فیک(سرنوشت )پارت ۸۰
فیک(سرنوشت )پارت ۸۰
آلیس ویو
.
دستمو تو دستش گرفته بود و با چشمانی اشک آلود نگام میکرد از اینکه به چشماش نگاه کنم خجالت میکشیدم..مایا واسه من مُرد..
می سون: اینجا چیکار میکنی..اونم تنهایی..؟
بغض مو قورت دادم..با دستم اشکامو پاک کردم..
آلیس: فرار کردم..
می سون: صبرکن..چرا؟
تا خاستم چیزی بگم که بغض لعنتیم نزاشت..اشکام صورتم رو خیس کرده بود..اشکام با قطره بارون یجا شده از صورتم جاری شده بود.
می سون: چیزی شده..
آلیس: مجبورم..باید برم..
می سون: کجا؟
آلیس: نمیدونم..نمیدونم(گریه )آخخ ایییی..
دستمو روی شکمم گذاشتم..و از دردش داد بلندی کشیدم..دردم مانع نفس کشیدنم میشد..
می سون: آلیس؟!!!
آلیس: بايد بریم.. باید دکتر بریم..وقتشه...(نفس زنان)
می سون: باشه باشه..
سریع رفت و راننده کالسکه رو صدا زد تا کمک شه..
سوار کالسکه شدیم..دردم بیشتر و بیشتر میشد.. دیگه تحملش نمیتونستم..
چشمام سیاهی میرفت..اما باید تحمل میکردم..نباید بخوابم..از درد زیاد دست خانم می سون رو فشار میدادم..
جاده خاکی..بود نمیشد کالسکه سریع بره...
.
.
.
.
با حس سبک شدن..چشمامو باز کردم..با سقف کهنه و فرسوده یه خونه روبرو شدم..
چشمامو چهار طرفم چرخوندم..تا بفهمم کجام..که اونور تر از خودم خانم می سون رو دیدم پشتش به من بود..
آلیس: خ..خانم..
با صدام برگشت سمتم..با دیدنش نفسم از خوشحالی برید..یادم رفت که باید نفس بکشم.. نفسم تو سینه ام حبس شد..
با قیافه خندون سمتم اومد.. کنارم روی زمین نشست..کمی بلند شدم تا بیتونم تو آغوش بگیرمش..
خانم می سون..بچه مو آروم گذاشت تو آغوشم.. با دیدن صورت معصومش..جونگ کوک رو یادم اومد..چرا باید شبیه اون بشه..من ازش فرار کردم..اما این شده شبیه اون..
با لبخند گفتم
آلیس: خیلی شبیه باباشه..
می سون: آره..نگاه چقدر معصومه..امیدوارم تو شادی بزرگش کنی..دخترم
با شنیدن واژه دخترم..یاد مامانم افتادم یا خاله لیام..هرکی بهم گفت دخترم..تنهام گذاشت..
با چشمای اشکی نگاش کردم..
می سون: وایی تروخدا گریه نکن..تو تنها چیزیه که از مایا بهم مونده دوستش خواهرش..
آلیس: م..من معذرت میخام..مایا واسه...
نذاشت ادامه بدم
می سون: نیاز نیس مگه تقصیر تو بود..نه نبود.. من تورو مث مایا دوس دارم..تو دخترمی..تو مایای منی..الانم واسه گذشته که گذشت گریه نکن..باشه باید خوشحال باشی..که سالم به دنیا اومد..
اشک روی صورتم رو پاک کردم..بوسهی روی پیشونیم زد..
می سون: تو مایا منی..باشه..نمیخام اشکای دخترم رو ببینم..این واسم زجرآوره...نمیتونم تحملش کنم..
آلیس: ممنون
می سون: ممنون مامان ..میتونی مامان صدام کنی
نفس عمیق کشیدم تا بیتونم باهاش بغضم رو نادیده بگیرم لبخندی زدم و گفتم
آلیس: ممنون مامان.
می سون: اسمی داری واسش..
آلیس: مین جون..
می سون:"مین جون" اسم قشنگیه و همنطور پُر معنی
آلیس: جونگ کوک انتخاب کرده..
می سون: واست اتفاقی افتاده که از قصر فرار کردی؟
آلیس: اگه فرار نمیکردم الان زنده نبودم..
می سون: منظورت چیه؟
آلیس: چیزی نیس.. میشه یه وقت دیگه درموردش حرف بزنیم..
می سون: باشه.. اما باهام راحت باش منو مث مامانت بدون البته میدونم نمیتونم مث مامانت باشم..
آلیس:این حرف رو نزنین..اگه شما نبودی خودمم نمیدونم الان کجا بودم..الان فک میکنم یخورده شانس داشتم..یه کوچولو ..
فقط یه لبخند بهم زد و چیزی نگفت..
