رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۴۲
ستی:علیک سلام یاد ما افتادی
دیانا: زنگ زدم بگم یه خبر خوب دارم شب نتونی بخوابی
ستی:لعنت بهت الان باید بگی فردا میگفتی
دیانا: ته دیگه گفتم نتونی بخوابی
ستی:حالا درمورد چیه
دیانا: تو فکر شوهر
ستی: جون من
دیانا: بی حیا نگاه کن چه ذوقی میکنه بزرگترتما خجالت بکش
ستی:جون من بگو میخوای چی بگی
پارت ۴۲
ستی:علیک سلام یاد ما افتادی
دیانا: زنگ زدم بگم یه خبر خوب دارم شب نتونی بخوابی
ستی:لعنت بهت الان باید بگی فردا میگفتی
دیانا: ته دیگه گفتم نتونی بخوابی
ستی:حالا درمورد چیه
دیانا: تو فکر شوهر
ستی: جون من
دیانا: بی حیا نگاه کن چه ذوقی میکنه بزرگترتما خجالت بکش
ستی:جون من بگو میخوای چی بگی
- ۵.۳k
- ۰۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط