبون تهیونگ :
داشتم لباس میپوشیدم ولی هی قلبم تند تند میزد نکنه عاشق دختره شدم وای نههههه بیخیال من نباید به این دختره کوچولو فک کنم
..................
۶.۷k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.