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
کامنت میخواممممممممم🤌♥️
آلیس ویو
.
دستمو تو دستش گرفته بود و با چشمانی اشک آلود نگام میکرد از اینکه به چشماش نگاه کنم خجالت میکشیدم..مایا واسه من مُرد..
می سون: اینجا چیکار میکنی..اونم تنهایی..؟
بغض مو قورت دادم..با دستم اشکامو پاک کردم..
آلیس: فرار کردم..
می سون: صبرکن..چرا؟
تا خاستم چیزی بگم که بغض لعنتیم نزاشت..اشکام صورتم رو خیس کرده بود..اشکام با قطره بارون یجا شده از صورتم جاری شده بود.
می سون: چیزی شده..
آلیس: مجبورم..باید برم..
می سون: کجا؟
آلیس: نمیدونم..نمیدونم(گریه )آخخ ایییی..
دستمو روی شکمم گذاشتم..و از دردش داد بلندی کشیدم..دردم مانع نفس کشیدنم میشد..
می سون: آلیس؟!!!
آلیس: بايد بریم.. باید دکتر بریم..وقتشه...(نفس زنان)
می سون: باشه باشه..
سریع رفت و راننده کالسکه رو صدا زد تا کمک شه..
سوار کالسکه شدیم..دردم بیشتر و بیشتر میشد.. دیگه تحملش نمیتونستم..
چشمام سیاهی میرفت..اما باید تحمل میکردم..نباید بخوابم..از درد زیاد دست خانم می سون رو فشار میدادم..
جاده خاکی..بود نمیشد کالسکه سریع بره...
.
.
.
.
با حس سبک شدن..چشمامو باز کردم..با سقف کهنه و فرسوده یه خونه روبرو شدم..
چشمامو چهار طرفم چرخوندم..تا بفهمم کجام..که اونور تر از خودم خانم می سون رو دیدم پشتش به من بود..
آلیس: خ..خانم..
با صدام برگشت سمتم..با دیدنش نفسم از خوشحالی برید..یادم رفت که باید نفس بکشم.. نفسم تو سینه ام حبس شد..
با قیافه خندون سمتم اومد.. کنارم روی زمین نشست..کمی بلند شدم تا بیتونم تو آغوش بگیرمش..
خانم می سون..بچه مو آروم گذاشت تو آغوشم.. با دیدن صورت معصومش..جونگ کوک رو یادم اومد..چرا باید شبیه اون بشه..من ازش فرار کردم..اما این شده شبیه اون..
با لبخند گفتم
آلیس: خیلی شبیه باباشه..
می سون: آره..نگاه چقدر معصومه..امیدوارم تو شادی بزرگش کنی..دخترم
با شنیدن واژه دخترم..یاد مامانم افتادم یا خاله لیام..هرکی بهم گفت دخترم..تنهام گذاشت..
با چشمای اشکی نگاش کردم..
می سون: وایی تروخدا گریه نکن..تو تنها چیزیه که از مایا بهم مونده دوستش خواهرش..
آلیس: م..من معذرت میخام..مایا واسه...
نذاشت ادامه بدم
می سون: نیاز نیس مگه تقصیر تو بود..نه نبود.. من تورو مث مایا دوس دارم..تو دخترمی..تو مایای منی..الانم واسه گذشته که گذشت گریه نکن..باشه باید خوشحال باشی..که سالم به دنیا اومد..
اشک روی صورتم رو پاک کردم..بوسهی روی پیشونیم زد..
می سون: تو مایا منی..باشه..نمیخام اشکای دخترم رو ببینم..این واسم زجرآوره...نمیتونم تحملش کنم..
آلیس: ممنون
می سون: ممنون مامان ..میتونی مامان صدام کنی
نفس عمیق کشیدم تا بیتونم باهاش بغضم رو نادیده بگیرم لبخندی زدم و گفتم
آلیس: ممنون مامان.
می سون: اسمی داری واسش..
آلیس: مین جون..
می سون:"مین جون" اسم قشنگیه و همنطور پُر معنی
آلیس: جونگ کوک انتخاب کرده..
می سون: واست اتفاقی افتاده که از قصر فرار کردی؟
آلیس: اگه فرار نمیکردم الان زنده نبودم..
می سون: منظورت چیه؟
آلیس: چیزی نیس.. میشه یه وقت دیگه درموردش حرف بزنیم..
می سون: باشه.. اما باهام راحت باش منو مث مامانت بدون البته میدونم نمیتونم مث مامانت باشم..
آلیس:این حرف رو نزنین..اگه شما نبودی خودمم نمیدونم الان کجا بودم..الان فک میکنم یخورده شانس داشتم..یه کوچولو ..
فقط یه لبخند بهم زد و چیزی نگفت..
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
کامنت میخواممممممممم🤌♥️
۲۲.۷k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.