پارت95
#پارت95
باصدای زنگ گوشی از خواب پرید.
چشم هایش را به زور باز کرد ،
گوشی رابرداشت و درحالی ک با دست دیگرش ، چشم هایش را می مالید گفت:
+الو؟!
روزبه_گرفتی کپیدی؟!
پاشو بیا درو بازکن ...
فرشید خمیازه ای کشید و گفت :
بااااااش ، اومدم ...
روزبه_زوووود باااااش...
فرشید تماس را قطع کرد و سر جایش نشست .
بدنش از خوابیدن روی زمین خشک شده بود ...
غرغرغنان گفت:
"آخه مرض داشتی رو زمین بخوای؟
اه ، اینام ک گشت و گذار کردن ، حالا طلبکارم هستن..."
به عاطفه نگاهی انداخت .
درخودش جمع شده و معلوم بود که سردش است .
بلند شد و از روی تخت پتویی برداشت و روی عاطفه انداخت .
به صورتش نگاه کرد و خنده اش گرفت .
"هیولا کوچولو"
در لحظه اخم هایش در هم رفت !
ازدیشب تا الان چه بلایی سرش آمده بود؟
چرا انقدر احساس صمیمیت می کرد؟
چرا حس می کرد ، عاطفه شبیه خودش است ؟
خودش را عقب کشید و سرش را تکان داد.
داشت زیاده روی می کرد .
عاطفه نباید به او وابسته می شد ...
چشم هایش را بست .
"منو ببخش ، ولی نمیتونم دوستت داشته باشم "
مظلوم خوابیده بود !
خیلی مظلوم ...
اما "او"هم مظلوم بود!
نباید باز گول می خورد .
سرش را تکان داد و آهی کشید.
"اون واقعا دختر خوبیه"
عصبی از جایش بلند شد و بالای سرش ایستاد .
"اونم دختر خوبی بود"
کلافه و عاجز ایستاد.
چرا دیشب انقدر ، صمیمی شده بود ؟
کاش میتوانست به عقب برگردد ...
می ترسید ، از بازیچه شدن می ترسید.
"لعنت بهت ، ازت متنفرم"
...
باصدای زنگ گوشی از خواب پرید.
چشم هایش را به زور باز کرد ،
گوشی رابرداشت و درحالی ک با دست دیگرش ، چشم هایش را می مالید گفت:
+الو؟!
روزبه_گرفتی کپیدی؟!
پاشو بیا درو بازکن ...
فرشید خمیازه ای کشید و گفت :
بااااااش ، اومدم ...
روزبه_زوووود باااااش...
فرشید تماس را قطع کرد و سر جایش نشست .
بدنش از خوابیدن روی زمین خشک شده بود ...
غرغرغنان گفت:
"آخه مرض داشتی رو زمین بخوای؟
اه ، اینام ک گشت و گذار کردن ، حالا طلبکارم هستن..."
به عاطفه نگاهی انداخت .
درخودش جمع شده و معلوم بود که سردش است .
بلند شد و از روی تخت پتویی برداشت و روی عاطفه انداخت .
به صورتش نگاه کرد و خنده اش گرفت .
"هیولا کوچولو"
در لحظه اخم هایش در هم رفت !
ازدیشب تا الان چه بلایی سرش آمده بود؟
چرا انقدر احساس صمیمیت می کرد؟
چرا حس می کرد ، عاطفه شبیه خودش است ؟
خودش را عقب کشید و سرش را تکان داد.
داشت زیاده روی می کرد .
عاطفه نباید به او وابسته می شد ...
چشم هایش را بست .
"منو ببخش ، ولی نمیتونم دوستت داشته باشم "
مظلوم خوابیده بود !
خیلی مظلوم ...
اما "او"هم مظلوم بود!
نباید باز گول می خورد .
سرش را تکان داد و آهی کشید.
"اون واقعا دختر خوبیه"
عصبی از جایش بلند شد و بالای سرش ایستاد .
"اونم دختر خوبی بود"
کلافه و عاجز ایستاد.
چرا دیشب انقدر ، صمیمی شده بود ؟
کاش میتوانست به عقب برگردد ...
می ترسید ، از بازیچه شدن می ترسید.
"لعنت بهت ، ازت متنفرم"
...
۳.۷k
۰۲ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.