part 14
part 14
ات:مگه چیکار کردم که اینجوری میکنی
تهیونگ:از خونم گمشو بیرون
ات:ما دیشب ازدواج کردی کجا برم(بغض)
تهبونگ :چی ازدواج (با پوسخندی گفت)
ما ازدواح نکردیم فقد برایه یشب میخواستمت
ات:چیداری میگی من از حرفات هیچی متوجه نمیشم
تهیونگ رفت و شناس نامشو نشونه من داد
ات:این امکان نداره ما دیشب سره سفریه عقد بودیم
تهیونگ:اوف هنوزم متوجه نشدم ببین من فقد برایه هوسم باهات یه شب شودم حالا هم گمشو بیرو از خونم
ات:من هیچ جایی نمیرم من کجا رو دارم که برم چرا اینجوری میکنی ما عاشقه هم بودم
تهیونگ:چه عشقی برو بیرون (داد)
دستمو گرفت و بزور منو میبرد بیرو از خونه همه تویه سالون بودن و داشتن نگاهم میکردن منو از عمارت بیرون کرد و هولم داد اوفتادم زمین
تهیونگ:مادر و پدرو تو باعصه مرگه خانوادم شد
ات:صبر کن تهیونگ من جاییو ندارم (در حالته گریه حرف میزد) که برم بخدا ایندفه عموم منو میکشه ترو خدا چرا اینجوری میگی من چه گناهی دارم
تهیونگ:حتا نمیخواهم جنازتو هم ببینم
بعد از حرفاش رفت تو درو پوشته سرش قفل کرد
منم زود رفتم سمته در گفتم درو باز کن من جایی دیگیو ندارم مگه ما عاشقه هم نبودیم خواهش میکنم تهیونگ(با داد)
تهیونگ حتا پوشته سرشو نگاه هم نکرد و
ویو تهیونگ
وقتی رفتم اوتاقم رویه تخت نشستم دستامو بردم لایه موهام من چم شد بلخره انتقامه خودمو گرفتم چرا دلم یجوریه انگار برایه یه نفره که میتپه
ویو ات
یک ساعتی جلوه دره عمارت نشته بودم و گریه میکردم که به ونه مشکی جلوم وایستاد چندتا مرد ازش پیاده شد و منو بزو سواره ون کردن
ات:کیم تهیونگ شمارو فرستاده ها بگن(با داد)
وقتی خونه عموم رسیدن منو از ماشین پیاده کردن و رفتم
م/ک:خوب دختره رو بردین خونه عموش
رارنده:بله
م/ک:خوب شما برین کسی نفهمه که شما بردین باشه
بختطره شما من خواهرمو از دست دادم کاری میکنم که ات حتا یه روزه خوش هم نبینی
ویو ات
وقتی منو جلوه عمارته عمو ول کردن همیه آدما وفتی رد میشدن بهم نگاه میکردن به زخمایه گردم سینه هام و دستام خودمم خجالت میکشیدم که زن عموم منو دیدی
ز/ت:تو اینحا چه قلتی میکنی
ادامه دارد......
ات:مگه چیکار کردم که اینجوری میکنی
تهیونگ:از خونم گمشو بیرون
ات:ما دیشب ازدواج کردی کجا برم(بغض)
تهبونگ :چی ازدواج (با پوسخندی گفت)
ما ازدواح نکردیم فقد برایه یشب میخواستمت
ات:چیداری میگی من از حرفات هیچی متوجه نمیشم
تهیونگ رفت و شناس نامشو نشونه من داد
ات:این امکان نداره ما دیشب سره سفریه عقد بودیم
تهیونگ:اوف هنوزم متوجه نشدم ببین من فقد برایه هوسم باهات یه شب شودم حالا هم گمشو بیرو از خونم
ات:من هیچ جایی نمیرم من کجا رو دارم که برم چرا اینجوری میکنی ما عاشقه هم بودم
تهیونگ:چه عشقی برو بیرون (داد)
دستمو گرفت و بزور منو میبرد بیرو از خونه همه تویه سالون بودن و داشتن نگاهم میکردن منو از عمارت بیرون کرد و هولم داد اوفتادم زمین
تهیونگ:مادر و پدرو تو باعصه مرگه خانوادم شد
ات:صبر کن تهیونگ من جاییو ندارم (در حالته گریه حرف میزد) که برم بخدا ایندفه عموم منو میکشه ترو خدا چرا اینجوری میگی من چه گناهی دارم
تهیونگ:حتا نمیخواهم جنازتو هم ببینم
بعد از حرفاش رفت تو درو پوشته سرش قفل کرد
منم زود رفتم سمته در گفتم درو باز کن من جایی دیگیو ندارم مگه ما عاشقه هم نبودیم خواهش میکنم تهیونگ(با داد)
تهیونگ حتا پوشته سرشو نگاه هم نکرد و
ویو تهیونگ
وقتی رفتم اوتاقم رویه تخت نشستم دستامو بردم لایه موهام من چم شد بلخره انتقامه خودمو گرفتم چرا دلم یجوریه انگار برایه یه نفره که میتپه
ویو ات
یک ساعتی جلوه دره عمارت نشته بودم و گریه میکردم که به ونه مشکی جلوم وایستاد چندتا مرد ازش پیاده شد و منو بزو سواره ون کردن
ات:کیم تهیونگ شمارو فرستاده ها بگن(با داد)
وقتی خونه عموم رسیدن منو از ماشین پیاده کردن و رفتم
م/ک:خوب دختره رو بردین خونه عموش
رارنده:بله
م/ک:خوب شما برین کسی نفهمه که شما بردین باشه
بختطره شما من خواهرمو از دست دادم کاری میکنم که ات حتا یه روزه خوش هم نبینی
ویو ات
وقتی منو جلوه عمارته عمو ول کردن همیه آدما وفتی رد میشدن بهم نگاه میکردن به زخمایه گردم سینه هام و دستام خودمم خجالت میکشیدم که زن عموم منو دیدی
ز/ت:تو اینحا چه قلتی میکنی
ادامه دارد......
۷.۷k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.