part 13
part 13
تویه ماشین)
ات:تهیونگ چرا خونتون انقد دوره
تهیونگ که انگار نمیشه گفت چجوری بود ناراحت یا عصبانی
ات:تهیونگ چرا جوابمو نمیدی
تهیونگ:ها ....ببخشید حواسم نبود
ات:باشه پس ولش کن(لبخند) راستی امشب خیلی خوشتیپ شده بودی
تهیونگ:هوم که اینطور
وقتی دیدیم که تهیونگ سرد حرف میزنه دیگی چیزی نگفتم
(رسیدن عمارت)
ات:وای تهیونگ چه اوتاقه سادیی داری
تهیونگ:خوب موقتی اینجایم
ات:خوب اره کی میریم سعول
تهیونگ:هیچ وقت
ات:چی میگی (لبخند)
بعد از این حرفش رفت لباساشو عوض کرد و رویه تخت نشست منم رفتم تویه حموم یه لباسه گوتاه بنده شونه ای داشت رو پوشیدم اومد اوتاق موهامو باز کردم ارایشمو پاک کردم و راه اوفتادم تهیونگ بهم نزدیگ شد و دستمو گرفت پرتم کرد رویه تخت
ات:تهیونگ چرا اینجوری میکنی
تهیونگ روم خیمه زد و دهنشو نزدیگه گوشم کرد
تهیونگ:اینو میدونی که تقاصه کاره پدر و مادرو باید فرزندش بده
اصلا معنی حرفشو نفهمیدم
ات:چی
حتا هرفشمو گوش هم نکرد شروع کرد به گاز گرفته گردنم خیلی درد داشت
ات:چیکار میکینی درد داره
بعدش خیلی اروم بنده لباسه منو پایین کشید
(خوب اینجا اصمات داره )
ویو ساعت سه شب
وقتی کارش باهام تموم،شد رفت اون سمته تخت و روشو ازم اونو کرد
به بدنم نگاه کرد گرنم و بازوهام پاینه گردنم دستام شونه هام همشون زخمیی و کبود بودن اشکی از چشمم اوفتا ملافمو رویه خودم کشیدم و کم کم خوابم برد
صبح وقتی بیدار شدم دیدم تهیونگ نشسته و پیراهنشو میپوشه
ات:صبح بخیر(لبخند)
تهیونگ:پاشو لباستو بپوش
ات:چیزی شده عشقم
از لحنه حرفاش و خیلی ترسم گرفته بود زیره دلمم درد میکرد خیلی
ات :چرا باید این لباسو بپوشم
تهیونگ:گفتم لباشه عروستو بپوشمگرنه هرچی دیدی از چشمه خودت دید فهمیدی
ات:اما...
تهیونگ:با توعم (داد
با ناچاری لباسه عروسمو پوشیدم
شوکه بود که چرا اینجوری میکنه
ادامه دارد
تویه ماشین)
ات:تهیونگ چرا خونتون انقد دوره
تهیونگ که انگار نمیشه گفت چجوری بود ناراحت یا عصبانی
ات:تهیونگ چرا جوابمو نمیدی
تهیونگ:ها ....ببخشید حواسم نبود
ات:باشه پس ولش کن(لبخند) راستی امشب خیلی خوشتیپ شده بودی
تهیونگ:هوم که اینطور
وقتی دیدیم که تهیونگ سرد حرف میزنه دیگی چیزی نگفتم
(رسیدن عمارت)
ات:وای تهیونگ چه اوتاقه سادیی داری
تهیونگ:خوب موقتی اینجایم
ات:خوب اره کی میریم سعول
تهیونگ:هیچ وقت
ات:چی میگی (لبخند)
بعد از این حرفش رفت لباساشو عوض کرد و رویه تخت نشست منم رفتم تویه حموم یه لباسه گوتاه بنده شونه ای داشت رو پوشیدم اومد اوتاق موهامو باز کردم ارایشمو پاک کردم و راه اوفتادم تهیونگ بهم نزدیگ شد و دستمو گرفت پرتم کرد رویه تخت
ات:تهیونگ چرا اینجوری میکنی
تهیونگ روم خیمه زد و دهنشو نزدیگه گوشم کرد
تهیونگ:اینو میدونی که تقاصه کاره پدر و مادرو باید فرزندش بده
اصلا معنی حرفشو نفهمیدم
ات:چی
حتا هرفشمو گوش هم نکرد شروع کرد به گاز گرفته گردنم خیلی درد داشت
ات:چیکار میکینی درد داره
بعدش خیلی اروم بنده لباسه منو پایین کشید
(خوب اینجا اصمات داره )
ویو ساعت سه شب
وقتی کارش باهام تموم،شد رفت اون سمته تخت و روشو ازم اونو کرد
به بدنم نگاه کرد گرنم و بازوهام پاینه گردنم دستام شونه هام همشون زخمیی و کبود بودن اشکی از چشمم اوفتا ملافمو رویه خودم کشیدم و کم کم خوابم برد
صبح وقتی بیدار شدم دیدم تهیونگ نشسته و پیراهنشو میپوشه
ات:صبح بخیر(لبخند)
تهیونگ:پاشو لباستو بپوش
ات:چیزی شده عشقم
از لحنه حرفاش و خیلی ترسم گرفته بود زیره دلمم درد میکرد خیلی
ات :چرا باید این لباسو بپوشم
تهیونگ:گفتم لباشه عروستو بپوشمگرنه هرچی دیدی از چشمه خودت دید فهمیدی
ات:اما...
تهیونگ:با توعم (داد
با ناچاری لباسه عروسمو پوشیدم
شوکه بود که چرا اینجوری میکنه
ادامه دارد
۸.۹k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.