عمارت ارباب جعون
#Part_ 42
جونکوک ازم جدا شد .....
+ خب کِی ترخیص میشم؟!
_ دکتر گفت مشکلی نداری پس فکر کنم همین امروز ترخیص بشی،
* من میرم کارای تَرخیصت رو انجام میدم ،
+ ممنون ،
* خواهش میکنم،
چایا حرکت کرد و رفت سمت در که تهیونگ هم رفت دنبالش که .....
_ صبر کن تهیونگ ....تو دیگه کجا میری ؟! .... چایا میره انجام میده میاد دیگه،
* چایا نع ...چایا خانم ، چقدر زود پسر خاله میشی،
_ خِیل خب چایا خانم ....
* خب حالا آقا خوشگله تو کجا؟!(روبه تهیونگ )
= من؟!....خب من دارم میرم دست شویی!
* هوم.....
چایا و تهیونگ از اتاق زدن بیرون ....
_ حالا واقعا بَخشیدیم یا پیش اون دوتا اونجوری گفتی؟!
+ نه ...واقعا بَخشیدمت !
_ خب خیالم راحت شد ....
ویو تهیونگ:
رفتم دنبال چایا ...باید یه چیزی رو بهش میگفتم و..ولی مطمعن نبودم بتونم بگم ....
همین جور داشتم دنبال چایا میرفتم که یهو چایا وایساد و برگشت سمتم....
* دستشویی اون وَره ها،
= میخوام یه چیزی بهت بگم ....
* خب پس صبر کن کارای ترخیص ات رو انجام بدم میام....
= هوم ....
رفتم کنار و بعد چند دقیقه چایا اومد....
* خب چی میخواستی بگی؟!
= اینجا نمیشه بیا بریم حیاط ..
* خُصوصیه ؟!
= هم آره هم نه،
* ( خندید ) هم اره هم نه ؟! یعنی چی (خنده)
= راستش من ....من ..ازت خوشم میاد!!!
* ها؟!....ببین اصلا شوخی خوبی.....
= شوخی نیست جدی دارم حرف میزنم!
* ببین ...
= چایا نه سرم به جایی خورده و نه مَستم ! دارم جدی حرف میزنم ....
* ولی ما فقط یه روزه که باهم آشنا شدیم ...و خب ...
یه دستی به موهام کشید و گفتم ....
= میدونم یکم زیادی عَجولم!!!
*( خندید) آمم....تهیونگ تو اصلا عجول نیستی ....فقط تو یه نفر رو میخوای که پیشت باشه و مثل ات که پیشه جونکوکه بهت عشق بِوَرزه ...اما من فکر نمیکنم اون آدم باشم ....اون جوری که من فهمیدم تو و برادرت خیلی پولدارین و تو به دختری مثل من که مجبوره برای یکم پول خودش رو به آب و آتیش بزنه... خب راستش خلاصه بگم ....من برای تو مناسب نیستم!
= این الان یعنی نه !.... درسته؟!(یکم ناراحت)
* بهت گفتم نه ...چون میدونم بِدَردِ تو نمیخورم ، (لبخند)
= آممم....چایا .....
داشتم با چایا حرف میزدم که یه دستی اومد رو شونم ....برگشتم که با جونکوک مواجه شدم .....
ادامه دارد.......
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.