پارت93
#پارت93
کی اون سیب زمینی ها آماده میشه پ؟
شاهرخ-_کارد بخوره به اون شکمت ،
یکم صبر کن ...
مهسا_واه چیکارش دارید خب ، گشنه س بچه !!
شایان_اونی هم ک تو خونه عین گاو غذا میخورد من بودم ...
الناز_و من!
ماهان_اوی اوی .... یواش تر گاز بدید ، بوی اینا خورده به سرم،
هوس کردم همین...
مهری خندید و گفت :
_واه ، بو آتیش میاد فقط که !
مهرزاد خیره به لبخند و صورت مهری گفت :
خب دیگ ، بوش خورده به سرش هوس کرده ، مهم نیس آتیش باشه یا هرچی دیگ ...
مث من ک هوسه..
از نگاه زشت و وقیح مهرزاد به مهری مو به تن روزبه سیخ شد.
می توانست بفهمد منظورش از این حرفا واین نگاها چیست ؟
اخم هایش درهم رفت ،
باید حواسش را پرت و این بحث هوس را به کل جمع می کرد.
بلند سرفه ای کرد، جلو رفت و کنار مهری برای خودش جایی باز کرد و نشست.
سرش را به سمت مهری بر گرداند و
آرام گفت :
_یالا خانوم هدایت!
مهری زیر چشمی نگاهش کرد وگفت :
+یالا یارت ، خوش اومدی...
روزبه خندید و نگاهش را مستقیم به چشمان مهرزاد دوخت .
متوجه ی حساسیت شدید مهرزاد به خودش شد ، لبخندی زد و نامحسوس به مهری نزدیک ترشد ، جوری که بازوهایشان به هم چسبید.
گوشی اش را از جیبش بیرون کشید و مشغول چک کردنش شد .
عجیب بود که وسط جنگل هم آنتن و هم اینترنت داشتند.
+چرا اینجا نت هست؟
شاهرخ توضیح داد :
این اطراف یه روستا هست ، شاید واسه خاطر اونه ،
الناز _قدیما روستاها آنتن هم نداشتن چه برسه به نت ....
شایان خندید وگفت :
_به مدد و یاری دوستان مخابراتی همه جا نت و آنتن هست !
مهرزاد با چوب ، سیب زمینی ها را زیر و رو کرد و گفت :
_حله ! پختن .
ماهان_ای جاااان ، اول بده من !
مهسا_جون خودت ! این پیشنهاد من بود ، پس اول من .
شایان _دعوا نکنید ب همه می رسه!
روزبه نفسی از سر آسودگی کشید.
باید بیشتر حواسش به مهرزاد باشد.
مهری سرش را به سمت گوشی روزبه خم کرد .
روزبه خندید وگفت :
_بفرما تو ! دم در بده .
مهری سرش را بالا گرفت گفت :
+عه ،جدیییییی؟
اجازه ی جواب دادن به روزبه را نداد.
سریع گوشی را از دستش کشید .
روزبه باتعجب گفت :
_حالا من یه تعارفی کردما...
مهری سریع اینستاگرامش را باز کرد وگفت :
+تو برو فعلا سیب زمینی آتیشی بخور .
...
کی اون سیب زمینی ها آماده میشه پ؟
شاهرخ-_کارد بخوره به اون شکمت ،
یکم صبر کن ...
مهسا_واه چیکارش دارید خب ، گشنه س بچه !!
شایان_اونی هم ک تو خونه عین گاو غذا میخورد من بودم ...
الناز_و من!
ماهان_اوی اوی .... یواش تر گاز بدید ، بوی اینا خورده به سرم،
هوس کردم همین...
مهری خندید و گفت :
_واه ، بو آتیش میاد فقط که !
مهرزاد خیره به لبخند و صورت مهری گفت :
خب دیگ ، بوش خورده به سرش هوس کرده ، مهم نیس آتیش باشه یا هرچی دیگ ...
مث من ک هوسه..
از نگاه زشت و وقیح مهرزاد به مهری مو به تن روزبه سیخ شد.
می توانست بفهمد منظورش از این حرفا واین نگاها چیست ؟
اخم هایش درهم رفت ،
باید حواسش را پرت و این بحث هوس را به کل جمع می کرد.
بلند سرفه ای کرد، جلو رفت و کنار مهری برای خودش جایی باز کرد و نشست.
سرش را به سمت مهری بر گرداند و
آرام گفت :
_یالا خانوم هدایت!
مهری زیر چشمی نگاهش کرد وگفت :
+یالا یارت ، خوش اومدی...
روزبه خندید و نگاهش را مستقیم به چشمان مهرزاد دوخت .
متوجه ی حساسیت شدید مهرزاد به خودش شد ، لبخندی زد و نامحسوس به مهری نزدیک ترشد ، جوری که بازوهایشان به هم چسبید.
گوشی اش را از جیبش بیرون کشید و مشغول چک کردنش شد .
عجیب بود که وسط جنگل هم آنتن و هم اینترنت داشتند.
+چرا اینجا نت هست؟
شاهرخ توضیح داد :
این اطراف یه روستا هست ، شاید واسه خاطر اونه ،
الناز _قدیما روستاها آنتن هم نداشتن چه برسه به نت ....
شایان خندید وگفت :
_به مدد و یاری دوستان مخابراتی همه جا نت و آنتن هست !
مهرزاد با چوب ، سیب زمینی ها را زیر و رو کرد و گفت :
_حله ! پختن .
ماهان_ای جاااان ، اول بده من !
مهسا_جون خودت ! این پیشنهاد من بود ، پس اول من .
شایان _دعوا نکنید ب همه می رسه!
روزبه نفسی از سر آسودگی کشید.
باید بیشتر حواسش به مهرزاد باشد.
مهری سرش را به سمت گوشی روزبه خم کرد .
روزبه خندید وگفت :
_بفرما تو ! دم در بده .
مهری سرش را بالا گرفت گفت :
+عه ،جدیییییی؟
اجازه ی جواب دادن به روزبه را نداد.
سریع گوشی را از دستش کشید .
روزبه باتعجب گفت :
_حالا من یه تعارفی کردما...
مهری سریع اینستاگرامش را باز کرد وگفت :
+تو برو فعلا سیب زمینی آتیشی بخور .
...
۳.۰k
۰۲ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.