part

#part38
#رها
کلافه نشستم سر جام، یک ساعت تمام بود تو جام الکی می‌چرخیدم تا خوابم ببره ولی خوابم نمی‌برد، آروم از روی تخت بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.
آروم قدم برداشتم سمت اتاق خودم که الان طاها داخلش خوابیده بود، آهسته در و باز کردم و نگاهی به داخل اتاق انداختم که دیدم نشسته بود و زل زده بود که عکسام که چسبونده بودمشون به دیوار اتاق،تقه‌ای به در زدم و با اهمی وارد اتاق شدم.
طاها هول نگاهش رو از روی عکسا برداشت و زل زد به من.
رها- سلام.
طاها- سلام، چیزی شده؟
شونه‌ای بالا انداختم و گفتم :
رها- نه اومدم ببینم چیزی نیاز نداری؟
سری به معنی نه تکون داد که گفتم :
رها- اوکی، خوب بخوابی.
لبخند بی‌جونی زد و گفت :
طاها- توام خوب بخوابی.
لبخندی بهش زدم و از اتاق خارج شدم، رفتم سمت آشپزخونه که دیدم مبین و شکیب بیدارن و دارن باهم پچ پچ می‌کنن، انقدر غرق حرف زدن بودن که اصلا متوجه حضور من نشدن.
رها- اهم.
همزمان سراشون چرخید سمت من، شکیب مضطرب نگاهم کرد و گفت :
شکیب- از کی اینجایی؟
مشکوک نگاهشون کردم و گفتم :
رها- همین الان اومدم.
شکیب انگار که خیالش راحت شده باشه نفسش رو با فوت داد بیرون و گفت :
شکیب- آها اوکی.
مشکوک نگاهشون کردم و رفتم سمت یخچال و بطری آب رو برداشتم و برای خودم آب ریختم و خوردم، لیوان رو گذاشتم داخل سینک و بی‌توجه به نگاهای مبین و شکیب دوباره برگشتم داخل اتاق، نشستم رو تخت گوشیم رو برداشتم و رفتم اینستا انقدر الکی و بی‌جهت تو اینستا چرخیدم تا خسته شدم و خوابم گرفت، گوشیم رو گذاشتم کنار و چشمام رو بستم و بعداز چند دیقه به خواب فرو رفتم.
•••
با تعجب داد زدم :
رها- چی؟! فریال چی داری می‌گی؟! الو؟ فریال؟
با صدای ممتدد بوق فهمیدم قطع کرده.
ترانه- چیشده رها؟
متعجب و شوکه رو کردم به سمت ترانه و لب زدم :
رها- تران بدبخت شدیم!
ترانه متعجب پرسید :
ترانه- چیشده رها؟! بگو دق مرگ شدم.
آب دهنم رو قورت داد م به سختی گفتم :
رها- آیدا بلاخره مخ طاها رو زد.
ترانه پوکر بهم زل زد و گفت :
ترانه- خوبی رها؟ آیدا مدت‌هاست مخ طاهارو زدا چی می‌گی؟
چشمام رو تو کاسه چرخوندم و کلافه لب زدم :
رها- ترانه، آیدا مخ طاها رو زده تا بیاد تو شرکت کار کنه می‌فهمی؟
در عرض صدم ثانیه چهره ترانه از پوکر فیس به بهت زده و شکه شده تبدیل شد، با تعجب گفت :
ترانه- چی می‌گی رها؟ توروخدا بگو داری شوخی می‌کنی، اینجوری که ما کارمون سخت می‌شه‌.
دوتایی نشستیم رو صندلی، جرعه‌ای از قهوه‌ام خوردم و درحالی که سعی می‌کردن خونسرد باشم گفتم :
رها- ببین تران، ما هرطور شده باید این دختره رو از کار دورش کنیم.
ترانه با حالت زار لب زد :
ترانه- آخه دختر خوب مگه نمی‌بینی دختره کَنه چجوری چسبیده به طاها ولش نمی‌کنه؟ ما چجوری اینو از کار دو کنیم؟
رها- ببین ما از روز اول که تصمیم گرفتیم این دخترو از طاها دور کنیم گفتیم تو کارمون نمی‌شه و نشد و نمی‌تونیم نداریم، گفتیم یا نه؟
ترانه بی‌حوصله گفت :
ترانه- آره رها گفتیم ولی، ولی خودت ببین این دختره خیلی کنه‌اس هیچ جوره از طاها دور نمی‌شه.
قهوه‌ام رو تا ته خوردم و لیوان خالی رو گذاشتم داخل سینک و گفتم :
رها- ببین من یه نقشه‌ای دارم باید اینو با همکاری هم به ثمر برسونیمش اوکی؟
ترانه- باشه ولی نقشه‌ات چیه؟
لبخند کجی زدم و نشستم رو صندلی و شروع کردم به توضیح نقشه‌ام.
با اتمام حرفم زل زدم به ترانه که کم‌کم لبخندی رو لبش نمایان شد، با خوشحالی گفت :
ترانه- عاشقتم رها، دختر تو فکرای پلیدی تو سرت هستا!
لبخندی شیطانی زدم و گفتم :
رها- ما اینیم دیگه...
گوشیم رو برداشتم و نگاهی به ساعتش انداختم و گفتم :
رها- بنظرم بلند شو امروز بریم شرکت کارای تدوین ویدیو امروز رو من به هوای اینکه لپ‌تاپ خودم خراب شده با لپ‌تاپ طاها انجام بدم هم‌ اینکه هواسم به اون عجوزه باشه.
ترانه در حالی که از جاش بلند می‌شد باشه‌ای گفت و آشپزخونه خارج شد، منم از آشپزخونه خارج شدم و رفتم داخل اتاقم، هارد لپ‌تاپم رو به همراه شارژر و پاور و هنذفریم گذاشتم تو کوله‌ام و بعداز برداشتن دوربینم از اتاق خارج شدم، ترانه درحالی که رژ لبش رو تمدید می‌کرد گفت :
ترانه- بریم برای آغاز جنگ جدید؟
لبخند کجی زدم و درحالی که عینک دودیم رو روی چشمام می‌ذاشتم گفتم :
رها- بریم برای آغاز جنگ جدید و به پا دراوردن دشمن.
#عشق_پر_دردسر
شخصیت نیاز ، ترانه ، آیدا و آنا رو بزارم براتون یا خودتون تصور میکنید چجورین؟
دیدگاه ها (۱۸)

#part39#طاهاآیدا- وای طاها خیلی خوشحالم که تو شرکت کار می‌کن...

ادامه پارت قبل 🗿شکیب خواست جوابش رو بده که با صدای سرایدار ش...

ادامه پارت قبل 🗿مبین و نازی هردوتاشون چپ چپ نگاهم کردن که گف...

#part37#رهااز اتاق خارج شدم و رفتم داخل آشپزخونه.فریال- چرا ...

blackpinkfictions پارت ۲۱

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

# اسیر _ ارباب PART _ 2 لئونارد: از حموم اومدم بیرون و سمت ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط